هیروشیما: دُرناها و آدمها
هیروشیما: دُرناها و آدمها
الکساندر خرولیف
(Alexandr Khroulyev)
http://www.sovross.ru/articles/1728/40659
مترجم، ا. م. شیری
https://eb1384.wordpress.com/2018/08/10/
١۹ مرداد- اسد ١٣۹۷
هیروشیما همیشه گرم است:
هم بهار و تابستان، هم پائیز و زمستان، هنگامی که ستون دماسنج حتی تا منهای ده
درجه پائین میآید. اینجا، همه فصول سال انبوه گردشگران در گشت و گذار است، و با
شور و اشتیاقی که آنها به غبار هستهای «نه» می گویند، فضا تا حد غیرقابل باوری
گرم میشود.
همه اینجا هستند!
ایتالیاییها، تایلندیها، لهستانیها، آلمانیها، برزیلیها، هندوهای آمیخته با
پاکستانیها، فرانسویها، چینیها، بولیویاییها، مکزیکیها و باز هم انسانهای
بسیاری از ملیتهای دیگر برای سوگواری به خاطر قربانیان بمباران اتمی [در اینجا]
گرد آمدهاند.
ــ ببخشبد، شما اهل
اینجا هستید؟
ــ بله.
ــ لطفا، بگوئید مرکز
انفجار کجاست؟
ــ همین جا!
ــ نه. این ساختمان آسیب
دیده از موج انفجار نمایشگاه محصولات تولیدی است. اما مرکز انفجار مثل اینکه جای
دیگر است- در کتابچه راهنمای گردشگری اینطور نوشته شده است...
خوب، نمیدانم... از
آنجا بپرسید، ـ اشاره نامشخصی میکند.
با چند دقیقه پرسش از
دیگران ـ جای مورد نظر معلوم شد. حالا در آنجا درمانگاه خصوصی غدد درونریز «سیما»
واقع است.
۶ اوت سال ١۹۴۵ در ساعت ۸ و ١۵ دقیقه صبح، زمانی که همه برای رفتن به سر کار عجله میکردند، در ارتفاع ۶٠٠ متری بالای این نقطه
انفجار بمب هستهای «پسرک» که از بمبافکن ب- ۲۹ «انولا گی» پرتاب گردید،
منفجر شد. بلافاصله پس از انفجار، طبق برآوردهای مختلف، از ۹٠ تا ١۶۶ هزار نفر از جمعیت ٣۵٠ هزار نفری شهر کشته
شدند. پس از آن تاریخ به دو بخش تقسیم گردید: تا انفجار هستهای و بعد از آن.
تصاویر زندگی شهر تا
انفجار و پس از خالی شدن آن در فیلم هولوگرامی با فنآوری پیشرفته در موزه یادبود
صلح به نمایش درمیآید. گردشگران بارها وبارها به تماشای آن مینشینند، و معلوم
نیست: آنها برای درک ژرفای فاجعه سعی میکنند یا از هنر فیلمبرداری لذت میبرند؟
اما، چرا گردشگران میخواهند
به چنین اعماق، به ۷٠ سال قبل بروند؟ مگر همین رهبران دولتهای شما نبودند که به حمله هوایی
آمریکا به افغانستان، و پس از آن، به عراق رأی دادند؟ قطعات آتشزای بمبها بر سر
کودکان فروافتادند و آنها را در برابر چشمان والدین خود زجرکش کردند. همه اینها
را تلویزیونها نشان دادهاند. آیا سوگواری و اظهار همدردی در آن هنگام لازم نبود؟
... آه تو، مثل همه
آرزومندان عکس گرفتن از دُرناها در متن گلزار!
همه در صف، منتظر نوبت
خود هستند، سپس دو انگشت خود را به شیوه چرچیل بلند میکنند و برای عکاسی متوقف میشوند.
مجسمهها بواسط دخترکی
بنام ساساکی ساداکو ساخته شد. شاگرد مدرسه دوازده ساله از کمخونی
و سایر عواقب بمباران رنج میبرد و در همه زندگی کوتاه خود تنها به پرندگان کاغذی
امید بسته بود تا شاید زنده بماند. او باور داشت که اگر هزار دُرنای کاغذی بسازد،
آرزویش برآورده خواهد شد. در سال ١۹۵۵ تعداد پرندگان کاغذی او از هزار عدد فراتر رفت، با این وجود، اما دخترک مرد.
دُرناها را ابتدا در یادبود او همکلاسیهایش و سپس، کودکان همه جهان برپا ساختند.
