پیرامون کمونیسم ستیزی « بنیاد روزالوکزامبورگ»!

پیرامون کمونیسم ستیزی « بنیاد روزالوکزامبورگ»!

در مارس ۲۰۱۵ «بنیاد روزا لوکزامبورگ» مقاله‌ای را از مایکل بری، سرپرست «مؤسسه برای تحلیل اجتماعی» آن به نام «تراژدی کمونیسم حزبی» منتشر کرد. برجسته‌ترین جنبه این مقاله ابتذال آن است. این هیچ‌چیز به ادعانامۀ اغلب تکرار شونده علیه کمونیسم، لنینیسم، استالینیسم و اتحاد شوروی اضافه نمی‌کند. هیچ فاکت جدیدی، هیچ ایدۀ جدیدی.  بنابراین، پرسش‌های بدیهی این‌ است که چرا بری در این لحظه این مقاله را می‌نویسد و چرا بنیاد روزا لوکزامبورک آن را ترويج می‌دهد. در جنبش طبقه کارگر ایالات متحده اختلافات سیاسی وجود دارد. این اختلافات احتمالاً تا مدتی ادامه خواهند یافت. طبقه ما به وحدت عمل نیاز دارد، نه به تفرقه برآمده از دیوسازی از کمونیست‌ها، احیای سوسیال دمکراسی راست، و افترا به دست‌آوردهای عظیم سوسیالیسم قرن بیستم. بدون کنار گذاشتن مبارزه ایدئولوژیک علیه رفرمیسم، ما در بسياری از موضوعات عملی به اتحاد چپ- مرکز نیاز داریم. پلمیک مایکل بری رسیدن به این اتحاد را دشوارتر می‌کند.

منبع: مارکسیسم- لنینیسم امروز

نویسنده: روجر کیران و ژوزف جمیسون

تارنگاشت عدالت

در پشت «تراژدی کمونیسم حزبی» مایکل بری چه قرار دارد؟

در مارس ۲۰۱۵ «بنیاد رزا لوکزامبورگ» مقاله‌ای را از مایکل بری، سرپرست «مؤسسه برای تحلیل اجتماعی» آن به نام «تراژدی کمونیسم حزبی» منتشر کرد.

(www.rosalux-nyc.org/the-tragedy-of-party-communism/)

برجسته‌ترین جنبه این مقاله ابتذال آن است. این هیچ‌چیز به ادعانامۀ اغلب تکرار شونده علیه کمونیسم، لنینیسم، استالینیسم و اتحاد شوروی اضافه نمی‌کند. هیچ فاکت جدیدی، هیچ ایدۀ جدیدی.

یکی دو جمله می‌تواند معرف کل آن باشد: «ترسناکی لنینیسم این است که از مهم‌ترین اصول روشنگری گُسست و به مردم به مثابه اشیاء، به مثابه ابزاز صِرف و هم‌چنین نه بمثابه یک هدف در خود، برخورد کرد. کمونیسم حزبی سد بین یک شخص و یک شئی را از میان برداشت. فرد را به «ابزار» آرمان کمونیستی مبدل ساخت.» موضوع این مقاله پیش از این به دفعات بسیار در نوشته‌های الگویی ملال‌آور جنگ سرد، «خدایی که شکت خورد» (۱۹۴۹)، تا«تحقیق» پسا شوروی «کتاب سیاه کمونیسم» (۱۹۹۷) ظاهر شده است.

بنابراین، پرسش‌های بدیهی این‌ است که چرا بری در این لحظه این مقاله را می‌نویسد و چرا بنیاد رزا لوکزامبورک آن را ترويج می‌دهد.

