درباره وظایف کمونیستها
درباره وظایف کمونیستها
۹ جدی ۱۳۹۷
سخنرانی
در کنفرانس دانشمندان روسیه با سمتگیری سوسیالیستی
بهمناسبت
صدسالگی سازمان جوانان لنینی( کامسومل)
نویسنده:
آریستارت کاوالف، دکترای علوم اقتصادی، عضو هیأت رئیسه
شورای مرکزی انجمن دانشمندان با سمتگیری سوسیالیستی روسیه
برگرفته از : سایت حزب
کمونیست فدراسیون روسیه
در دوران ما، بورژوازی برای هماهنگی اقدامات خود در زمان
بحرانها و ناسازگاری اوضاع اجتماعی، برای دستکاری در ذهنیت زحمتکشان، برای پیشبینی
چگونگی رشد تحولات و در نتیجه کاستن از حدت تضادهای اجتماعی، خود را بهخوبی
سازمان داده است. بورژوازی با شامه طبقاتی خود نزدیک شدن اوضاع بحرانی را حس میکند
و کاملاً آگاهانه بر وقوع آن پیشی میگیرد. کمونیستها اما کاهش حدت اوضاع بحرانی
را چنان تلقی میکنند که انگار «هنوز زمان آن فرا نرسیده است». ... هرچقدر سطح
آمادگی تودهها، آگاهی آنان، سازمانیافتگی و آمادگیشان برای اقدام فداکارانه
بیشتر باشد، بههمان نسبت، وضع انقلابی ضرور برای کسب قدرت میتواند حدت کمتری
داشته باشد. بهعبارت دیگر حدت وضع انقلابی برای شروع اقدامات انقلابی با آمادگی
پرولتاریا نسبت عکس دارد.
روسیه از آغاز دهه ۹۰ میلادی در وضعیت وابستگی اقتصادی به الیگارشی جهانی به
رهبری امریکا، بهسر میبرد و یا بهعبارت دیگر در وضعیت نواستعماری قرار دارد. در
آن سالها امریکا در مقابل پرداخت اعتبار به روسیه، اجرای وظایف زیر را از یلتسین
خواستار شد:
ــ تخریب صنایع تبدیلی و تبدیل اقتصاد کشور به زائده مواد خام غرب
ــ هموار کردن راه انتقال ثروت روسیه به خارج در جهت منافع الیگارشی جهانی
ــ کاهش جمعیت کشور تا ۴۰ـ۳۰٪، یعنی رساندن تعداد نفوس کشور به اندازهای که برای
خدمت به اقتصاد مواد خام و طفیلیگری طبقات حاکم لازم است.
سیاست نئولیبرالیسم بهعنوان ابزار اساسی و شیوه حل این وظایف، برگزیده شد. سیاستی
که انجام دستورالعملهای بهاصطلاح «اجماع واشنگتن»، ساخته و پرداخته صندوق بینالمللی
پول تحت نظارت امریکا را، دردستورکار خود دارد. عمدهترین این دستورالعملها
عبارتند از:
ــ خصوصی کردن مالکیت دولتی و عدم مداخله دولت در اقتصاد
ــ لیبرالیزه (آزاد کردن) قیمتها و صدور آزادانه سرمایه
ــ تأمین تسلط کورپوراسیونهای فراملی بر بازار ملی
ــ دلاری کردن اقتصاد، امری که موجب خروج حجم زیاد پول برای خرید دلار میشود و در
نتیجه هم اقتصاد را از منابع توسعه محروم میکند و هم اهالی را از پرداختهای
اجتماعی.
ــ تابع کردن بانک مرکزی روسیه همچون یک مؤسسه خصوصی به سیستم فدرال رزرو امریکا،
یعنی وابستگی کامل مالی به الیگارشی امریکایی.
