مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز -بخش اول
عبدالواحد فيضی
مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز
از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به
دام غارتگران نوين!
ويا:از برخاستن ميرويس خان برضد صفویها تا
خميدن اشرف غنی در پابوسی امريکايیها
(1709 ـ 2018 )
بخش اول
خيزش غلجايیها در برابر
اشغالگران صفوی و شکست آنان توسط نادر افشار خراسانی
الف ـ ظهورحاجی
ميرويس خان و
پيکار برضد گرگين حاکم دولت فارس درقندهار
به گواهی تاريخ، زمانی که سلطان حسين ميرزا
پادشاه خراسان در سال 1505 ترسايی چشم از جهان فروبست و دولت، مرکزيت و قدرت اداری
خود را از دست داد و فئودال های مقتدر محلی و تجزيه طلب از هرگوشه و کنار قد علم
کردند و در جدال با همديگر شدند؛ دولت های حريص و توسعه طلب از سمت شمال ـ غرب و
شرق دست تجاوز را بر خراسان دراز کرده اين سرزمين را در بخش های شمالی ـ غربی و
شرقی بين خود تقسيم و تجزيه نمودند؛ درچنين اوضاع و احوال، نخستين شخصی که از
قبيله ی غلجايی برضد حاکميت دولت صفوی فارس (ايران امروزی ) در خراسان آن وقت بپا
خاست و بخاطر آزادی سرزمين مألوفش عليه سپاه پرقدرت صفوی و گرگين حاکم خونخوار آن در قندهار دست به قيام زد،حاجی ميرويس خان
فرزند شاه عالم خان، يکی از خان های قبيله ی هوتکی غلجايی بود.
وی که درمحيط شهری قندهار زاده شد، رشد کرد
و درميان مردم از وجاهت و محبوبيت لازم برخوردار بود؛ از اين رو همه خانهای قبايل
با او شناخت کامل داشته و ايشان را شخص با اعتبار و همرديف خود می دانستند و
بالايش اعتماد می کردند.
ميرويس خان که ظلم و استبداد اشغالگران دولت صفوی فارس، بويژه گرگين را به چشم می ديد و درگوشت وپوست
خود لمس می کرد، می دانست که برای برچيدن بساط حاکميت گرگين که 20 هزار ارتش مجهزرا
دراختيار دارد، بسيج عموم مردم، اتحاد سران اقوام و نفوذ دردرون دشمن، امريست
ضروری و لازمی. وی بخاطر تحقق اهداف بزرگی که پيش روی داشت با دشمن از در دوستی
پيش آمد و با انجام صحبت و دادن مشورت و جمع آوری ماليات ازقبايل سرکش تا آن حدی
اعتماد گرگين را بدست آورد که حاکم صفوی در قندهار ميروس را کلانتر شهر قندهار که
در آن زمان جايگاه شهردار شهر کندهار را داشت، مقرر نمود؛" اما ميرويس شخص
عادی نبود که به اين حيثيت و مقام راضی گردد. به عقيده جمهور مورخين که با او
معاصر يا قريب بودند، او مردی خردمند، مدبر و مقاوم و به عزت و آسآيش پشتونها سخت
پابند. چون گرگين را که مرد ستمکاری بود و به نظر نفرت می ديد، به تحريک عليه او
آغاز نمود و در مرحله اول شکايت نامه ای از طرف بزرگان قوم ترتيب نموده به دست
هيأتی به اصفهان فرستاد، اما دوستان گرگين در دربار نگذاشتند که پادشاه به اين
شکايت ترتيب اثر بدهد وهيأت مأيوس به قندهار برگشت. گرگين که از قضيه اطلاع حاصل
کرده بود ميرويس را از مقام کلانتری معزول ساخت و به اين هم اکتفا ننموده اورا به
اصفهان تبعيد کرد تا دستش از قندهار کوتاه گردد.
ميرويس چون به اصفهان وارد شد
دربار ايران[رهبری دولت فارس آنوقت] را درنهايت درجه سفالت و انحطاط يافت....
