آموزه مارکس، طبقات و مبارزه طبقاتی
آموزه
مارکس، طبقات و مبارزه طبقاتی
گزینشی
از آرشیف
۰۳ بهمن ۱۳۹۵
نویسنده:
ک. رادین
منع: تارنگاشت مهر
در شرايط انقلابی هنگامی که تضاد بين بورژوازی و پرولتاريا شدت پيدا می کند، خرده بورژوازی به طور مستقيم و آشکارا به آن دسته از نمايندگانی که از بورژوازی حمايت می کنند و آن دستهای که در کنار پرولتاريا قرار میگيرند
لايه بندی می شود. اما خرده بورژوازی قادر نيست متحد سرسخت و معتقد پرولتاريا باشد ـ اين مسئله را
کمونيستها بايد به وضوح درک کنند.
مفهوم «طبقات» و «مبارزه طبقات» اختراع يا ساخته مارکس نبوده و نيست. اقتصاددانان
انگليسی اواخر سده هيجده و آغاز سده نوزده آدام اسميت و ويويد ريکاردو و مورخان
فرانسوی آغاز سده نوزده آگوستن تيری، فرانسوا گيزو (دومی در اين ميان وزير بود و
طبق دستور او مارکس در سال ۱۸۴۵ از فرانسه اخراج شد) و ديگران مناسبات اجتماعی ـ
اقتصادی را به مثابه اساس طبقاتی بررسی کردند.
مبارزه بين طبقات آشتی ناپذير، نيروی محرکه تاريخ
است. آموزه های مارکس به لنين امکان داد که تعريف و ارزيابی طبقات را که به
مثابه ارزيابی مارکسيستی است ارائه بدهد. لنين ضمن تفکيک ويژگیهای اصلی طبقات
اجتماعی، نوشت که اين گروه بزرگ مردم که پيش از هرچيز در سيستم توليد مادی مشغول و
نسبت به ابزار توليد تقسيم می شوند، غالباً در قوانين نهادينه شدهاند.
اما مبارزه طبقات طبق نظر مارکس، تنها به مبارزه بیامان برای حيات و زندگی، آن
طور که بسياری ازمعاصران او می انديشيدند و هواداران نظريه داروين، که قانون وی
را («مبارزه برای بقا»، در دنيای حيوانات) به جامعه انسانی انتقال دادند، محدود
نمی شود.
مارکس ثابت می کند که، مبارزه برای بقا و زندگی بين انسان ها ـ در عين
حالی که می تواند بی رحمانه ترين شکل دنيای حيوانات را به خود بگيرد ـ به آن
معنی است که، نه تنها تحقيرکننده انسان و ارزش و کرامت آن نيست، بلکه بازيابنده آن
است. چون در نهايت منجر به «پايان دادن مبارزه برای هستی و بقا جداگانه» می شود.
بنابراين از يک سو مارکسيسم شعارهای مبارزه طبقاتی، و از سوی ديگر، آموزش درباره
اجتناب ناپذيری قطع و پايان مبارزه طبقاتی و رفع تمايزات طبقاتی را فرمول بندی و
تصريح میکند.
برخی از منتقدين مارکسيسم به يک جنبه اين آموزش، و ديگران، به طور مستقيم به
متضاد آن توجه میکنند. يکی خواستار محاکمه مارکسيسم «در دادگاه نورنبرگ» هم زمان
با فاشيسم است و ديگری به خاطر نزديکی آن، برای نمونه به مسيحيت، سرزنش میکند.
در واقع درک و شناخت مارکسيستی از مفهوم تاريخ بشری را چيزی مبهم و يادآور اسطوره
مسيحی درباره سقوط نژاد بشری، اخراج او از بهشت، مبارزه طولانی انسان با طبيعت و
خود را مشابه «قوت لايموت»، سپس رستگاری و يافتن سعادت ابدی میداند.