حکومت کمپرادور(دلال) با کمک
این سیاستهای نئولیبرالی، دقیق و بدون انحراف، به انجام وظایف پیش گفته ( از زمان
یلتسین تاکنون)، در راستای غارت و فروپاشی روسیه، مشغول است. و به این ترتیب، در
چشماندازی نزدیک، کشور را بهسوی فاجعه خواهد برد. حکومت این عامل الیگارشی
جهانی، بیتزلزل در پیگیری هدفهایش، حیلهگر و خشن در انتخاب وسیله، دروغگو و
بیشرم در آزمندیهایش، بهخاطر رانتهای کمپرادوری خود(درآمدهای افسانهای، فساد
و رشوهخواری و گرانت و غیره)، برای هر جنایتی تا مرز تجزیه و ویرانی آماده است.
بنابراین مقدمترین وظیفهای
که در برابر کمونیستهای روسیه قرار دارد، کسب قدرت دولتی است. این امر موضوع بلندپروازی
کمونیستها برای بازگرداندن آنچه که از دست رفته است، نیست بلکه مسئله نجات روسیه
و شکوفایی آن است.
همانطور که معلوم است دو راه
عمده برای دستیابی به قدرت وجود دارد: پارلمانتاریستی و غیرپارلمانتاریستی. مبانی
نظری راه پارلمانتاریستی کسب قدرت، سوسیال دمکراسی است. کلیدواژههای این نظریه
عبارتند از: دولت اجتماعی (آن روی «سرمایه داری مردمی»)، مردمسالاری، انتخابات
سالم، بازار با سمتگیری اجتماعی، با ارزشهای عادلانه، رقابت شرافتمندانه و
مؤسسات خلقی همچون پایههای سوسیالیسم. لنین در ارتباط با این کلیدواژهها، از
بهکار بردن واژههای نیشدار و طنز تلخ، مضایقه نکرده است. او پارلمانتاریسم را کمعقلی
مینامید که باعث فریب تودههای گسترده زحمتکشان میشود و بر جنبش کارگری تأثیر
تباهیآوری میگذارد.
به تعبیر لنین «مردمسالاری»، وراجی و عبارتپردازی پرافاده یک روشنفکر حقهباز
بورژوازی است که یک انسان، با تجربهای معین، بدون اشتباه قادر است این دغلبازی
را در تمامی مظاهرش تشخیص بدهد.
لنین خواست رقابت «شرافتمندانه» و «آزاد» در جامعه سرمایهداری را، خواست کاسبکارانه
ـ ارتجاعی و من درآوردی آدمهای سادهلوح مینامید.
لنین نوشت: «فقط فرومایگان و یا احمقها میتوانند فکر کنند که پرولتاریا، ابتدا
باید در رأیگیری اکثریت را بهدست بیاورد و بعد از آن قدرت را کسب کند. این نهایت
کودنی و یا ریاکاری است. این به معنی آن است که در شرایط استقرار نظم کهنه و
حاکمیت کهنه، خواسته باشیم، انتخابات را جایگزین مبارزه طبقاتی بکنیم».
حوادث بعدی حقانیت لنین را نشان داد. راه پارلمانتاریستی، راه سازش و خیانت به
منافع طبقه کارگر، راه انحطاط و شکست و راه وعدههای توخالی و توهم از کار درآمد.
بیماری پیری پارلمانتاریسم همچون خوره حزب کمونیست را میفرساید. اکثر احزاب
کمونیست در غرب، نفوذ پیشین خود را از دست دادند، احزاب بزرگی چون حزب کمونیست
فرانسه و ایتالیا، خاموش شدند و پشتیبانی طبقه کارگر را از دست دادند. حزب کمونیست
اتحاد شوروی نیز در دهههای اخیر حیات خود، به این راه کشانده شد و همان طور که
معلوم است این کار سرنوشت کشور شوراها را رقم زد.
راه غیرپارلمانتاریستی یعنی
راه کسب قدرت توسط پرولتاریا، راه مسالمت آمیز ــ قهری است. در اینجا مبانی نظری،
مارکسیسم انقلابی است که شامل تئوری اقتصادی مارکس، مبارزه طبقاتی، کسب انقلابی
قدرت توسط پرولتاریا و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است.
برای کسب قدرت، ایجاد آن چنان نیروی قدرتمند پرولتاریایی ضرورت دارد که قادر باشد
در برابر رفرمهای ضدمردمی بایستد و بتواند در لحظه مناسب به شکل مسالمت آمیز ــ
قهری، قدرت را بهدست بگیرد.
