عربستان سعودی و جنگهای دائمی آمریکا
عربستان سعودی و جنگهای دائمی آمریکا
ا. م. شیری
٢۵ دی- جدی ١٣٩۴
https://eb1384.wordpress.com/2016/01/15/
بسیار وقتها پیش از
آنکه جان کری وزیر خارجه آمریکا در پائیز سال گذشت تصریح نماید، که «شاهان آل سعود
تاج و تحت خود را مدیون آمریکا هستند»، بر کمتر کسی ناروشن بود که رژیمهای عهد
باستانی عربستان سعودی و سایر شیخ نشینهای خلیج فارس یک مطیع بی اراده متغیر
آمریکا و تابع مطلق سیاستهای آن هستند. به سخن دیگر، رابطه آمریکا و عربستان سعودی
طی دهه های متوالی، بویژه از آغاز شکلگیری نظام نفت- دلار در دهه هفتاد قرن گذشته
ترسایی همواره بر اصل راهبردی فرمانروا و فرمانبردار استوار بوده است. با این وصف،
هر تصوری مبنی بر این که مثلا تجاوز نظامی عربستان سعودی به یمن و یا هر اقدام
دیگر این کشور در صحنه بین المللی یا داخلی با سیاست های کلان آمریکا تفاوت دارد،
یک تصور باطل است.
پس از آنکه رونالد
ریگان، رئیس امپراطوری آمریکا در دهه هشتاد قرن گذشته میلادی تروریسم را به سطح
سیاست رسمی دولت امپراطوری ارتقا داد، عربستان سعودی بمثابه عمده ترین منبع تأمین
نیروی انسانی و مالی تروریسم دولتی امپراطوری در روی صحنه ظاهر گردید. اساسا
نهادهای دولتی آمریکا و در درجه بعدی، انگلیس باتکاء منابع مالی و انسانی مستعمرات،
و در رأس آنها، عربستان سعودی به تشکیل، سازماندهی، آموزش و تسلیح گروههای
تروریستی در آسیا و آفریقا از «القاعده» گرفته تا آخرین آنها، «دولت اسلامی»
(داعش) پرداختند.
امروز آمریکا بدلیل
رکود و ورشکستگی کامل مالی- اقتصادی در صدد شروع یک جنگ است. یک جنگ تمام جهانی دائمی، اما بدون «شماره»، تا دلارهای بی
پشتوانه اش را بحساب تاراج دیگر کشورهای جهان به دارائی واقعی تبدیل نماید و
انباشت تولید ابزار
آلات جنگی خود را بفروشد و بمصرف رساند. برای اجرای این برنامه جنگی و در عین حال،
بمنظور فریب اذهان عمومی از آن، آمریکا پیش از هر کاری قصد دارد دامنه جنگهای
استعماری غرب علیه کشورهای پیرامونی سرمایه داری را هر چه بیشتر گسترش دهد. به
همین سبب هم، تمامی قدرت ماشین تبلیغاتی خود و وابستگانش را در این راستا بکار
گرفته است تا جنگهای استعماری زمان حاضر را با عناوین غیر واقعی تعریف نموده و به
آنها، بنا به ترکیب ملی یا تعلقات دینی جمعیت کشورها و مناطق جنگی، رنگ قومی-
قبیله ای یا دینی- مذهبی بزند.
آغاز پر هیاهوی زنجیره «انقلابهای رنگی» در
کشورهای اروپای شرقی و برخی جمهوریهای سابقا متحد شوروی و در ادامه آنها، ایجاد
«بهار عربی» کذایی در یکسری از کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا در سال ٢٠١١ که
برخی نخبگان جهان اسلام نیز بعمد یا بسهو، آن را «بیداری اسلامی» قلمداد نمودند،
یکی از گستاخانه ترین ریاکاری های طراحان جنگ های آمریکا، محصول و دستآورد دکترین
نظامی آن بود که با اعلام برنامه راهبردی جدید در ماه ژوئن سال گذشته در قالبهای
نوین، عمدتا بشکل ایجاد هرج و مرج و تنشهای مداوم در داخل کشورهای هدف و جنگ بین
کشورهای همسایه عمدتا بدست «دیگران» پی گرفته شد. آخرین دکترین نظامی آمریکا هیچ
تفاوت ماهوی و کیفی با اسناد راهبردی پیشین آن ندارد و در مجموع تلاش و تقلایی است
برای حفظ موقعیت غالب آمریکا بعنوان تنها «ابرقدرت جهانی».