اکنون در پارک صلح هیروشیما گلزار عظیمی احداث شده، که حیرت همه گردشگران مجرب را
برمیانگیزد.
البته که،
حیف از دخترک ساداکو! و افسوس برای همه کودکانی که نامهایشان برای ما معلوم نیست.
اما اجازه دهید! آیا کودکان بلگراد در زمان بمبارانهای آمریکا حیف نبودند؟ مگر
شما با سکوت بمعنی «رضایت» خود از اقدام برادربزرگ آمریکایی به تلویزیون زُل نزده
بودید؟ اینجا، یعنی، اندوه مجاز است- شما هم بخود به پیچید. اما همانوقت، شاید،
تأئید کردید: «برای اینها، به این صربها، اینطور لازم است!...» آیا اکنون هیچ عقل
سلیمی میتواند بطور گزینشی برای قربانی تأسف بخورد؟..
ــ لطفا، بگویید خرابههای
بانک پسانداز کجاست؟
ــ ساختمان بانک پسانداز؟
این چیست؟
ــ چطور؟! شما در دفتر
اطلاعات گردشگری نشستهاید و این را نمیدانید؟ شما، آیا اصلا زاده هیروشیما
هستید؟
زن، از این اعتراض
برآشفت، به جایی زنگ زد و اطلاعات کاملی داد: ساختمان مخروبه بانک پسانداز دیگر
وجود ندارد. در جای آن برج مسکونی احداث شده است. آن، در روبروی بیمارستان صلیب
سرخ واقع است. خوب، در مسیر راه هم بپرسید!
هیروشیماییهای عزیز،
شما چقدر مهربان، چقدر خیرخواه و محتاط هستید! در گفتگو چقدر به لحن خودی صحبت میکنید!
ارتباط با شما راحت است!
ــ لطفا، بگوئید چطور میتوان
به بیمارستان صلیب سرخ رفت؟
ــ چی- چی؟ صلیب سرخ؟
من، از زمانی که بازنشسته شدهام، هه- هه- هه- با تاکسی میروم...- زن خوشپوش میخندد
و دستش را جلوی دهانش میگیرد.
ــ بهتر نیست با تاکسی
به آنجا بروم؟
ــ نه، چرا... نیسکی از
همین جا نزدیک است! شما تازه واردها میگویید «بیمارستان صلیب سرخ»، ما اما آنجا
را «نیسکی» مینامیم. با من بیایید. آن کافه را میبینی؟ صاحب آن در مسئله
هیروشیما واقعا پروفسور است- همه را میداند!
ــ ... این آدم میخواهد
به نیسکی برود. چطور میتواند راختتر به آنجا برسد؟
ــ برای چه او میخواهد
به نیسکی برود؟
ــ من نقشه را به او
نشان میدهم!
ــ برای او نقشه تو لازم
است. چطور میتواند راختتر به آنجا برود؟
ــ یک قهوه خوب برای او
بیاور!..
قهوه لازم نیست، او برای
پرسیدن راه به اینجا آمد، نه برای نوشیدن قهوه.
صاحب کافه به دم در آمد.
ــ هی، بیا! آن ایستگاه
را میبینی؟
ــ چه، با تراموا باید
رفت؟
ــ شما تازه واردها میگویید:
«تراموا». ما اما به آن «هیرودِن» میگوییم. با شماره چهار تا ایستگاه «نیسکی» میروی.
در آنجا برو به آن طرف خیابان، جای بانک پسانداز سابق را پیدا میکنی.
... گردشگران در یک
اتوبوس بزرگ جا نمیشوند. آنها به داخل تراموای مشهور هیروشیما پر شدند. به هر سو
در سالن تراموا مینگری، آنجا ایسلندی، عرب، راهب تبتی میبینی... مردم محلی بسیار
خوشمشرب هستند: در این شهر سوگواری و تقبیح بمباران مجاز است. مقامات شهری با این
خلق و خوی گردشگران در خیابانها تقریبا مشکل ندارند.
انسان
چطور میتواند دهشتهای جنگ را ببیند و کودکان دنباس امروزی را بخاطر نیاورد؟ خوب،
بسیاریها اصلا با چنین نامی آشنا نیستند، اما کودکان سوریه، و همچنین، والدین
آنها- ایا درد و رنج آنها همانند ۷٠ سال قبل در هیروشیما نیست؟ ایا هیچگونه حس
همدردی جانهای شما گردشگران را تکان نمیدهد؟!