ارکان دولت او با يکديگر حسادت ورزيده اوقات شان را به دسيسه و توطئه صرف می کردند
وفرصت و مجال رسيدگی به امور کشور را نداشتند .... ميرويس پس از مطالعه اوضاع با
دسته مخالف گرگين تماس حاصل نموده متنفذترين آنها را با دادن هديه های نفيس و عيب
جويی از گرگين و همکاران او، با خود همراه ساخت و به اين صورت به دربار راه يافت.
درعين حال سعی کرد تا تخم بدگمانی را نسبت به گرگين که شخص نو مسلمان و غير ايرانی
[گرجستانی] بود در دل ها بکارد.»(1)
ميرويس خان نخست در درون دولت
فارس به آن حدی نفوذ و اعتماد کسب کرد که نه تنها خود را از اتهام گرگين و نظارت
حکومت نجات داد؛ بلکه در صدد آن شد تا با مساعد نمودن شرايط برای سفر حج بيت الله
و تماس با علمای دينی و مذهبی و گرفتن فتوای شرعی دلخواه خويش، مبنی بر قيام عمومی
مردم برضد استيلاگران خارجی و حاکم ظالم، مستبد و سفاک آنان (گرگين ) کار را در
درون دربار آغازنمايد:
«ميرويس متيقن شد که حصول آزادی
از چنين دستگاه فاسد آسان است، ولی وحدت نظر مردم افغانستان[ خراسان آن وقت] شرط
نخستين اقدام است، درحالی که رهبری مردم در دست اقتدار خانهای محلی و ملا هااست،
اين خانها قسماً سازشکار با حکام صفوی و قسماً مشغول رقابت و زد وخورد با يکديگر
اند و ملا ها نيز مردم را از کشيدن شمشير بروی برادران اسلامی تخدير و تخويف می
نماند. پس ميرويس که با روش و منطق خود دربار صفوی و حتا شاه را نسبت به خويش خوش
بين و اعتماد الدوله صدراعظم ايران[فارس] را نسبت به طرز اداره گرگين بدبين ساخته
بود اجازه ادای فريضه حج [ را] گرفت و به مکه رفت.
او دراين سفر با اشخاصی که وارد
در سياست بودند صحبت هايی نمود و بالآخره به علمای مذهبی رجوع کرد و بنام
مردم مسلمان افغانستان [خراسان] کتباً استفتايی از ايشان بعمل آورد و فتوايی
دلخواه بگرفت. او دراين استفتا که هدفش تحريک مردم از نظر مذهب برضد استيلاگران و
هم اسکات و اقناع ملاهای قندهار بود، اين دوماده را گنجانيد:
اول، اگر درادعای فرايض مذهبی يک
ملت مسلمان از طرف حکومت اختلالی وارد شود، آيا اين ملت شرعاً حق آن را دارد که
خود را با شمشير از تسلط چنين حکومتی آزاد سازد؟
دوم، اگر خان های قوم از مردم
برای يک پادشاه ظالم بيعت گرفته باشند آيا مردم حق دارند که چنين بيعتی را شرعاً
فسخ و باطل نمايند؟
علمای دينی حجاز دربرابر اين هردو
سوال، فتوا و جواب مثبت و قاطع نوشتند.»(2)
برمبنای گزارشاتی که ميرويس خان
در مورد گرگين به دربار اصفهان ارائه کرده بود؛ با برگشت دوباره وی به اصفهان؛
آنقدر نظر شاه و اعتمادالدوله به نفع ميرويس خان و به ضرر گرگين تغييرکرده بود که شاه
نه تنها منشور کلانتری قندهار را به وی داد؛ بلکه بحيث پادشاه دولت فارس، اورا بصفت
رئيس قبايل غلجايی های قندهار نيز تصديق و برسميت شناخت.