این نیرو ۳ بخش دارد: ۱ــ نیروی فعال خیابان، شامل کارگران، دهقانان زحمتکش،
افسران شوروی و دیگران، ۲ــ نیروی
اعتصاب سرتاسری ۳ــ نیروی
پشتیبانی بخش بزرگی از اهالی.
در بررسی جانب کمی این نیرو، همانطور که لنین گفته است، جنبه حسابدارانه آن عمده
نیست، بلکه چگونگی برخورد سیاسی آن مهم است، بهعبارت دیگر آگاهی شرکتکنندگان،
سازمانیافتگی و آمادگی آنان برای از خود گذشتگی در راه امر عمومی، اهمیت دارد. در
چنین حالتی نیروی ضربت مبارزان با کمیتشان قابل مقایسه نخواهد بود.
روشن است که کمونیستها برای
ایجاد چنین نیرویی، کار عظیمی در پیش دارند، باید حداقل، وظایف عمده زیر را به
انجام برسانند:
وظیفه اول ــ فراگیری عمیق و مستدل مارکسیسم همچون نقطه عزیمت و مقدمترین وسیله
جلب توده گسترده زحمتکشان به مارکسیسم. اما کدام مارکسیسم را باید فراگرفت، وقتی
که به هر کجا نظر میاندازی، همه جا مارکسیسمی میبینی که مارکس حتما از آن امتناع
میکرد. یکجا «مارکسیسم انتقادی» به رهبری بوزگالین (سردبیر مجله آلترناتیو) را
میبینی که بهجای مبارزه طبقاتی، مبارزه در شبکههای افسانهای سازمانهای غیردولتی
و بهجای دیکتاتوری پرولتاریا، دولت اجتماعی و از این قبیل را نشانده
است.(بوزگالین «در ارتباط با مسئله قدرت» شفافترین سوسیال رفرمیسم زیر نقاب
مارکسیسم است). در جایی دیگر مارکسیسم ارتدوکسال را میبینی که از قرن ۱۹ و در بهترین حالت از سالهای پیش از جنگ، فراتر نرفته
است و مردم را با عبارتهای انقلابی میترساند، بدون آنکه ماهیت آنچه را که در
جریان است، در نظر بگیرد و بههمین روال است مارکسیسم محافظهکار و جریانهای
دیگری از این قماش. و به این ترتیب، دارودستههای گوناگون برحسب آپارتمانهای خود
مارکسیسم میسازند و ضمن تحریف و دمساز کردن مارکسیسم با منافع گروهی خود، به
تعمیق شکاف میان جنبش کمونیستی مشغول هستند.
ما باید مارکسیسم انقلابی،
مبارزه طبقاتی و راه کسب انقلابی قدرت را با در نظرگرفتن شرایط معاصر، بیاموزیم.
مارکسیسم را باید آموخت، همچون سیستمی یکپارچه و کامل از قوانین عینی و
قانونمندیها، با همه اجزایش و روابط متقابل میان آنها، جایی که هر عنصر آن در جای
خودش قرار دارد. یعنی این که باید آن را مانند هر علم دیگری، فرا گرفت. در شیمی برای
مثال، جدول مندلیف همچون سیستمی از قانونمندیها وجود دارد و در آن هر عنصر در
جای خود قرار دارد. در علوم اجتماعی هم باید همینطور باشد، بایست یاد گرفت که
چگونه سیستمی فکر کرد. هر پدیده و یا هر مسئله را نباید از سیستم بیرون کشید و
جدا کرد بلکه باید آن را فقط از طریق سیستم مورد بررسی قرار داد. بنابراین در آغاز
باید پیگیرانه و دقیق با سیستم آشنا شد. و اتفاقاً مشکل برخورد سیستمی در همین
جاست، اما این تنها راه درست است.