این پرسش به ویژه جالب است، زیرا «بنیاد رزا لوکزامبورگ» ادعا می‌کند که به سازماندهی آموزش و اشاعه «دانش درباره روابط اجتماعی در یک دنیای جهانی شده، ناعادلانه و متخاصم» متعهد است. «بنیاد» هم‌چنین ادعا می‌کند محلی برای «تحلیل انتقادی ازسرمایه‌داری معاصر» و برای «مباحثات درباره سوسیالیسم دمکراتیک مدرن» ارايه می‌کند. به علاوه، «بنیاد» خود را به مثابه همایشی برای «گفت‌وگو بین قدرت‌های سوسیالیستی چپ، جنبش‌ها و سازمان‌های سوسیالیستی، روشفکران چپ‌اندیش و سازمان‌های غیردولتی» ارايه می‌نماید.

همان‌طور که این مقاله به قلم یکی از مدیران آن نشان می‌دهد، «بنیاد» به جای افشای سرمایه‌داری حتا بیش‌تر به سعی در شکل دادن به این‌که مردم چگونه درباره تاریخ سوسیالیسم فکر کنند و به محکوم کردن و حذف تنها جریان چپی که تاکنون در عمل موفق به سرنگون کردن سرمایه‌داری شده، علاقهمند است.

البته، هر چه شخص بیش‌تر دربارۀ «بنیاد رزا لوکزامبورگ» بداند کم‌تر از اهداف واقعی آن متعجب می‌شود. «بنیاد رزا لوکزامبورگ» بازوی ایدئولوژیک سوسیال دمکرات‌های «جدید» آلمان است. یا همان‌طور که وب‌سایت آن اعلام می‌کند، «بنياد وابسته به «حزب سوسیالیسم دمکراتیک» که در حال‌حاضر «چپ» نام دارد.» از این نظر، «بنیاد رزا لوکزامبورگ» حقیقتاً نقش تاریخی سوسیال دمکرات‌ها را از جنگ جهانی اول بازی می‌کند، حمله به سوسیالیست‌های انقلابی و سعی برای برگردان نارضایتی گسترده کارگران و دیگر ستمدیگان از سرمایه‌داری به کانال‌های مسالمت‌آمیز، بی‌خطر رفرمیستی. و در این روند، آن‌ها امیدوارند سلطه روشنفکرانه را بر چپ برقرار کرده و پایگاه انتخاباتی خود را براساس این نارضایتی گسترده بسازند.

سوسیال دمکراسی چیست؟ سوسیال دمکراسی مُبلغ سوسیالیسم رفرمیستی است. منحصراً شیوه‌های مسالمت‌آمیز و تدریحی عمل سیاسی را می‌پذیرد. می‌خواهد مبارزه طبقاتی را با سازش طبقاتی جایگزین کند. از این بینش پیروی می‌کند که دولت بالای همه طبقات است.

 به دنبال یک جامعه رفاه عمومی در چهارچوب قانونمداری بورژوایی و دمکراسی بورژوایی است. سوسیال دمکرات‌ها هنگامی که دولت را در دست دارند، برای رسیدن به برخی رفرم‌ها فعالیت می‌کنند، اما اهرم‌های اصلی قدرت طبقاتی در دست سرمایه بزرگ باقی می‌ماند.

سوسیال دمکراسی ریشه‌های طبقاتی خود را منعکس می‌کند. این یک ایدئولوژی میانی است بین ایدئولوژی طبقه کارگر انقلابی و ایدئولوژی طبقه سرمایه‌داری انحصاری حاکم. این منافع طبقاتی و جهان‌بینی طبقاتی رنگارنگ لایه‌های میانی جامعه را که شامل خرده بورژوازی قدیمی «کلاسیک» (دهقانان، مغاره‌داران) و اقشار میانی بزرگ جدید جامعه سرمایه‌داری انحصاری مدرن (متخصصین مستقل شهری، کارگران یقه‌سفید غیرمتشکل، رده‌های پایین مدیریت، روشنفکران و غیره) می‌شود، بیان می‌کند.

حتا در زمان مارکس و انگلس یک جریان اپورتونیستی در جنبش طبقه کارگر وجود داشت. بیش از همه این لنین بود که همه‌جانبه اپورتونیسم را تجزیه و تحلیل کرد و آن‌را به ظهور سرمایه‌داری انحصاری (امپریالیسم) مرتبط دانست.