سپس حاجی ميرويس خان با اين دو سند معتبر(فتوای
علمای حجار مبنی برمجوز قيام و خلع پاد شاه و آزادی حوزه ی قندهار از سلطه حکام
صفوی؛ و اعاده قدرت و صلاحيت مجدد وی بحيث شهردار شهر و رئيس قبيله غلجايی های
قندهار) رهسپار ميهن و نجات کشور و مردمش، از زير سلطۀ صفوی های اشغالگر گردد:
« ميرويس خان در طول راه قندهار
هرجا قبيله و خان و ملائی ديد فرود آمد و صحبت کرد و از فساد دربار ايران [ فارس
آن وقت] و لزوم اقدام برای تحصيل آزادی سخن راند و فتوای علمای حجاز را بحيث سند
معتبر دينی به ايشان نشان داد. ميرويس خان اتحاد قبايل و ملا و خان را توصيه می
کرد و همه را منتظر روز اقدام عمومی در قندهار می ساخت. مردم فراه و سيستان و
قندهار اعم از تاجک و هزاره و پشتون و بلوچ همه اورا به صفت رهبر آزادی خواه خود
شناختند. وقتی ميرويس به قندهار رسيد با گرگين ظاهر را رعايت می نمود و باطناً با
روسای قبايل اعم از ابدالی و غلجايی وغيره در داخل و خارج شهر قندهار مشغول مذاکره
و طرح يک قيام عمومی بود.» (3)
سرانجام با تشکيل جرگه مانچه قندهار،
که در آن برعکس جرگه های پيشين؛ رؤسای قبايل ابدالی، غلجايی، تاجيک، هزاره، اوزبيک
و بلوچ، بشمول ملاهای متنفذ دينی شرکت داشتند، بر وفق تصاميم آنان مبنی بر کشيدن
سپاه دولت فارس و شخص گرگين ازشهر قندهار به بهانه مقابله با رؤسای بلوچ و کاکری
های ارغستان که از پرداخت ماليات سرباز زده بودند. حينيکه گرگين بخشی از قطعات
نظامی را برای سرکوب آنان گسيل کرده و خودش نيز به ارغستان رفت؛ در چنين وقتی حاجی
ميرويس خان با مبارزين مسلح خويش درنيم شب بر گرگين يورش برده اورا با آخرين فرد
نظامی اش از پای درانداخت؛ سپس عين اقدام را در قندهار عليه بقايای ارتش صفوی
انجام داد و" برای نخستين بار انهدام قطعی دشمن با تشکيل حکومت آزادملی در
سال 1709 اعلام شد و تمام دری زبانان [فارسی زبانان] تاجيک و هزاره و ازبک و بلوچ
با پشتو زبانان در يک صف واحد در مقابل خارجی قرار گرفتند " (4) ، که در
نتيجه ی اين اتحاد باهمی شرکت کنندگان اقوام ذکر شده در جرگه مارجه، به ادامه ی
فرمانروايی و حاکميت خونبار گرگين، نماينده ی دولت صفوی فارس در قندهار پايان داده
شد و حاجی ميرويس خان هوتک، رئيس جرگه مارجه بحيث زمامدار حکومت مستقل قندهار در
جنوب غرب خراسان تجزيه شده، آزادی اين خطه کشورش را اعلام داشت.