اما آموختن مارکسیسم همچون
سیستمی یکپارچه، فقط شرط لازم رسیدن به حقیقت است. شرط کافی عبارت است از انتخاب
متدولوژی درست برخورد. درباره این موضوع اصلاً صحبت نمیکنند، گویا بهخودیخود
روشن است که برخورد ما نیز مانند مارکس، برخورد ماتریالیستی و فرماسیونی است. در
حالی که برخورد تمدنی بهطور نامحسوسی برکشیده میشود، امری که نزد ایدئولوگهای
بورژوازی بازار گرمی دارد و میکوشند آن را به ما بقبولانند. این همان روزنه و
شکافی است که از طریق آن، مذهب ارتدوکس، تمدن روسی و حتی کیهان، نفوذ میکند و
آنگاه مفهوم نوآورانهای چون «سوسیالیسم نوسازی شده» بهمیان آورده میشود. این
دیگر چه چیزی است؟ «حیوان وحشی ناآشنا»، کسی نمیداند، اما مدام آن را تکرار میکنند.
این ترمین (اصطلاح) هم پرواسلاو (مذهب ارتدوکس)، هم تمدن روسی (سوسیالیسم روسی) و
هم یونسفر (سوسیالیسم یونسفر) را در خود میگنجاند و همینطور سوسیالیسم
انساندوستانه و غیره را. در یک کلام همه اینها سوسیالیسم نوسازی شده است. هم جدید
است هم زیبا! در عمل اما حرف توخالی است و تحریف مارکسیسم. تنها برخورد فرماسیونی
که با برخورد تمدنی نیامیخته باشد، رهنمون حقیقت خواهد بود.
استالین مینویسد که موج اول
بلشویکها در زندان و در تبعید، مارکسیسم را از منابع دست اول به دقت آموختند، موج
دوم بلشویکها آموزش کلاسیکها را دیگر با استناد بر سیتادها آموختند و سومین موج
(در دوره ی بعد از جنگ)، مارکسیسم را از روی آنچه که دیگران نوشتهاند، فراگرفتند.
استالین درباره پیآمدهای هلاکتبار چنین مناسبتی با تئوری هشدار میداد و نگرانیش
درست از کار درآمد. کم نیستند کمونیستهایی که مدتهاست دیگر «با درصدی» از آگاهیهای
گذشته زندگی میکنند و مطمئن هستند که این آگاهیها برای فعالیت پراکتیکی کفایت میکند،
اما این را درک نمیکنند که فعالیت بدون شناخت کافی دست کم نادانی است و در عینحال
زیانآور هم هست.
آنجایی هم که دورههای آموزشی برگزار میشود، تدریس
مطابق قاعده، قطعه قطعه براساس موضوعهایی بهمناسبت سالگردها و یا براساس آثار
کلاسیکها بهمناسبت انتشار آنها، صورت میگیرد. خلاصه آش شله قلمکاری است از
قطعاتی از هر جا و هر چیز که یکپارچگی منطقی سیستم را فرومیپاشاند و موجب پیدایش
آدمهای پُرخوان و کم دان و دگماتیست میشود. برای مثال «مردمسالاری» و
دیکتاتوری پرولتاریا را با هم قاطی میکند، «سوسیالیسم سوئدی» را بهجای سوسیالیسم
علمی میگذارد، و به پروراندن خیالهای خامی همچون بازار با سمتگیری اجتماعی و
با رقابت و انتخابات سالم، میپردازد. آموزش در بهترین حالت براساس تعدادی
دیسپلین (درس) برای نمونه، اقتصاد سیاسی، سیاستشناسی و فلسفه، برگزار میشود،
بدون آن که ارتباط بایسته میان آنها در نظر گرفته شود. این گسستگی در سیستم واحد
مارکسیسم نیز به شکلگیری جهانبینی کامل و یکدست کمکی نمیرساند.
هیچ چیزی را نباید بدون چون و
چرا (براساس باور) پذیرفت. همه چیز باید بررسی شود و در معرض شک قرار بگیرد. با
دقت آموخته شود نه تأیید که اثبات گردد. بنابراین حتماً باید از موضع رویکرد
متدولوژیکی مارکسیسم آغاز کرد. فقط در این صورت است که میتوان به حقیقت رسید،
امری که انسانها را براساس مارکسیسم متحد میکند، زیرا ژرفای آگاهی نیروی اعتقاد
را پدید میآورد، نیروی اعتقاد به وحدت در نظر منجر میشود و وحدت در نظر به وحدت
در عمل میانجامد. فقط از این طریق است که میتوان به وحدت همه جنبش کمونیستی دست
یافت.