جامعه سرمايه داری را، مانند هر جامعه استثماری ديگر، در طول تمام موجوديت
و تکامل آن تضاد های اقتصادی بين گروه های مختلف جامعه همراه است. اين گروه های
مردم، که منافع اقتصادی آن ها به طور کامل با يکديگر متناقض بودند، سيمای ويژهای
از جامعه را مشخص می کردند و«طبقه» ناميده می شدند. اتفاقاً اين امر توسط جامعه شناسان
بورژوازی پيش از مارکس انجام شده بود. تدوين مفهوم «طبقه اجتماعی» را نيز محققان
بورژوازی انگليس و فرانسه در سده های هيجده و نوزده آغاز کرده بودند.
محققان مذکور ضمن مشاهده جامعه سرمايه داری، به طور واقعی گروههای
اجتماعی آشتی ناپذير موجود را می ديدند و ثروتمندان و فقرا را تفکيک می کردند.
خود عنوان «طبقات» توسط تاريخ نگاران فرانسوی فرانسوا گيزو و آگوستن تيری همان
گونه که در بالا به آن اشاره شد پيشنهاد شد که به طور کلی تضاد منافع طبقاتی
ثروتمندان و فقرا را در جامعه بورژوازی و اجتناب ناپذيری برخورد آن ها را نشان
می داد. سپس به مطالعه طبقات و اقتصاد سياسی آ. اسميت و د. ريکاردو تلاش شد.
ماهيت بسيار کامل طبقات توسط مارکس آشکار شد که ضمن قرار گرفتن در موضع ماترياليسم
ديالکتيکی ـ واقعی، و نه علم موهوم، يگانه معيار واقعاً علمی تقسيم جامعه به
طبقات را ارائه داد.
مارکس ضمن بررسی بسيار دقيق قوانين اقتصادی سرمايه داری، متوجه شد که
تقسيم جامعه به طبقات پديدهای عينی است و کاملاً مستقل از اراده و ميل ما است.
اين امر پيامد مناسبات اقتصادی توليدی است که در جامعه موجود هست. چه همانا پروسه
توليد خود لزوماً مردم را به استثمارگر و اسثمارشونده، به انگل و قربانی تقسيم میکند،
و منافع اين گروه از مردم در شکل طبقات کاملاً ناسازگار و کاملاً با يکديگر متضاد
و آشتی ناپذير است.
معيار اصلی طبقات اجتماعی يعنی جای آن ها در توليد اجتماعی و مناسبات آن ها نسبت
به ابزار توليد، توسط مارکس خيالی و چيزی من درآوردی نبود، بلکه در جريان تجزيه
و تحليل دقيق شيوه توليد سرمايه داری روشن شد.
مارکس به تاريخ بشری از ديد ماترياليستی و نه ايدهآليستی نگاه می کرد. در
واقع او نخستين کسی بود که اين کار را انجام می داد. زيرا پيش از آن علم تاريخ
نيروهای محرکه تاريخ را در اراده و تأثيرات ذهنی شخصيت های تاريخی جستجو می کرد.
مارکس همچنين هر نوع ذهن گرايی را کنار گذاشت و جامعه سرمايه داری را از
ديدگاه معينی تحليل کرد. وی بر فاکت ها و بر اقتصاد که به او امکان می داد ريشه ها و بنيان هايی که اساس همه پديده های واقعيت تاريخی را تشکيل می دادند را ببيند، تکيه کرد. همانا به همين دليل رويکرد مارکس به تاريخ واقعاً علمی است.
اين رويکرد همانند اوتوپی ايدهآليستی محققان بورژوازی نيست که در نتيجه آن
تاريخ بشری در حکم مجموعه اعمال نامربوط بين خود و پديده تاريخی باشد.
مارکس تاريخ بشری را بر پايه واقعاً علمی مطرح کرد و به وضوح نشان داد که محرک تاريخ نه شخصيت ها بلکه توده ها هستند.او ثابت کرد که پروسه تاريخی، پروسه مبارزه
طبقات مختلف اجتماعی، نبرد دايمی منافع اقتصادی بخش عظيم گروه های مردم است که
نمی توانند با يگديگر مبارزه نکنند، چرا که سخن درباره بقای اقتصادی (و اغلب
فيزيکی) است. تاريخ را مبارزه طبقات می سازد ـ اين است تز اصلی ماترياليستی (مارکسيستی)، واقعاً علمی برخورد به
تاريخ.