همه طرحهای راهبردی بعد از سالهای نود
آمریکا ناظر بر ادامه و استمرار جنگهای بی پایان، دامن زدن به جنگ «همه بر علیه
همه» و بطور کلی، ایجاد آشوب و ناامنی در داخل کشورها، نابودی زیرساختها و صنایع
تولیدی آنها و ضمن آن، گیراندن آتش جنگ در میان مجموعه کشورها می باشد. امپراطوری
آمریکا با حرکت از این مبداء، برای جنگ با دشمنان قوی تر، تمامی امکانات جنگی و تحریکاتی
عوامل منطقه ای خود را بسیج نموده و سعی بر آن دارد تا زمینه مساعد اجرای برنامه
جنگی خود را تحت پوششهای هر چه فریبکارانه تر فراهم آورد. بر این اساس است که
امروزه در آمریکا و تقریبا در سراسر اروپا عملا حکومت نظامی برقرار شده، نژادپرستی
شدت یافته و تحریکات بر علیه پناهندگان، بطور کلی، بر علیه «غیر سفیدها» در جهان
امپریالیستی روز بروز ابعاد گسترده تری بخود گرفته، کتاب «نبرد من» هیتلر مجددا
انتشار یافته، جنجال هیستریک و هیاهوی ساختگی پیرامون «تعرض» پناهندگان به زنان در
شب سال نو میلادی بدون ارائه هیچ سند و مدرکی، بدون نشان دادن هیچ متهمی اوج وقاحت
طراحان جنگهای استعماری را نشان می دهد.
همه اینها درست در زمانی روی می دهد که تا
کنون روسیه، ایران، عراق، سوریه دسیسه گسترش مناطق جنگهای امپریالیستی بدست
«دیگران یا نیابتی ها» را، از جمله، بواسطه رژیمهای دست نشانده ترکیه، عربستان
سعودی و سایر خلیفه گریهای حوزه خلیج فارس را نقش بر آب کرده اند. هدف ترکیه از
ساقط کردن جنگنده سوخو- ٢۴ روسیه در آسمان سوریه، تهاجم نظامی عربستان سعودی به یمن، کشتار عمدی زائران
در منا و مفقود الاثر یا ربوده شدن شماری از آنها، از جمله، دکتر غضنفر رکن آبادی،
سفیر سابق ایران در لبنان و کشتن او، تجاوز به دو نوجوان ایرانی، تشکیل ائتلاف ضد
تروریستی تلفنی بسردمداری عربستان سعودی، حمله موشکی به سفارت ایران در صنعا، قتل
شیخ نمر باقر النمر و غیره، بطور کلی، همه اقدامات این کشور ها تحریکاتی هستند در
خدمت تحقق اهداف منطقه ای آمریکا مبنی بر گسترش جنگ و هرج و مرج به داخل حریم
ایران و روسیه تحت عناوین جعلی جنگ بین ملتها یا بین ادیان و مذاهب، بویژه «شیعه و
سنی». بسخن دیگر، رژیم های وابسته ترکیه و عربستان سعودی در رأس مستعمرات منطقه ای
امپریالیسم و بنمایندگی از آن، بعنوان عوامل اجرایی سیاستهای امپراطوری آمریکا در
منطقه عمل می کنند.
با این اوصاف می توان
نتیجه قطعی گرفت که تحریکات و تحرکات اخیر عربستان سعودی بر علیه ایران جزء جدائی
ناپذیر سیاستهای سلطه جویانه آمریکاست و اساسا با شکست فاحش سیاست خاورمیانه ای
امپراطوری آمریکا، بویژه در جنگ علیه سوریه در اثر مبارزه و مقاومت جدی ائتلاف
چهار جانبه ایران، سوریه، عراق و روسیه و جانبداری حزب الله لبنان از آنها با
تروریسم باصطلاح بین المللی در منطقه پیوند ناگسستنی دارد. اگر این نکته قابل تأمل
نیز مورد مداقه و توجه قرار داده شود که رژیمهای عهد باستانی عربستان سعودی و سایر
شیخ نشینهای حوزه خلیج فارس بویژه، بعد از شروع «بهار عربی» دروغین علنا همراه با
امپراطوری آمریکا و متحدان ناتویی آن به جبهه صادر کنندگان «دمکراسی» و مدافعان
«حقوق بشر» پیوستتند، هدف واقعی رفتارهای ضدایرانی عربستان سعودی، بعبارت دقیق تر،
آمریکا، باز هم آشکارتر خواهد شد. باضافه همه اینها، فهرست اقدامات عربستان سعودی
حداقل در طول یک سال اخیر، از حمله نظامی به یمن گرفته تا قتل عمد روحانی مبارز
شیعه، شیخ نمر باقر النمر و حمله موشکی به سفارت ایران در صنعا نیز صحت ارزیابی
فوق را تأئید می کند.