بنابراین ما به عبارات پرطنین،
اطمینان دادنهای با صدای بلند و ادعای پیامبری احتیاجی نداریم، برای ما فراگیری
سیستمی مارکسیسم ضرورت دارد، ما به جهانبینی محکم و استوار و اعتقاد ژرف همچون
سلاحی در مبارزه مشترک و پیش از همه در مبارزه برای کسب قدرت، نیاز داریم.
از موضع هدف مشترک ما، هم
آگاهی و هم اعتقاد کمونیستها، تنها یک وسیله است، سلاحی است برای آموزش،
سازماندهی و قیام تودههای زحمتکش برای نبرد قطعی برای کسب قدرت و برای آزادی
خود.
بههمین دلیل است که در جریان
آموزش مارکسیسم نباید بر سر مسائل تئوریک با اهمیت درجه دوم وقت زیادی گذاشت و سعی
کرد تا ته هر چیزی درآورده شود، کاری که سالها و دهههاست که کمونیستها در
سمینارها و کنفرانسها به آن مشغول هستند. بلکه هر کمونیست باید ضمن هماهنگ کردن
خود با مواضع اساسی مارکسیسم، و ضمن تکمیل پیوسته دانش خود، بیدرنگ به میان خلق
برود و هم خود را بر ایجاد نیروی واحد پرولتاریایی بگذارد.
وظیفه دوم ــ عبارت است از
رفتن به میان مردم و قبل از همه بهسوی طبقه کارگر. اما چرا بهسوی طبقه کارگر و
نه بهسوی دیگر چپها و ملی ــ میهنپرستها؟ زیرا بدون جنبش کارگری، اتحاد همه
نیرویهای مترقی که هسته آن فقط طبقه کارگر میتواند باشد، نمیتواند وجود داشته
باشد.
اما کمونیستها فقط تا جلوی در
کارخانه رسیدهاند. میگویند بعد از آن «ورود اشخاص متفرقه ممنوع» است، انگار که
در دوره تزاریسم بلشویکها آنجا (دم در کارخانه) همدیگر را ملاقات کرده، بعد به
آنها میگفتند بفرمایید داخل! یا میگویند در آنجا (در کارخانه)، میخوارهها،
افراد منحط و فقرای توسریخور هستند. جا دارد یادی از رمان مادر اثر ماکسیم گورکی
بکنیم که در آن پاول، کارگر میخواره، روان و هماهنگ، به کمک بلشویکها، ضمن
آموزش و جلب شدن به مبارزه انقلابی، به یک فعال انقلابی بدل شد. میگویند کارگران
سازمانیافته نیستند، پس حتماً کمونیستها باید به آنان سازمان بدهند، زیرا
کارگران بدون سازمانیافتگی هیچ چیز نیستند (بهگفته لنین). بههمین دلیل باید از
در ورودی عبور کرد. نقطه عزیمت کمونیستها در کارشان برای سازمان دادن کارگران
باید انجام وظایف عمده استراتژیک باشد: نه فقط دستیابی به، برای مثال افزایش
دستمزد، این کار مهم و لازم است، اما مهمتر عبارت است از افزایش قابلیت و توانایی
کارگران برای مبارزه، برای وحدت، برای اقدام به تظاهرات مشترک و برای اعتصاب عمومی
بهعنوان یکی از شیوههای موثر کسب قدرت. این معیار اصلی سنجش موفقیت در هرگونه
فعالیتی است.