حاجی ميرويس خان هوتک، نخستين
زمامدار غلجايی دررأس حکومت قندهار
(1709 ـ 1715
حاجی ميرويس خان که شخصيت مدبر و
دارای تفکر سياسی بود، با احراز قدرت و قرارگرفتن در رأس حکومت قندهار، مثل ساير
رهبران و زمامداران پسين قبيله غلجايی و درانی، اسير احساسات قبيله گرايی و انحصار
قدرت دردست يک قبيله و حذف ساير اقوام نگرديد. وی هرگزشوق لشکر کشی به سرزمين های دور
از امکانات دست داشته اش و کشورهای همسايه را نکرد؛ بلکه در گام نخست درصدد اتحاد
باهمی همه اقوام و قبايل ساکن در حوزه قندهار؛ تحکيم حاکميت واستقلال مناطق آزاد
شده واغفال دشمن قدرتمند غربی سرزمين خراسان، گرديد. زيرا:" طرح حکومتی که بعد
ازکشته شدن گرگين درقندهار ريخته شد درواقع هستۀ تشکيل دولت سراسری آينده
افغانستان[خراسان آن وقت] بود، ولی در مرحله نخست اين کار مشکلات بسياری در پيش
داشت. زيرا هنوزدرولايات غربی افغانستان[خراسان آن وقت] چون سيستان و فراه و هرات
و مرو و نيشاپور و مشهد وغيره حکام و سپاه صفوی [دولت فارس] مسلط بود. همچنان درولايات
شرقی کشور تسلط و فرماندهی دولت هندوستان تا کابل و غزنی وجود داشت و اين مناطق نفوذ
خارجی بين قندهار و ولايات خود مختار شمالی افغانستان[ خراسان آن وقت] سد طويل و
عريضی می کشيد. پس ميرويس در صدد تحکيم جای قدم نخستين برآمد و تمام توجهات خود را
مصروف قندهار نمود، او سنگينی وظيفه ملی را بخوبی احساس و شرايط اجتماعی محيط را
درک می نمود، و خودش که در بين سلاسل قدرت فئودال های قبايل محصور و در سايه اتحاد
باهمی آنها قدرت استيلاگران خارجی را درهم شکسته بود، نمی خواست و نمی توانست که
دفعتاً دولت متمرکز فئودالی تشکيل کند... معهذا ميرويس که همه را می شناخت با دقت
و احتياط رفتار می کرد. او در عوض آنکه عنوان پادشاهی اختيار و حسادت و رقابت
خانها را نسبت به خود تحريک و اتفاق قبايل را با قوت جديد الولاده تشکيلات ابتدايی
اخلال نمايد، خودش را به حيث رئيس قوم و مساوی الحقوق با ساير روسای محلی معرفی
کرد....
ميرويس مثل سياستمدار ماهری بعد
از انجام کارهای ضروری، فوراً نامه ای به عنوان پادشاه هندوستان فرستاده مراتب
مخالفت خود را نسبت به دولت صفوی[ فارس] و اعتماد بدوستی دولت هند اظهار نمود و
تمام قوای خود را به جانب عمليات ايران[ دولت فارس] متوجه ساخت. زيرا ميرويس می
دانست که اين قيام بی جواب از جانب ايران[دولت فارس] نخواهد ماند.»(5)
علی رغم اين که دربار صفوی فارس،
سه بار (مرحله اول در سال 1710 با ده هزار عسکر به قيادت محمد خان والی هرات ـ بار
دوم در سال 1711 با سپاه قوی سی هزار نفری به فرماندهی خسروخان گرجی و بارسوم در سال 1713 با قشون ديگری از کرمان
به رهبری محمد زمان خان، غرض اشغال قندهار سوق نمود؛ وليک درهرسه حمله به شکست های
مرگبار مواجه گرديد که حتا در حمله ی دوم از جمع 30 هزار لشکر دولت فارس، فقط چند
صد تن آن زنده خود را به اصفهان رسانيدند.
حاجی ميرويس خان، يگانه شخصيت مدبر و
هوشمندی درميان قبايل غلجايی و ابدالی بود که بر خلاف شيوه ی عملکرد استبدادی و
انحصار طلبانه ی اميران و سلاطين واپسين اين هردو قبيله؛ حفظ استقلال و آزادی
ميهنش را در وحدت و اتحاد با تمامی اقوام و قبايل ساکن در کشور می دانست. وی هيچ
گاه نام و مقام پادشاهی و سلطنت را بر خويشتن نه پذيرفت. فقط خود را رئيس قوم و
برابر با ديگران می دانست؛ اما عمرش کم بود وپيش از اين که وحدت سياسی تمام خاک
های خراسان کبير را تأمين نمايد؛ در سال 1715 در سن 41 سالگی چشم از جهان فروبست.
ب ـ برخاستن شاه محمود، دومين زمامدار غلجايی و لشکرکشی به کشور فارس:
( 1725 ـ 1716 )
گرچه جرگه ی چهل نفری خانهای
قندهار، نخست ميرعبدالعزيز برادرميرويس خان را بحيث جانشين او به رياست حکومت
قندهار برکشيدند؛ وليک نسبت تأمين ارتباط مخفی وی با دولت صفوی فارس؛ تمام مردم و خان ها، بشمول خاندانش برضد حاکم جديد قيام کردند و مير
محمود پسر نزده ساله ميرويس را در سال 1716، بجای او برگزيدند.
