صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی کارگری و کمونیستی

صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی کارگری و کمونیستی
دو قرن پس از نخستین اعتصاب های کارگری
ف.م. جوانشیر

فصل اول
دوران پیروزی و تحکیم مواضع سرمایه داری

3- پیدایش مارکسیسم – تحول بنیادی در جنبش کارگری و علوم اجتماعی

در آغاز دهه 40- 50 قرن نوزدهم همه شرایط عینی فراهم آمده بود که در جنبش کارگری و علوم اجتماعی تحولی بنیادی رخ دهد. تاریخ ضرورت چنین تحولی را در دستور روز قرار داده بود. تا این زمان در کشورهائی نظیر انگلستان، فرانسه و ایالات متحده آمریکا و غیره سرمایه داری مسلط شده و در سایر کشورهای اروپای باختری نظیر آلمان که عقب مانده تر بودند، سرمایه داری به سرعت رشد می یافت. پا به پای رشد سرمایه داری، طبقه کارگر نیز از نظر کمی و کیفی تکامل می یافت و به مبارزاتی مستقل از بورژوازی و علیه آن دست می زد. از جانب دیگر همراه انقلاب صنعتی علوم به طور کلی و علوم اجتماعی به نوبه خویش به سرعت رشد می کرد و پایه های یک تحول کیفی را پی می ریخت. فلسفه کلاسیک آلمان به نقطه اوج خود رسیده بود. علم اقتصاد کلاسیک سرمایه داری بهترین چیزی را که ممکن بود در قالب جهان بینی و منافع طبقاتی سرمایه داری عرضه کرد، عرضه کرده بود. آموزش های سوسیالیستی- تخیلی ناقوس ها را به صدا در آورده ضرورت دگرگونی جامعه سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم را مطرح کرده بودند.

اما علوم اجتماعی جدا از جنبش کارگری و انقلابی و جنبش کارگری از علوم پیشرفته جدا بود، و این جدائی هم به علوم و هم به جنبش زیان می زد. علوم اجتماعی جدا از جنبش یعنی جدا از عمل انقلابی از وسعت نظری که لازمه درک واقعیت معقول جهان است محروم می ماند؛ نیروی مادی لازم را برای از قوه به فعل آوردن یافته های خود نداشت و جنبش کارگری جدا از علوم پیشرفته و تئوری های سوسیالیستی متشکل و هدفمند نبود؛ برنامه علمی نداشت. می بایست یک تحول بنیادی هم در علوم و هم در جنبش رخ دهد تا این دو را به هم به پیوندند؛ علم را با عمل توام سازد؛ سوسیالیسم و جنبش کارگری را یکی کند. ولی سوسیالیسم به صورت خام تخیلی آن نه می توانست با جنبش کارگری پیوند یابد و نه- اگر پیوند می یافت- می توانست به پیشرفت این جنبش یاری رساند. طبقه کارگر به تئوری سوسیالیستی علمی نیازمند بود؛ به جهان بینی نوین، به دید و افقی نو احتیاج داشت.

انجام تحول بنیادی در علوم اجتماعی و در جنبش کارگری به عهده مارکس و انگلس افتاد. این دو بزرگمرد تاریخ که نبوغی در خورد وظایف خود داشتند، توانستند این تحول بنیادی را به انجام رسانند. راه علم و راه جنبش کارگری را به جلو بکشانند.

مارکس در پنجم ماه مه 1818 در شهر تریر Trier به دنیا آمد. پدرش وکیل دادگستری بود. خانواده مارکس محیطی با فرهنگ و فهمیده داشت. مارکس تحصیل خود را در تریر، که شهری صنعتی بود، و سرمایه داری در آن بسیار رشد یافته بود، آغاز کرد و سپس در برلین به پایان رسانید و در سال 1841 در رشته فلسفه دکترا گرفت. وی ابتدا در اندیشه آن بود که در کادر آموزشی دانشگاه وارد شود. اما روش ارتجاعی رژیم حاکم که دانشگاهیان آگاه و مترقی را به شدت زیر فشار می گذاشت وی را از کار دانشگاهی رو گردان کرد.

مارکس از نوجوانی صاحب اندیشه ای مترقی بود. در آن زمان جوانان مترقی آلمان در جرگه هگل گرایان چپ گرد می آمدند و نظریات فیلسوف آلمانی- هگل- را در جهتی که به نسبت زمان مترقی بود تفسیر می کردند. اما مارکس در واقع امر نظریاتی جلوتر از هگل گرایان چپ داشت. او انقلابی- دمکرات بود؛ خواستار چنان تحول دمکراتیکی بود که به اتکاء توده های وسیع و برای توده های وسیع باشد.
در سال 1842 گروهی از عناصر بورژوائی رادیکال در شهر کلن روزنامه ای مخالف
 رژیم حاکم به نام روزنامه "راین"  (Rheinische Zeitung)، تاسیس کردند و مارکس را به همکاری دعوت نمودند. از اکتبر 1842 مارکس 24 ساله سردبیر روزنامه شد. و در این زمان روزنامه "راین" به طور فزاینده ای سمت انقلابی دموکراتیک گرفت. در این روزنامه از منافع توده وسیع زحمتکشان دفاع می شد. وضع نابسامان زندگی کارگران تشریح می شد. روزنامه سمت آشکار ضد ارتجاعی داشت.