در ادامه لازم است روشن شود که
آیا کار کمونیستها باید فقط کار ایدئولوژیک باشد یا این که علاوه بر آن باید کوشش
کنند تا رهبری برای مثال سندیکاها، شوراها وغیره را هم بهدست بگیرند. در پاسخ به
این سئوال دو روش مطرح میشود. روش نخستین، روشی است که آن را متد «چتر بازی ــ
پیاده کردن نیرو» مینامیم. طی آن نمایندگان «چترباز» در کارخانه یا مؤسسهای که
در آن کنفرانس درباره قرارداد دستهجمعی، مسئله چگونگی سازمان دادن اعتصاب و
اقدامات اعتراضی، جریان دارد، سازمان داده میشوند. این چتربازها (دسانتها) که
در عینحال درباره هر کارگر اخراجی از کارخانه و یا مؤسسه و نیز مسئولان این کار،
اطلاعات عملیاتی دارند، کارزاری در دفاع از اخراجیها بهراه میاندازند: انتشار
اعلامیه و آگهی در جریان کنفرانس مطبوعاتی حزبی، انتشار اوراق بخصوصی در این
زمینه و ... و وقتی پرسیده میشود که این کارها برای چیست، میگویند که ما از این
طریق نشان میدهیم که طرفدار تحقیرشدگان و توهینشدگان هستیم. روشن است که این
روش چتربازی توسط کمونیستهایی بهکار برده میشود که پارلمانتاریست هستند و برای
گسترش دامنه رأیدهندگان خود میکوشند.
روش دوم این است: بهدست آوردن رهبری سازمانهای کارگری
توسط کمونیستها، همراه کارگران بودن، همراه آنان رزمیدن و شریک بودن با آنان در
همه سختیها و خطرهای مبارزه. این روش، روش درست افزایش و رشد قابلیت کارگران برای
مبارزه و دست آخر برای سازمان دادن اعتصاب عمومی است. استالین در زمان خود در
پاسخ به سئوال چگونه جنبش سندیکایی را فعال کنیم گفت: سندیکاها را باید بلشویزه
کرد. با در نظر گرفتن تجارب غنی تاریخی کار کمونیستها در میان کارگران، در کشور
ما و در خارج از آن، میتوان گامهای زیر را برای حضور در میان طبقه کارگر برداشت:
۱ــ به کارگران مبانی سوسیالیسم علمی و هنر مبارزه
طبقاتی را بیاموزیم. برای جلب آنان به آموزش، میتوان از راه توزیع روزنامه و
شبنامه (از آن جمله با توضیح مسائل کارخانه و وضع کارگران)، چسباندن دعوتنامه
جلوی در ورودی کارخانهها برای دعوت به حضور در نشستهای بیرون کارخانه، سازمان
دادن محفلهایی از کارگران علاقمند و آموزش بنیادی و سیستماتیک آنان، همانطوری که
بلشویکها در زمان خود، انجام میدادند، متشکل کردن فعالترین کارگران (ایجاد
سندیکای طبقاتی و شورا)، ارتقا بخشی از آنان به سطح کمونیستها، و اتفاقاً اینها
کسانی خواهند بود که تشکیلات ایجاد شده را از داخل و یا خارج از آن، رهبری خواهند
کرد.
۲ــ تهیه قرارداد دستهجمعی به حد کافی مستدل، همراه با
سندیکا (اگر این قرارداد در کارخانه و یا در مؤسسه وجود نداشته باشد) و رهبری
مبارزه برای تحقق آن. این مبارزه قاعدتاً بدون تجمع، حرکات اعتراضی و اعتصاب به
سرانجام نمیرسد.
۳ــ سازمان دادن و برگزاری اعتصابات باید مبتنی بر برنامه
مدون و درستی باشد و موارد زیر را در خود گنجانده باشد: تنظیم و ترتیب مطالبات از
صاحب کار و مدیر مسئول، شکل اعتصاب، اصول و تاکتیکهای برگزاری آن، تأمینات آن: از
نظر کادر، تشکیلات، مادی ــ تکنیکی، مالی، حقوقی، اطلاعاتی، امنیت، ارتباط با
سازمانهای سیاسی و اجتماعی بیرون از کارخانه و ارگانهای دولتی محلی (و در صورت
امکان فدرال) و دیگر مسائل.