با این وصف، در قرن گذشته که اپورتونیسم در جنبش طبقه کارگر در احزاب سوسیال دمکرات یک شکل متشکل یافت، ظهور یک گرایش «سوسیال دمکراسی چپ» که مایل است با نیروهای واقع در چپ خود کار کند، مشهود بوده است. بالعکس، «سوسیال دمکراسی راست» به کمونیسم‌ستیزی اولویت می‌دهد و همیشه با کمونیست‌ها به مثابه دشمن اصلی برخورد می‌کند.

همان‌طور که کمونیست‌های یونان خاطرنشان کرده اند، این تمایز می‌تواند غلوآمیز باشد. دو نوع سوسیال دمکراسی وجود ندارد. تنها یک نوع وجود دارد، اما برخوردش با نیروهای واقع در چپ آن بسته به شرایط مشخص می‌تواند بسیار تغییر کند.

به عنوان مثال، در ایالات متحده در سال‌های جنگ ویتنام، یک گرایش چپ در «حزب سوسیالیست» ظهور کرد. برای یک جناح که دور مایکل هارینگتون گرد آمده بود، بربریت تجاوز ایالات متحده در ویتنام که مدافعان آن سعی می‌کردند آن‌را با کمونیسم‌ستیزی توجیه کنند، غیرقابل پذیرش بود. در «حزب سوسیالیست» انشعاب رخ داد. «کمیته سازمان‌دهنده سوسیالیست دمکراتیک» متولد شد (و به زودی به «سوسیالست‌های دمکراتیک آمریکا» تغییر نام داد)، و در پشت سر جنگ‌طلبان سوسیال دموکرات‌ راست را رها کرد (که زیر نام «سوسیال دمکرات‌های ایالات متحده آمریکا») تحت رهبری آلبرت شانکر و شرکاء به فعالیت‌های سندیکایی ضدکمونیستی روی آوردند.

با این وجود، در اینجا چیزی تازه، یا نسبتاً تازه‌ای وجود دارد. دور از چشم اکثر فعالین سیاسی در این کشور، طی چند سال گذشته «بنیاد رزا لوکزامبورگ» به یک نیروی روشنفکری و سیاسی نیرومند، نه فقط در آلمان، بلکه در سطح بین‌المللی و از جمله در ایالات متحده، مبدل شده است. «بنیاد رزا لوکزامبورگ» به گفته خود از بدو تأسیس در سال ۱۹۹۶، به «یکی از بزرگ‌ترین مؤسسات آموزش سیاسی در آلمان» مبدل شده و حضور آن در سراسر جهان گسترش یافته است. بودجه آن از ۱۳ میلیون یورو (بیش از ۱۵ میلیون دلار) در سال ۲۰۰۶ به بیش از ۴۳ میلیون یورو (بیش از ۵۱ میلیون دلار در سال ۲۰۱۴) افزایش یافته است. در سال ۲۰۱۳، «بنیاد رزا لوکزامبورگ» ۱۹۷ کارمند، شامل ۱۷۲ کارمند تمام‌وقت، و ۱۹ دفتر در خارج از آلمان از جمله در تونس، ترکیه، مکزیک، اکوادور، برزیل، بلژیک، لهستان، سنگال، تانزانیا، روسیه، صربستان، هند، ویتنام، چین، یونان، اسرائیل، فلسطین و آفریقای جنوبی داشت.

«بنیاد رزا لوکزامبورگ» در سال ۲۰۱۲ در ایالات متحده دکان باز کرد. «بنیاد» اکنون در خیابان مدیسون در شهر نیویورک یک دفتر با حداقل ۸ کارمند دارد. در «همایش چپ»، گردهم‌آیی بزرگ سوسیال دمکراسی آکادمیک که هر بهار در شهر نیویورک برگزار می‌شود حضور فزاینده‌ای دارد. «بنیاد رزا لوکزامبورگ» چندین کنفرانس از جمله یک کنفرانس در ۴-۱ اوت ۲۰۱۴ در «بریاکلیف» نیویورک درباره «تهیه نقشه‌ استراتژی‌های سوسیالیستی» برگزار کرده است. این کنفرانس ۱۰۰ «چپ‌گرای با نفوذ» را از اروپا، کانادا و ایالات متحده گرد آورد. فرانسیس فاکس پیون، بهاسکار سونکارا (مجله ژاکوبن)، الاندریا ویلیامز [مرکز هایلندر)، استیود ویلیامز (ریشه‌های چپ)، سارا لئونارد ([مجله] نیشن)، لارا فلاندرز (گریت تی. وی)، و ماریا اسوارت (سوسیالیست‌های دمکراتیک آمریکا) از جمله سخنرانان بودند.