دولت پروس که هیچ گونه آزاداندیشی را تحمل نمی کرد نسبت به روزنامه "راین" روش شدید خشم آگینی پیش گرفت. هر شماره روزنامه دو بار و سه بار از سانسور می گذشت. مارکس جوان زحمت فراوانی می کشید تا حرف های خود را به شکلی بزند که ادامه انتشار روزنامه مقدور باشد. بالاخره کار در روزنامه "راین" برای مارکس غیر مقدور شد و تحت فشار رژیم حاکم مجبور گشت از سردبیری کنار برود. روزنامه"راین" نیز پس از مارکس عمری نکرد و تعطیل شد.

در سال 1843 مارکس به پاریس کوچ کرد. او که دیگر سرنوشت خود را به طور کامل با مبارزات سیاسی بسته بود، قصد داشت در این شهر مجله ای تئوریک- سیاسی تاسیس کند و در جنبش انقلابی شرکت جوید. اندیشه انتشار چنین مجله ای را مارکس مدت ها قبل از آمدن به پاریس در سر پخته، مشورت های لازم را با دوستان کرده و همکاران خود را برگزیده بود.

در آغاز سال 1844، اولین و آخرین شماره این مجله در پاریس انتشار یافت. مجله مزبور "سالنامه آلمانی- فرانسوی" نامیده می شد، که در آن دو مقاله اساسی تئوریک از مارکس، دو مقاله از انگلس و مقالات و شعرهائی از سایر همکاران درج شد.
اندیشه هائی که در نوشته های مارکس در این مجله درج شده بیانگر آغاز گذار آشکار مارکس از موضع انقلابی- دمکرات به موضع انقلابی پرولتری است. مارکس به برخورد طبقاتی، به جانبداری طبقاتی علم دست یافته، ماهیت دولت را شناخته و آنرا بر خلاف هگل قله و بالاترین اشکوب ساختمان جامعه بشری نمی داند، بلکه وسیله حاکمیت یک طبقه بر طبقه دیگر می شناسد.

در "سالنامه آلمانی- فرانسوی" مارکس برای بار اول به نقش تاریخی- جهانی پرولتاریا اشاره می کند و برای بار اول از ضرورت پیوند علم و عمل، تئوری و پراتیک جنبش انقلابی پرولتری سخن می گوید.
مارکس می نویسد:
"همانطور که فلسفه در وجود پرولتاریا اسلحه مادی پیدا می کند پرولتاریا نیز در فلسفه در اسلحه معنوی خویش دست می یابد."

مارکس با عقیده آن دسته از روشنفکران که تنها ابراز نظر تئوریک و انتقاد مطبوعاتی را برای اصلاح امور کافی می شمارند به نبرد بر می خیزد، ضرورت مبارزه توده ها را تاکید کرده و این اندیشه بزرگ و مشهور خود را بیان می کند:
"اسلحه انتقاد البته نمی تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد. نیروی مادی باید با نیروی مادی بر انداخته شود؛ ولی تئوری هم همین که توده ها را فرا گیرد و به نیروی مادی بدل می شود."

در زمان حاضر می توان گفت که این اندیشه مارکس در عین حال پاسخی است به آن دسته از روشنفکران که نقش توده ها و به ویژه نقش طبقه کارگر را با بیانی "نو" انکار کرده و حتی وظیفه کاربرد اسلحه را نیز در امتیاز گروه کوچک روشنفکران می شناسد، به تئوری انقلابی کم بها می دهند، امکان رسوخ تئوری در توده ها و بدل شدن آنرا به نیروی مادی قبول ندارند.

در همین شماره "سالنامه آلمانی- فرانسوی" چنانکه گفتیم مقالاتی از انگلس نیز منتشر شد. این مقاله ها نشان می دهد که انگلس مستقل از مارکس به همان نتایجی رسیده که مارکس رسیده بود.