طبقات به مثابه پيامد ضروری مالکيت خصوصی که انسانها را به دارا و نادار تقسيم می کرد
به وجود آمدند. مبارزه طبقاتی
تکامل هر نظام اجتماعی را تا موقعی که به هلاکت و نابودی نرسد همراهی می کند.
طبقات ضرورت اقتصادی ساختار زندگی چنان جامعهای است که در آن هنوز نيروهای مولده
به قدر کافی رشد نيافته اند. اما به محض اينکه انسان قادر به ايجاد آنچنان نيروهای مولده گسترده
باشد که بتوانند نيازهای حياتی مادی همه انسان های روی زمين را تأمين کند، ضرورت تقسيم طبقاتی جامعه از بين می رود.
طبقات اجتماعی از ديدگاه مارکسيسم ـ لنينيسم چيست و چرا آن ها همچنان مهم هستند؟
لنين در اثر خود آغاز بزرگ می گويد:«طبقات گروه های بزرگ مردم ناميده می شوند
که به علت جای آن ها به لحاظ تاريخی در سيستم معين توليد اجتماعی (که در بسياری
موارد در قوانين نهادينه و فرموله شده)، از نظر مناسبات آنها نسبت به ابزارتوليد،
از نظر نقش آن ها در سازمان اجتماعی کار، در نتيجه از نظر شيوه کسب و ميزان آن
سهم ثروت اجتماعی که آن ها دراختيار دارند تفاوت دارند. طبقات، چنان گروهی از
مردم هستند که يکی از آن ها می تواند کار ديگری را، به علت موقعيت مختلف خود در
ساختار معين اقتصادی - اجتماعی برای خود تصاحب کند».
تقسيم طبقاتی جامعه پيامد نظام اقتصادی جامعه است. اين امر هم در نظام
سياسی و هم در زندگی معنوی بازتاب می يابد. از اين رو در مارکسيسم طبقه اجتماعی
نه تنها يک مقوله اقتصادی، بلکه مقوله اجتماعی نيز هست.
تضاد پرولتاريا و بورژوازی در دوران سرمايه داری در همه عرصه های زندگی اجتماعی جامعه سرمايه داری بروز میکند: هم
در شرايط معيشتی اين طبقات، و هم در روابط خانوادگی و به آن که کارگران ايده،
تصور و آگاهی ديگری، اخلاق و پرنسيپ های روحی ـ اخلاقی ديگری و سياست ديگری
متفاوت از بورژوازی دارند. لنين می گفت، ديدگاه طبقاتی ضرورت و ناگزيری هر
جامعه طبقاتی هست. بين دو صندلی نشستن عملی نيست. يا ايدئولوژی بورژوازی يا
ايدئولوژی پرولتری، چيز سومی وجود ندارد.
طبقات ناهمگون
درون طبقات گروه ها، اقشار و لايه هايی هستند که می توانند وارد تضاد های معين
با يکديگر شوند. برای مثال، درون طبقه بورژوازی، بورژوازی صنعتی، مالی، تجاری،
بورژوازی کوچک و متوسط و غيره وجود دارند. در بين پرولتاريا نيز آريستوکراسی
کارگری، کارگران مليت های مختلف و رشته های صنعتی، کارگران ماهر وغيرماهر قرار
دارند و اکنون به تقسيم درون طبقاتی قديم، کارگران قرض گرفته شده (کارگران استخدام
شده توسط آژانس های کاريابی خصوصی با مدت معین) و کارگران دائمی (دردولت يا در
قراداد های کاری نامحدود) اضافه شدند.
مبارزه طبقات به طورکامل در مبارزه احزاب سياسی بيان می شود.