برغم اینها، گاهی
اوقات اظهارات برخی مقامات رسمی آمریکا در مخالفت با بعضی اقدامات عربستان سعودی،
از جمله در خصوص قتل شیخ النمر در رسانه ها انتشار یافته است که اغلب لیبرالها و
غربگرایان سعی می کنند آن را بمعنی استقلال سیاستهای عربستان از آمریکا قلمداد
نمایند. اما استدلال آنها به دو دلیل روشن سست بنیان است: اول- وجود اختلاف نظر
هنگام اتخاذ تصمیمات و اجرای سیاستها در داخل هیئت حاکمه همه کشورها، از جمله
آنها، در داخل حکام عربستان سعودی و آمریکا، و بین حاکمان این دو کشور تابع و
متغیر یک امر طبیعی است. کما اینکه در میان هیئت حاکمه امپراطوری آمریکا در برخورد
به ایران نیز همیشه اختلاف نظر وجود داشته و دارد: نئوکانها طرفدار حمله نظامی به
ایران، اما «دمکراتها» از سیاست نفوذ و استحاله آن از درون پیروی می کنند؛ دوم-
مهم آن نیست که در بین دوایر حاکمه در مورد این یا آن موضوع مشخص اختلاف نظر وجود
دارد، بلکه، مهم این است که سیاست کدام جناح هیئت حاکمه در نهایت پیش می رود و
اجرایی می گردد. بنا بر اینها، وجود برخی اختلاف نظرات پیرامون «سنگ پراکنی»های
عربستان سعودی (در واقع آمریکا) به «بستان» ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.
لازم به یادآوریست که
پس از اعلام هفت کشور، منجمله ایران بمثابه «منبع شرّ جهانی» از سوی دولت بوش در
سال ٢٠٠١، جهان همواره شاهد گزافه گویی های مقامات آمریکایی بر علیه کشور ما،
بخصوص این گفته آنها که «گزینه نظامی روی میز است»، بوده تا جائیکه باراک اوباما
در سفر هشت روزه آسیایی خود در سال ٢٠٠٩ در سنگاپور، حتی کاربرد تسلیحات
اتمی آمریکا علیه ایران و کره شمالی را منتفی ندانست. اما همه گزافه گویی های آنها
فقط در حد گنده گویی شریرانه باقی ماند و راه به جائی نبرد. منتها، امروز با توجه
به تحولات عمیق سیاسی- نظامی و پیدایش تغییرات در توازن قوا در مقیاس منطقه
خاورمیانه و حتی بین المللی، و به تبع آن، شکست سنگین جهان «تک قطبی» و بخصوص، بعد
از شکست و رسوائی سیاستهای جنگی- تروریستی آمریکا در سوریه، عراق و سایر
کشورهای جنگ زده، بقول «قدیمی ها»، این بار دست آمریکا از آستین عربستان «وهابی»
بیرون آمده، بزعم خود سعی می کند با کشاندن ایران «شیعه» به عرصه درگیری نظامی،
جنگهای استعماری عصر حاضر امپریالیسم را جنگ بین پیروان مذاهب شیعه و سنی وانمود
سازد. کشتار جمعی شیعیان نیجریه و سکوت رضایت آمیز غرب و غربگرایان در مقابل این
جنایت هولناک و همه جنایات عربستان سعودی بی تردید دلیل بارز دیگریست بر صحت این
مدعا.
همه این در حالی اتفاق
می افتد که نه تنها در خاورمیانه، بلکه در سراسر جهان همه اقوام و ملل، پیروان همه
ادیان و مذاهب طی قرون و اعصار متمادی، برادرانه، دوشادوش همدیگر کار و زندگی
کرده؛ اغلب ارزشها و فرهنگ مشترک خلق نموده اند؛ در شکلگیری ارزشها و سنن پسندیده
همدیگر تأثیر گذارده، از یکدیگر تأثیرپذیرفته اند. اگر چه اغلب این ارزشها و
دستاوردهای مشترک بشری در اثر مداخلات و هجمه های خیره سرانه ارتجاع امپریالیستی
در بخشهایی از جهان (عمدتا در میان خلقهای اتحاد شوروی و فدراسیون سابق یوگسلاوی و
برخی کشورهای دیگر) بشدت آسیب دیدند، اما بازگشت به ارزشهای انسانی و تنفر از ضد
ارزشهای امپریالیستی در سالهای اخیر سرعت و ابعاد کم سابقه ایی بخود گرفته و کمتر
کسی حاضر است جنگهای تروریستی- استعماری غرب علیه خلقهای جهان را جنگ بین اقوام و
ملل، بین طوایف و قبایل یا جنگ بین ادیان و مذاهب تعریف کند. از قضا، خود همین
واقعیتها باعث تشدید حرص خونخواری جنگ سالاران امپریالیستی گردیده است.
کودنی و نادانی
سیاستگزاران استعمار و طراحان جنگهای امپریالیستی در این است که عوامل و مدیران
اجرائی برنامه ها و طرحهای ضد انسانی خود را از میان نادانترین ها انتخاب می کنند.
تحریکات عربستان عهد باستانی علیه ایران مصداق روشن این گزینش است و ایران با
احتراز از رویاروئی نظامی با آن، بعینه نشان داد که عقلانیت و درایت ایرانی بر
حماقت و بلاهت امپریالیستی غلبه نمود و تیر رها شده از کمان امپراطوری آمریکا
بسرعت کمانه کرد و بر قلب ایالت عربستان فرود آمد.