شاه محمود بعد از آن که هجوم
نظامی عبدالله خان ابدالی حکمران مقتدر و خود مختار هرات را در سال 1719 در دلارام
فراه شکست داد و اسدالله پسر وی را در ميدان جنگ از پادراورد و با بدست آوردن اين
پيروزی زودگذر، آتش نيمه خاموش اختلاف های دو قبيله غلجايی و ابدالی را دوباره
مشتعل نمود. وی به عوض اين که توجه لازم برای تأمين وحدت سياسی و اداری سراسر
قلمرو خراسان آن وقت را، از راه تأمين اتحاد باهمی همه اقوام و قبايل خراسان زمين
انجام و کارهای عمرانی و فرهنگی را رويدست گيرد، برعکس دراثر طغيان حرص قدرت و
توسعه طلبی به جانب غرب؛ بفکر انهدام دولت صفوی فارس و لشکرکشی بی حاصل و
اشغالگرانه در سرزمينهای همسايه ی غربی خويش برامد.
شاه خون گرم، در سال 1721 به
آرزوی فرمانروايی و دست يافتن بر خزاين دولت کنهسال همسايه، با 28 هزار عسکر پشتون
و تاجک و ازبک و هزاره ازراه کرمان رو به جانب سرزمينهای فارس نموده و جنگ را با
دولت صفوی آغاز کرد. وی در سال 1722 اصفهان پايتخت آن کشور را اشغال نمود و شاه
حسين صفوی به شاه محمود هوتکی تسليم شد و تاج تخت سلطنت مقتدر فارس را برسرش نهاد.
علی رغم اين که مردم فارس از ظلم
و ستم شاه حسين به ستوه آمده بودند و در بدو امر خوشحال ديده می شدند؛ وليک همين
که دانستند، ورود ارتش کشور بيگانه با جنگ و خون ريزی برسرزمين مألوف شان، حکم
اشغالگری را داشته و بيگانه هر قدری خوب هم باشد، باز هم بيگانه تلقی می گردد؛ از اين
سبب جنگ ها از اطراف اين کشور بوسيله طهماسب ميرزا پسر شاه حسين آغاز گرديد.
اين قيام ها تا سال 1724 به حدی بالای
روان شاه محمود جوان تأثير منفی برجای گذاشت، که وی نخست يک عده سران دولت پيشين
فارس را بدون سببی تيرباران کرد، سپس " بمجرد شنيدن خبر قصد فرار کردن يکی از
اولادۀ شاه حسين صفوی، به استثنای خود شاه حسين و دو نفر اطفال صغير او، ساير
اولاد اورا بکشت و همينکه شاه حسين را حضوراً بديد، بهوش آمد و از کرده پشيمان شد،
مگر سودی نداشت. سرانجام در اثر افسردگی که منجر به فلج او گرديد، در سال 1725، به
عمر 28 سالگی، از دنيا درگذشت....
بعد از مرگ شاه محمود جرگه
سران افغانی [ خراسانی ها ] در اصفهان تشکيل شد و به اتفاق آراء ميراشرف سپهسالار[
پسر عم شاه محمود] بحيث پادشاه منتخب
گرديد و سپهسالاری اردو به جنرال مشهور سيدال خان ناصری داده شد، اين شخص بعلاوه
آنکه يک افسر ماهر و دلير بود، آدم تحصيل کرده و شاعر در زبان پشتو نيز بود.