چه کسی برای این دفاتر بزرگ، کارکنان تمام‌وقت، انتشارت زرق و برق‌دار، دفاتر مجلل در خیابات مدیسونريال و کنفرانس‌ها در جاهای مجللی که شرکت‌کنندگان ملی و بین‌المللی را گرد می‌آورد، می‌پردازد. یافتن پاسخ بسیار آسان است. «گزارش سالانه» موجود در وب‌سایت «بنیاد رزا لوکزامبورگ» نشان می‌دهد که بخش عمده بودجه «بنیاد رزا لوکزامبورگ» از دولت آلمان می‌آید. تقریباً میلیون‌ها دلاری که «بنیاد رزا لوکزامبورگ» هزینه می‌کند از وزارت فدرال کشور آلمان، وزارت فدرال آموزش آلمان و پژوهش، و وزارت فدرال همکاری و توسعه اقتصادی آلمان می‌آید.

www.rosalux.de/english/foundation.html

www.rosalux-nyc.org

آیا کسی که عقل سالم دارد فکر می‌کند قدرت اصلی سرمایه‌داری در اروپا هر سال میلیون‌ها دلار برای توسعه نقدهای جدی از سرمایه‌داری و استراتژی‌های واقعی سرنگون کردن آن هزینه کند؟ لنین ممکن است گفته باشد که جنابتکاران سرمایه‌دار برای حلق‌آویز کردن خود طناب خواهند فروخت، اما این را دشوار بتوان شبیه آن دانست.

محتمل‌ترین چیزی که در پشت «بنیاد رزا لوکزامبورگ»، و چیزی که در پشت حمله ضد لنینیستی-استالینیستی-کمونیستی مابکل بری قرار دارد، بحران مستمر و دیرپای سرمایه‌داری است. بحران از سقوط مالی سال ۲۰۰۸ ادامه دارد و خود را به راه‌های گوناگون از جمله بحران مالی در یونان (و سقوط مالی قریب‌الوقع در ایتالیا، پرتغال و اسپانیا)، شناخت فزاینده از نابرابری درآمد، رشد خشونت پلیس، و گسترش درگیری‌های نظامی امپریالیستی در خاورمیانه، آفریقا، و مرزهای روسیه نشان می‌دهد.

این بحران یک تهدید جدی برای احزاب و سیاست‌های سوسیال دمکراتیک به شمار می‌آید. جذابیت آن‌ها در وعده‌‌هایشان برای مدیریت این بحران، اجتناب از ریاضت، احتراز از افزایش مصايب اقتصادی کارگران و دیگر مردم، کاهش درگیری‌های نظامی و غیره قرار دارد. اگر آن‌ها نتوانند این‌را انجام دهند، اگر سیریزا نتواند راه برون‌رفتی از تباهی مالی و اقتصادی برای مردم یونان پیدا کند، اگر اوباما نتواند راه برون‌رفتی از نابسامانی عراق، سوریه، افغانستان و ایران پیدا کند، اگر خشونت پلیس و ۱ درصد نتواند کنترل شود- امکان آن هر روز ضعیف‌تر می‌شود- در آن صورت سوسیال دمکراسی ممکن است خود را با يک چالش جدی از سمت چپ روبهرو ببیند. و مانند یونان، تنها گزینه زیست‌پذیر در چپ، چپ انقلابی، حزب کمونیست یونان است.