پس
از مدتی تکان- تکان خوردن میتوان به آرامی خارج شد. دلیل شهرت بانک پسانداز سابق
چیست؟
شب
پس از بمباران مردم سوخته، مصدوم از اطراف ساختمانهای ویران شده به زیرزمین سنگی
این بنای عظیم پناه بردند. در آنجا، در هوای حفه و نمناک، آنها به انتظار شب
نشستند. و ناگهان درد زایمان زنی شروع شد. زن دیگری که ماما نام گرفت، بمحض شنیدن
ناله او خود را به وی رساند، و، زائو را دلداری داد و گفت: «اوماسیمن کا-نا»
(احتمالا، کلمه منسوخ شده قدیمی، غیر رایج در محیط پززشکی، نه در هیروشیما. میتوان
«آرام باش، آرام باش عزیز» یا «بزای، بزای عزیز» معنی کرد)، نوزاد را گرفت.
شاعر کوریهارا
ساداکو در توصیف سمبلیک این رویداد شعری سرود، که نام او را جاودانه ساخت
و مشکلات زیادی در طول زندگی برای وی ایجاد کرد. کل ژاپن اگر نه همه ابیات این
شعر، حداقل، «اوماسیمن کا-نا» را میداند. با این حال، خانواده دخترک نوزاد
از دیدار با شاعری که آنها را تجلیل نمود، قاطعانه امتناع کرد. مسئله این است، که
شاعر در این شعر برای توصیف عمق فاجعه، خیرخواه این خانواده، یعنی همان قابله زخمی
و خونآلود را مقتول توصیف نموده است. اما در واقعیت امر، این زن شایسته هنوز مدت
طولانی زنده بود. کوریهارا نامه نوشت، توضیح داد، عذرخواهی کرد-
همه بیهوده. مردم نمیخواستند با او ملاقات کنند. فقط هنگام تشییع جنازه این شاعر
در سال ۲٠٠۵ همان دخترک، حالا پیر زن، برای وداع با وی آمد.
ویرانههای
بانک پسانداز دیگر وجود ندارد. در جای آن برج مسکونی ساختهاند، امیدوارم، برای
زندگی راحت باشد. در کنار آن لوحه یادبود نصب کردهاند.
کار
دیگری اینجا ندارم. وقت رفتن است.
خُب
پس، الوداع، هیروشیمای عزیز و مهمانواز! با آرزوی بهترینها برایتان اهالی مهربان
و دوستداشتنی شهر! با شما نیز گردشگران همیشه عجول، مشتاقان عکس گرفتن از چهره
مکدر خود در متن آثار باقیمانده از فاجعه بشری، الوداع! بسیار امیدوارم، که در
سفرهای آینده، هنگام یادآوری دردها و رنجهای انسانها، در جان شما حسی غیر از عکس
گرفتنها، غیر از آه کشیدنهای عرفی بیدار شود. بسیار امیدوارم...
***
ژاپن نماد تمامقد یک قربانی عاشق جلاد خود
در اواخر جنگ جهانی دوم
که پس از تسلیم آلمان فاشیستی در اروپا عملا پایان یافته بود و شکست قطعی ژاپن نیز
محرز شده بود، در روزهای ششم و نهم ماه اوت آمریکا دو شهر هیروشیما و ناکازاکی
ژاپن را با بمبهای اتمی مورد حمله قرار داد. به این ترتیب، آمپریالیسم ضدانسانی
آمریکا نخستین کشوری بود و تا کنون نیز هست که از بمب اتمی برعلیه بشر استفاده
نموده و ژاپن نیز اولین و آخرین قربانی بمباران اتمی در تاریخ میباشد. با این
وجود، بر کمتر کسی ناروشن است که، امپریالیسم ژاپن پس از شکست و تسلیم به یکی از
نزدیکترین متحدان یا در واقعیت امر، سرسپردهترین مستعمرات امپراطوری تروریستی-
صهیونیستی آمریکا بدل گردید. بنا بر این، این مدعا که ژاپن نماد کامل و
تمامقد یک قربانی است که تسلیم و عاشق جلاد خود میشود، قطعا بیجا نیست.
امروز در حالیکه عواقب
این جنایت هولناک آمریکا هنوز در ژاپن و قربانی میگیرد، بسیار سعیها میشود تا
این فاجعه دهشتناک تمام تاریخ بفراموشی سپرده شود. با این حال، امپراطوری ژاپن نیز
در عمل و با وضوح تمام نشان داد که در قاموس سرمایه، هیچ چیز، جز حفظ قدرت، یغماگری
و سودهای بادآورده مقدس نیست. نه خاک، نه میهن، نه انسان!
البته،
در اینجا، تأکید مجدد بر مدعای «