" ( 6)
ج ـ ظهورشاه اشرف، سومين زمامدار غلجايی
و شکست وی توسط نادر افشار
( 1729 ـ 1725 )
بعد از نشستن شاه اشرف به تخت
پادشاهی کشور فارس؛ در قندهار افواهاتی پخش گرديد که شاه محمود از جانب ميراشرف
سپهسالار و پسر عم شاه، دربستر مرگ بخون بهای پدرش ميرعبدالعزيز، به قتل رسيده
است. با رسيدن اين خبر به مير حسين والی قندهار، وی بدون اين که موضوع را ارزيابی
دقيق کرده معلومات موثق بدست آورد؛ زير تأثير تبليغات و افواهات قرارگرفت وميراشرف
را دشمن خونی خاندان خود تلقی کرده، خودش را پادشاه مستقل قندهار اعلان کرد و بدين
ترتيب انشعاب بزرگ بين خاندان حکمران و اشراف غلجايی در سرزمين پهناور خراسان،
بوجود آمد و حکومت غلجايی مستقر درکشور فارس، از حمايت قومی و نظامی ولايت قندهار
و ملحقات آن محروم گرديده درحالت تجريد وانزوا قرار گرفت.
در چنين اوضاع و احوال
نامطلوب، شاه اشرف هوتکی، برای حفظ و نگهداشت دولت پادشاهی فارس، با چهار دشمن
بزرگ در چهار جبهه ی نبرد قرارداشت:
اول ـ درجبهه ی داخلی: شاه
طهماسب پسر ووليعهد شاه حسين صفوی، بعد از سقوط سلطنت پدر موفق به فرار از اصفهان
شده و بخاطر بدست آوردن تاج وتخت سلطنت به دربار دو امپراتوری بزرگ " دولت
روسيه " و " دولت ترکيه عثمانی " مراجعه کرده ولايات غربی فارس (همدان
ـ ايروان و تبريز) را به دولت عثمانی و شهرهای دربند و باکو را با تمام زمينها و
جاهايی مربوطۀ آن درکنار دريای خزر، با ايالات گيلان، مازندران و استرآباد، مانند
ملکيت شخصی پدری اش به امپراتور روس متعهد و با امضاء قرارداد، همه مناطق ذکر شده
را به آنها واگذار نمود.
دوم ـ
درجبهه ی غرب: شاه اشرف، که خود را بعنوان پادشاه سرزمين فارس، مکلف به حفظ
حاکميت دولتی و تماميت ارضی آن کشور می دانست، ناگزير بود، يا دربرابر اين معامله
ی ننگين ايستادگی کرده، بخاطر استرداد مناطق مذکور با هردوامپراتوری داخل پيکار
شود ويا اصفهان را به شاه طهماسب تسليم و خود با سپاه تحت امرش به قندهار تسليم
گونه برگردد و گزينش هرگونه سرنوشتی را پذيرا شود. وليک وی تقاضای باز پس گيری را
بر تسليمی ترجيح داد و در سال1726 سفيری را غرض حل صلح آميز موضوع به نزد دولت
عثمانی فرستاد.
دولت ترکيه عثمانی، نه تنها به پيام
دوستانه ی شاه اشرف، مبنی برقطع تجاوز برقلمرو فارس و تخليه ولايات غربی آن وقعی
نگذاشت؛ بلکه تخليه اين کشور و تسليمی تاج و تخت را به شاه حسين تقاضا نموده،
تهاجم نظامی را با شصت هزارسواره و پياده و هفتاد توپ بزرگ، به فرماندهی احمد پاشا
والی بغداد و حسين پاشا والی موصل و جنرال عبدالرحمان به استقامت اصفهان آغاز
نمود.
شاه اشرف که وارد مرحله حساس
" مرگ و زندگی " گرديده بود به دفاع برخاست:
« جنگ آغاز گرديد و حملات برق
آسای سواره افغان [ارتش شاه اشرف خراسانی] در طی چند ساعتی آن اردوی بزرگ را درهم شکست، توپ خانه
عثمانی پنجاه توپ از دست داد و سواره و پياده 12 هزار کشته در ميدان جنگ گذاشت و
فرار کرد. اين شکست بقدری ناگهانی و شديد بود که تمام لوازم و ذخاير و سامان اردوی
ترُک جابجا ماند.