احزاب سياسی فعال ترين و آگاه ترين بخش طبقه و بيان کننده منافع بنيادی کل طبقه
هستند. هر طبقهای ممکن است و می تواند تنها دارای يک حزب باشد. اما همه احزاب
صادقانه و به طور مستقيم وابستگی طبقاتی خود را اعلام نمی کنند. احزاب بورژوايی
ضمن اينکه خود را به عنوان حزب مردمی يا حتی حزب کارگری عرضه می کنند، اغلب به
دنبال پنهان کردن ماهيت طبقاتی خود هستند. طبقات به خودی خود خارج از وابستگی به
اراده مردم به وجود می آيند. احزاب، آگاهانه توسط فعال ترين و آگاه ترين بخش
طبقه ايجاد می شوند و هيچگاه همه طبقه را به طور کلی در برنمی گيرد. از اين رو
احزاب ديرتر از طبقات به وجود می آيند.
موقعيت بينابينی ميان اين دو طبقه در جامعه بورژوازی را طبقه خرده
بورژوازی اشغال می کند که همچنين صاحب نوعی ابزار توليد جزيی است، اما يا مجبور
است برای خود، بدون داشتن امکان استخدام کارگر مزدور کار کند يا تعداد کمی کارگر
را به کار می گيرد. به لحاظ تاريخی از خرده بورژوازی، طبقه متوسط و بزرگ
بورژوازی رشد کرده است. طبقه خرده بورژوازی بنابه موقعيت بينابينی خود بسيار
ناپايدار و متزلزل است.
بحران های اقتصادی برخرده بورژوازی بيشتر از ديگر طبقات جامعه سرمايه داری
تأثير میگذارد. بخش بزرگ آن در بحران ها به ناگزير ورشکست می شوند و به صورت
کارکنان و کارگران مزدور درمی آيند (پرولتريزه می شوند). تنها بخش ناچيز و خوش
اقبال خرده بورژوازی به سطح بورژوازی متوسط رشد می کند.
خرده بورژوازی در اين موقعيت بينابينی طبقاتی از يکسو ضمن به کارگرفتن کار
کارگران مزدور برای ثروتمند شدن در تلاش است، و از سوی ديگر که از سوی سرمايه کلان
تحت فشار و ظلم و اجحاف قرار می گيرد، هم خصلت بسيار طبيعی، همه تزلزلات و دودلی
های عقيدتی آن را مشخص می کند و هم نوسات و بزدلی وکم جرأتی آن را. به تنهايی
عمل می کند، به اجرای سياست شخصی قادر نيست، يعنی مستعد سياست شخصی نيست و مجبور
است يا به بورژوازی ضمن دنباله روی از آن تکيه کند، يا به پرولتاريا چنانچه آن به
اندازه کافی نيرومند و فعال در عرصه سياسی باشد، می گرود.
در شرايط انقلابی هنگامی که تضاد بين بورژوازی و پرولتاريا شدت پيدا می کند، خرده
بورژوازی به طور مستقيم و آشکارا به آن دسته از نمايندگانی که از بورژوازی حمايت
می کنند و آن دستهای که در کنار پرولتاريا قرار می گيرند لايه بندی می شود.
اما خرده بورژوازی قادر نيست متحد سرسخت و معتقد پرولتاريا باشد ـ اين مسئله را
کمونيست ها بايد به وضوح درک کنند. خرده بورژوازی کار آفرينان، کشاورزان کوچک،
افراد دارای شغل آزاد، صاحبان همه شرکت های کوچک و امثال آن است.
جامعه سرمايه داری به مثابه جامعه به اندازه کافی بسيار رشد يافته، به خود
امکان تخصيص لايه قابل توجهی از مردم را که شغل و حرفه ثابت و هميشگی آن ها کار
ذهنی است، می دهد. به اين لايه از مردم نام روشنفکران داده شد.
روشنفکران قشر هستند و نه طبقه. اينان به طور مستقيم در توليد اجتماعی
شرکت نمی کنند. و در نتيجه جايی در توليد اجتماعی ندارند. پزشکان، وکلا، شخصيتهای
علمی و هنری، کارکنان فرهنگ و مهندسان ـ کارکنان فنی به عنوان روشنفکران پذيرفته
شده محسوب می شوند.
برچسب ها ( تگ):