از این‌رو، سوسیال دمکرات‌ها از طریق کار «بنیاد رزا لوکزامبورگ» با حمله به تاریخ کمونیسم و اتحاد شوروی، با ایجاد یا تقویت هژمونی ایده‌های رفرمیستی، پاسیفیستی، سوسیال دمکراتیک در میان کسانی که منتقد سرمایه‌داری و امپریالیسم هستند و در میان کسانی که از توهم درباره لیبرال‌ها، دمکرات‌ها و دیگر رفرمیست‌ها رها شده اند، سعی می‌کنند به این گزینه راه ندهند.

تاریخ چپ در دهه ۱۹۶۰ در این کشور نشان می‌دهد که سوسیال دمکرات‌ها در این زمینه احمق نیستند. در شرایط بحران و مبارزه سیاسی، آگاهی سیاسی می‌تواند سریعاً در مسیری که لیبرال‌ها و سوسیال دمکرات‌ها از آن متنفرند، رشد کند. در سال ۱۹۶۰، در ایالات متحده کلمه سوسیالیسم به زبان نمی‌آمد. ده سال بعد، پس از مبارزات علیه نژادپرستی و جنگ در ویتنام، و پس از سوءقصدها، شورش‌ها، و سرکوبگری پلیس، تقریباً همه فعالین سیاسی خود را به مثابه انقلابیون و به مثابه نوعی مارکسیست يا مارکسیست-لنینیست تصور می‌کردند.

بسیاری از زحمتکشان و فعالین صادق، آگاهانه یا ناآگاهانه، نظرات رفرمیستی دارند. این کار مارکسیست‌ها است که آن‌ها را درگیر کرده و از نقطه‌نظرات ما متقاعد نمایند. آن سوسیالیست‌های چپی که تاکنون القای «بنیاد رزا لوکزامبورگ» دست‌و‌دل باز، از نظر مالی وابسته به دولت و سرمایه بزرگ را در ایالات متحده به مثابه یک رویداد امیدبخش و مثبت می‌دیدند، باید در برخورد خود به سازمانی که مایل است پرچم کمونیسم‌ستیزی خام را بلند کند، تجدیدنطر بنمایند.

در آلمان، حزب «چپ» ممکن است منصفانه به مثابه سوسیال دمکراسی چپ توصیف شود. اما این‌را درباره مقاله زهر‌آگین مایکل بری در «بنیاد رزا لوکزامبورگ» نمی‌توان گفت. بری احساسات شدید خود را برای سوسیال دمکراسی راست به روشنی نشان می‌دهد: او از لنینیسم «وحشت» دارد، اما از امپریالیسم وحشت ندارد. پیشینه او از جمهوری دمکراتیک آلمان چنین موضعی را صد چندان زننده می‌کند. کمونیست‌های آلمانی و سوسیال دمکرات‌های آلمانی که در دوره هیتلر در زندان مشترک به سر میبردند، اگر به اندازه کافی خوش‌شانس بودند که از اعدام فرار کنند، ضرورت اتحاد عمل را پس از سال ۱۹۴۵ را دیدند. مقاله او زخم‌های تفرقه‌ای را که در قرن بیستم برای جنبش طبقه کارگر گران تمام شد، دوباره باز می‌کند.

در جنبش طبقه کارگر ایالات متحده اختلافات سیاسی وجود دارد. این اختلافات احتمالاً تا مدتی ادامه خواهند یافت. طبقه ما به وحدت عمل نیاز دارد، نه به تفرقه برآمده از دیوسازی از کمونیست‌ها، احیای سوسیال دمکراسی راست، و افترا به دست‌آوردهای عظیم سوسیالیسم قرن بیستم. بدون کنار گذاشتن مبارزه ایدئولوژیک علیه رفرمیسم، ما در بسياری از موضوعات عملی به اتحاد چپ-مرکز نیاز داریم.

پلمیک مایکل بری رسیدن به این اتحاد را دشوارتر می‌کند.

https://mltoday.com/article/2185-what-is-behind-michael-brie-s-the-tragedy-of-party-communism/52