برگزاری اعتصاب در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر، اقدامی برای یکبار نیست. پس از هر
بار (بعد از پیروزی یا شکست)، مطالبات سطح بالاتری تنظیم و مطرح خواهد شد، ازجمله
برقراری کنترل کارگری، شرکت کارگران در اداره کارخانه و یا مؤسسه، ملی کردن
کارخانه تحت کنترل کارگران و از این قبیل. بهطور عینی در نظام سرمایهداری،
تضادهای طبقاتی همواره حفظ میشود و حدت مییابد، بنابراین باید پیوسته و مستمر به
این و یا آن شکل به مبارزه طبقاتی پرداخت و هرچه بیشتر جنبش کارگری را به سطحی
بالاتر تا کسب قدرت ارتقا داد.
۴ــ مبارزه برای تغییر و تکمیل قانون کار در جهت منافع
طبقه کارگر.
کار با روشنفکران پرولتاریایی
ــ روشنفکران بهطور اساسی در مقطع تودهای خود، طبیعت دوگانه دارند: از یک طرف به
«بالا» گرایش دارند و از طرف دیگر به «پایین». به این علت اکثریت آنان بنابر
پتاسیل انقلابی خود بهطور عینی به طبقه کارگر تمایل پیدا میکنند.
آن بخش از روشنفکران غیرپرولتاریایی که میزان درآمد آنان بیش از ارزش نیروی کار
است، بیشتر گرایش به بالا دارند و مایل به سازش با حکومت هستند، هرچند در میان
آنان بخشی وجود دارند که در عینحال طرفدار توسعه مترقیانه جامعه هستند و تدابیری
در راستای اصلاحات اقتصادی و دیگر عرصههای جامعه تنظیم و مطرح میکنند و برای
اجرای آن بهسود منافع ملی میکوشند. اما راستش را بخواهید، کار به آنجا نمیکشد
که خواستهای فراتر از حکومت مطرح شود. اعتراض آنان بیشتر شبیه به شورش بر روی
زانو است.
روشنفکران پرولتاریایی به
منافع طبقه کارگر نزدیک هستند. میزان درآمد آنان در محدوده ارزش نیروی کار است.
اما در میان این روشنفکران نیز قشری قابل تمیز است که دارای جهانبینی خردهبورژوازی
با خصوصیات کانفورمیستی، کاسبکارانه و تصورات بورژوایی درباره آزادی، دمکراسی،
سرمایهداری با سمتگیری اجتماعی و «دولت اجتماعی» است. این قشر مستعد دفاع از شایستگی
انسانی خود که پایمال جهان مکدونالیزه کننده است، میباشد اما به شرطی که ریسکی
متوجه کارییِرش وجود نداشته باشد و برای سلامتیاش زیانآور نباشد. اینجا عبارات
پرطنین و رسا و سخنرانیهای دور دراز و قلمبه، گاهی بهطور موفقیتآمیزی جایگزین
عمل واقعی اعتراض میشود. این کارها معمولاً در تشکیلات اجتماعی مختلف، احزاب
سیاسی و جنبشها (ازجمله «آلترناتیو») سازمان داده میشود.
بخشی دیگر از روشنفکران
پرولتاریایی پیگیر ارزشهای سوسیالیستی است. او شرافتمندانه کار میکند، سعی میکند
شیوه زندگی شوروی را داشته باشد، همچون گذشته هنجارهای اخلاقی شوروی را رعایت میکند
و بر این اصول هم فرزندان خود را تربیت میکند، با اندوهی در دل به همه آنچه که در
کشور میگذرد ــ در اقتصاد، در فرهنگ و در هنر، مینگرد، دروغ و ریاکاری حکومت
کنونی برایش قابل پذیرش نیست و آماده است تا همراه طبقه کارگر برای آیندهای روشن
مبارزه کند.
و بالاخره در میان روشنفکران بهویژه آن بخشی برجسته است که در موضع مارکسیسم انقلابی قرار دارند. این روشنفکران عمیقاً برمسئولیت خود آگاه هستند یعنی میکوشند تا در خدمت منافع طبقه کارگر باشند. این گفته مارکس انگار از زبان این روشنفکران جاری شده است: «من بر این بهاصطلاح "انسانهای پراکتیکی" و عقل کل آنان میخندم. اگر میخواهی چارپایی باشی البته میتوانی به رنج بشریت پ