شاه اشرف باوجود چنين فتح بزرگی،
تدبير را از دست نداد و بدون اسلحه تمام غنايم جنگی را در عقب اردوی شکست خورده
ترک فرستاد و توسط اعزام سفيری بنام اسمعيل در سال 1727 بدولت ترُک پيام داد که ما
با ترک ها برادران هم دين هستيم و مال برادران مسلمان برما حرام است، ما احترام
خلافت اسلامی را بر خود واجب می شماريم و با برادران ترک جنگ نی، بلکه صلح دائمی
می خواهيم. اين روش عجيب و غير مترقبه شاه اشرف فاتح با نمايش عملی که از قدرت
نظامی افغانها [خراسانی ها] داده بود چنان تأثيری در سياست دولت ترک نمود، که آنها
از دعوی تصاحب اصفهان و دولت ايران [فارس] منصرف شدند و متعاقباً در سال 1728 با
اعزام سفيری بنام راشد پاشا دولت هوتکی ايران [مستقر در فارس] را برسميت شناخته
پيشنهاد صلح و عقد معاهده نمودند. » (7)
سوم ـ درجبهه ی شمال: دولت مقتدر روس مطابق
معاهده ی ننگين شاه طهماسب، مناطق ويسعی را تصرف نموده بود، شاه اشرف بمنظوراسترداد
آن سرزمين ها جنگ را باامپراتوری روس نيز آغاز نمود "در جنگی که درمحل
"رود سر" بين قوای سيدال خان و جنرال "ارلوف" واقع شد، قشون
افغانی [ارتش شاه اشرف پادشاه فارس] غالب و ارلوف طالب مصالحه گرديد. شاه اشرف باز
از در مذاکرات سياسی داخل شد و در سال 1729 با آن دولت معاهده [10ماده يی را که
منجر به واپس گيری ولايات مازندران و استرآباد گرديد ] ببست که از سنگينی معاهده
شه طهماسب مقدار زيادی کاست." (8)
چهارم: شاه اشرف، علی رغم اين که سرزمين های ازدست
رفته ی فارس را از تهاجم واشغال دو امپراتوری بزرگ (ترکيه عثمانی و دولت مقتدر روس
) تا حدودی نجات داده وواپس گرفت؛ وليک در جبهه ی داخلی، بعد از ظهور و گسترش
فعاليتهای نظامی سردسته ی يک گروهی طغيانگراز سرزمينهای غرب خراسان به نام نادر افشار، که شاه طهماس صفوی اورا نسبت رشادت
و دلاوری و سلحشوری اش، بحيث سپهسالار لشکرخود برگزيده بود؛ با کوهی از مشکلات کمر
شکن قرار داشت. زيرا از يکطرف نادر افشاردر سال 1727 ولايت خراسان کنونی و سيستان
را با سرنيزه از ملک محمود سيستانی گرفته و در نيشاپورسه هزار مدافع خراسان غربی
را کشته بود. همچنين او تا سال 1729 درطی چند جنگ حکومت ابدالی هرات را از صحنه
مبارزه نظامی و سياسی خارج کرده؛ از جانب ديگر حکومت ابدالی هرات شرط تسليم شدن به
نادر را موکول به سقوط حکومت شاه اشرف در سرزمين فارس گذاشته بود؛ همين گونه حکومت
هوتکی قندهار نيز بنابر اطلاع و شايعه ی قتل شاه محمود هوتکی، بوسيله ی شاه اشرف،
نی تنها تمام ارتباط قندهار و سرباز گيری شاه اشرف را از ميان اقوام و سرزمين اصلی
اش قطع کرده بود؛ بلکه با ذوق و علاقه ی مفرط سقوط حکومت شاه اشرف کاکازاده اش را
بدست نادر افشار لحظه شماری می کرد؛ اما کورخوانده بود و نمی دانست که سقوط حکومت
شاه اشرف، آغازی برای تهاجم به قندهار واشغال سراسر سرزمين پهناور خراسان تا آب های گرم هندوستان خواهد بود.
