درود بر روشنایی!

  غفار عریف

 

برای انسان های دردمند سرزمینم،

 در هر کجایی که هستند

درود بر روشنایی!

 

      از دیدگان شهروندان در سرزمین آفتاب، خون می بارد ؛ چهره ها خسته از غم و اندوه روزگار، روان ها افسرده از وحشت وحشیان ستمکار و دل ها شکسته از ظلم و ستم جانسوز سرکار!

        دنیای زندگی هراس انگیز است، کوچه ها و خیابان ها در شهر ها و شهرستان ها  از خون فرزندان سرزمین آفتاب رنگین است؛ در باغ ها و چمن ها به جای طراوت و زیبایی و نشاط،  سایه شوم ظلمت وحشتناک جولان دارد ؛ دست و پای حق و حقوق و آزادی بسته به زنجیر استبداد برتری خواهی می باشد؛ گل ها به گناه پاکیزگی و خوش بویی شکسته می شوند تا در آینده ها گل هایی به این خوش بویی و پاکیزگی در باغ زندگی سر بیرون نیاورند؛ در بوستان ها از سرور و شادمانی خبری در میان نیست و از چمن ها زیبایی و لطف و صفا رخت بر بسته است....

    تنها و تنها بازار یاوه گویی و مکارگی مکاره های تمامیت خواه گرم است و چنین می پندارند که تا جاودان چنان باقی خواهد ماند!

 

اگر غم را چه آتش دود بودی

جهان تاریک ماندی جاودانه

در این گیتی سراسر گر بگردی

خرد مندی نیابی شادمانه

(شهید بلخی )

      اینکه همین الان در سرزمین آفتاب:

      رهگیران روز و دزدان شب، قرار و آرام روز و خواب نوشین شب را از کشتی نشینان اقیانوس زندگی ربوده اند و در این محیط خشک و پر از تعصب، آدم های پرعقده با قلب چرکین و مغز گندیده با بی آزرمی بر طبل تمامیت خواهی و برتری جویی می کوبند و فضا را باز گذاشته اند تا تاریک اندیشان بر ضد خرد و خرد ورزان و علیه شهروندان به وحشت و دهشت بافزایند و جهل و خرافه را گسترش دهند؛ امری ست گذرا و نا پایدار و محکوم به شکست و نا بودی!

 

بی کینه در  آ در دل غم پیشه ی ما

بی رنگ کن آیینه ز اندیشه ی ما

تا آفت در نگیرد از شش جهتت

آتش در دست مگذر از بیشه ی ما

(بیدل )

      و در این میان: 

      خدای نور و آفتاب در دفاع از حق انسان برای زندگی و آزادگی و آزاد اندیشیدن، پیروزی مهر و روشنایی را بر اهریمن سردی و تاریکی، بشارت می دهد؛ 

      شام سیاه در گذر است و شب تیره و تار پایان می پذیرد و صبح سپید آمدنی ست؛

      و انسان های آزاده در سرزمین آفتاب، طلوع خورشید رهایی را از بیدادگری با شادمانی جشن می گیرند؛

      پس، دورد بر روشنایی

                      

طبعی که بود آینه اش نور ادب

دور است ز ننگ کلفت و چین غضب

بر فطرت کامل نستیزد اوهام

در خانه ی خورشید نمی گنجد شب

( بیدل )

 

( پایان)

۱۱ / ۶ / ۲۰۱۸