اشک ریختتم، اشک درد جانگداز !

غفار عریف 

 
به کودک میهنم، شکریه تبسم و 
 
یاران همسفرش که با تیغ کین 
 
جاهلان، سر بریده شدند 

 اشک ریختتم، اشک درد جانگداز

           
ماه ها پیش از امروز، در فصل رویش گل ها و شگوفه ها
  "
تبسم " آن گل نورس نوروزی باغ سبز زندگی، یکجا با یاران دیگر، رخت سفر به سوی دیار سرود و ترانه بستند تا در زادگاه محبوبش، شکوه ی سبز بهاران را در بزم شادی دیدار دو باره با غنچه های خندان، جشن گیرند
   
لیکن مسافران خسته از زحمت راه، نا رسیده به سرمنزل مقصود، اسیر چنگال های خون آلود دیو شب شدند و مدت ها در تاریکی خانه های نمناک و در دخمه های خونین، به فرمان غول های خون آشام، در بند و زنجیر اسارت، با مرگ و زندگی دست و گریبان بودند
     
گل نورس نوروزی و همراهانش، در دخمه های مرگ، در گذرگاه لحظه ها، شکنجه ی سیاهی شب را می کشیدند و هر آن چشمان پر آزرم، اما خسته از رنج و اندوه آنان، انتظار دمیدن صبح سپید را می کشید تا مگر روزنه ی امیدی باز شود و با باریدن باران نور و وزیدن باد صبا؛ بشارت رسیدن بوی عطر گل های سحری و پیام دیدار دو باره ی خورشید آزادی را، از زبان فصل رهایی بشنوند.
     
ولیک افسوس که تبهکاران به قصد فرو ریزی بنیاد کاخ آدمیت، دست به دست هم داده اند و می خواهند جوهر انسانیت را سلاخی کنند؛ از همین رو جاهلان وحشی شبگرد شب پرست، تیغ کین را بر گلوی " تبسم " و همسفرانش نهادند و سر آنان را از تن جدا کردند
   
قطره های خون بر زمین ریخت؛ قطره ها موج های دریا را ساختند؛ دریا طوفانی شد؛ جهیدن گرفت و برج و باره ی استبداد، زورگویی، عصبیت قومی، برتری جویی و عظمت خواهی فاشیسم مذهبی را به لرزه در انداخت
       
و من: 
 
در سوگ سر به نیست شدن " تبسم " و همراهانش به دست ناکسان درنده سرشت، 
   
اشک ریختم، اشک درد جانگداز

                 
مرثیه ٔ همت است نقش خط سرنوشت  
                 
ظابطه ٔ آدم است سوگ کرم داشتن 
                        ( واله هروی ) 
                            ( پایان ) 

                  مورخ 2015 ـ 11 ـ 15