شاه اشرف که از بدست آوردن کمک و
تکميل قوا از قندهار و هرات محروم شده و از هرطرف خود را در محاصره می ديد و
پيشروی های نادر افشار روزتا روز ساحه را برايش تنگ ترمی ساخت؛ " برای يک
رويه کردن کار شخصاً به غرب افغانستان [خراسان آن وقت] عسکر کشيد و سمنان را
محاصره کرد. نادرافشار به عجله از ولايت هرات برگشت و هنوز در بسطام رسيده بود، که
سيدال ناصری سپهسالار شباخونی بر سر توپخانه او فرود آورد و بدون گرفتن نتيجه قاطع
برگشت. شاه اشرف هم سمنان را ترک کرده و بمقابل نادرشتافت. جنگ طرفين در موضع
"مهماندوست" بعمل آمد و حمله آوران افغانی [ارتش شاه اشرف] با شمشير
بالای قوای مقابل ريختند، در حالی که توپخانه قوی نادر [ که در تحت امر ده افسر
توپچی فرانسوی اداره می شد] افراد مهاجم را مثل برگ می ريخت. درحين جنگ تمام دسته
جات نظامی سپاه شاه اشرف که از اهل ايران [ فارس آن وقت ] بودند ، ميدان حرب را
ترک گفتند و قشون افغانی [ خراسانی] تنها ماند و دوازده هزار نفر تلفات داد و خطر
شکست قطعی پيش آمد. " (9)
شاه اشرف علی رغم اين که قواي
نظامی اش را انسجام مجدد بخشيده به نبرد دوم در ورامين پرداخت؛ اما نادر در جنگهای
هرات که به اصول و تاکتيک جنگی خراسانی ها آشنا شده بود، مصمم برآن شد تا با تمرکز
و توسل بيشتر به قدرت توپخانه نيرومند خويش که تفوق بزرگی نسبت به توپخانه ضعيف
"زنبورک" شاه اشرف، دارد؛ می تواند بردشمن پيروز گردد. سرانجام دراين
جنگ نيز آتش توپخانه نادر کار را يکسره کرد و شاه اشرف در جنگ اصفهان نيز با تلفات
چهارهزار عسکر پايتخت را رها کرده به شيراز رفت و در آن جا نيز با تعقيب و تهاجم
ارتش نادر مواجه شده در واپسين نبرد نامتعادلی که بين طرفين صورت گرفت، آخرين
نيروی جنگی وی ازپادرآمدند و شاه اشرف قبل از اسيرشدن خود و خانواده اش، بعد ازصدور
دستور کشتن 13 زن مربوط خانواده خود و شاه محمود، فقط با دو زن و 200 جنگجو از
شيراز خارج شده، رهسپار سرزمينهای خراسان ( قندهار و بلوچستان ) گرديد. سرانجام وی
در" زرد کوه " شورابک قندهار بدست ارتش سوارکار شاه حسين کاکازاده اش به
قتل رسيد.
واما، " گرچه شاه اشرف مثل پسر عمش محمود به بيماری صعب الاعلاج مبتلا نبود و روی هم رفته شخص معتدل و معقولی به حساب می رفت؛ اما ذکاء و تدبير و خويشتن داری ميرويس را نداشت. درمورد قتل [خانواده ] شاه حسين صفوی پير و مايوس و ساير بزرگان ايران[ فارس] وی [ شاه محمود ] چنان اشتباهی را مرتکب شد که سقوط افغانان [ حکومت غلجايی مستقر در اصفهان] را درايران[ فارس] تسريع کرد. در مقابل در سياست خارجی مهارت و کفايت زياد بروز داد وبا وصف بی تجرگی دراين زمينه توانست با يک اندازه موفقيت از منافع خودش و کشور ايران[ فارس] در برابر رقبای ورزيده ای چون روسيه و ترکيه عثمانی مدافعه نمايد. درميدان حرب هم سرلشکر شجاع و آگاه جلوه کرد؛ اما تصادفاً وقتی به قدرت رسيد که مردم ايران[ مردم فارس] از بيدادگری سلف او محمود به ستوه آمده عليه افغانها[ حاکميت هوتکی های خراسان] قيام کرده بودند. گذشته از آن با سردار لايقی چون نادر افشار مواجه شد که در فنون جنگی دارای نبوغ و ابتکار بود. معذالک وی اهليت آن را داشت که اين ماجرا را به شکل بهتری به پايان برساند؛ اما عدم همکاری پسر عمش ميرحسين از يکس