انگلس دو سال کوچکتر از مارکس بود. وی در 1820 در آلمان در شهر بارمن Barmen به دنیا آمد. پدر او سرمایه دار و صاحب کارخانه بود. انگلس از نوجوانی با زندگی کارگران آشنا شد و به مطالعه آن پرداخت. در سال 1840 به انگلستان آمد و در شهر منچستر در شعبه موسسه پدرش به کار مشغول شد. در این شهر که یکی از مراکز صنعتی انگلستان بود با واقعیت جامعه سرمایه داری از نزدیک آشنا شد. تضادهای درونی آنرا دید، واقعیت زندگی پرولتاریا را دریافت. وی در انگلستان به جنبش چارتیست ها نزدیک شد و در مطبوعات آنها به انتشار مقالاتی پرداخت. همچنین با روزنامه سوسیالیستی گروه "اون" همکاری کرد و زمانی که مارکس سردبیر روزنامه "راین" بود خبرنگاری این روزنامه را در انگلستان به عهده گرفت. انگلس استعداد و قریحه ادبی و نویسندگی برجسته ای داشت. از 19 سالگی به نگارش در مطبوعات آغاز کرد و به دفاع از کارگران و دشمنی با ارتجاع پرداخت. آنچه در تکامل فکری انگلس دارای اهمیت ویژه است این است که وی در دفاع از کارگران تنها به تشریح فلاکت و زندگی دشوار این طبقه اکتفا نمی کند؛ در این طبقه آن نیروئی را می بیند که باید جهان آینده را بسازد.

برای انگلس نیز همچون مارکس انتشار مقاله هائی در "سالنامه آلمانی – فرانسوی" آغاز آشکار گذار به مواضع پرولتری است؛ و از همین وقت است که آن دو روحا به هم نزدیک می شوند و در وجود یکدیگر نه تنها دوست، بلکه عنصر تکمیل کننده و یاری دهنده ای را می شناسند. مکاتبه و تبادل نظر میان آنها آغاز می شود.

در سال 1844، پس از انتشار "سالنامه آلمانی- فرانسوی" انگلس در سر راه به آلمان برای دیدار مارکس به پاریس می رود. این دو مدت ده روز تمام وقت با هم می گذرانند و در بحث های پرثمر خویش در می یابند که هر دو در راه نوئی افتاده اند و در حال دست یافتن به جهان بینی نوینی هستند. آنان همدیگر را می یابند و از آن پس تا آخرعمر پربار خویش دوشادوش هم می آفرینند و می رزمند.

دوستی این دو بزرگمرد تاریخ درخششی است از صفا و پاکی و رسالت تاریخی طبقه ای که آنان تمام استعداد و نبوغ خویش را در خدمت آن گذاشتند.

نخستین و مهمترین وظیفه ای که در آن زمان مارکس و انگلس در برابر خویش نهادند این بود که حساب خود را با تمام نظریات و اندیشه های اجتماعی پاک کنند، مرزهای جهان بینی نوین پرولتری خویش را با همه جهان بینی های دیگر دقیقا مشخص سازند و جوانب گوناگون این جهان بینی را روشن گردانند.

مارکس از سال 1844 این کار را آغاز کرده و پس از انتشار "سالنامه آلمانی- فرانسوی" نظریات اقتصادی- فلسفی خویش را روی کاغذ آورده بود که به صورت دستنویس های اقتصادی- فلسفی غیر کاملی به ما رسیده است. پس از ملاقات با انگلس، دو همرزم تصمیم گرفتند اثر مشترک فلسفی منتشر کنند و در آن حساب خود را با هگل گرایان جوان روشن سازند. این تصمیم اجرا شد و اولین مشترک مارکس و انگلس زیر عنوان "خانواده مقدس" در آغاز سال 1845 در آلمان انتشار یافت.

در همین زمان- آغاز 1845- پلیس فرانسه بنا به خواست قیصر پروس، کارل مارکس و خانواده او را از فرانسه بیرون راند. دولت پروس در وجود مارکس انقلابی و دشمن خطرناکی یافته بود. مارکس به بلژیک رفت و در بروکسل اقامت گزید. مدتی بعد انگلس نیز به بروکسل آمد و کار مشترک آنان برای مشخص کردن مرزهای جهان بینی نوین و قبل از همه روشن کردن مسئله برای خود مولفین ادامه یافت.

تا این زمان انگلس اثر بسیار با ارزش خود "وضع طبقه کارگر انگلیس" را مستقلا تهیه کرده و در آلمان به چاپ رسانیده بود. این اثر نشان می داد که وی تا چه پایه ای در درک ماتریالیستی تاریخ، در درک نقش تاریخی- جهانی پرولتاریا و ضرورت سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم پیش رفته است. لنین این اثر انگلس را "ادعانامه وحشتناکی علیه سرمایه داری و بورژوازی" می نامد.

مارکس و انگلس تصمیم می گیرند که اثر فلسفی دیگری را به طور مشترک تهیه کنند. این اثر که تحت عنوان "ایدئولوژی آلمانی" نوشته شد در زمان حیات خود مولفین انتشار نیافت. آنان هر چه کوشیدند موفق نشدند وسایل چاپ آنرا فراهم سازند. تنها در سال 1932 وقتی که قریب نود سال از نگارش این اثر می گذشت، "ایدئولوژی آلمانی" برای بار اول به طور کامل در اتحاد شوروی به چاپ رسید. اما همانطور که خود مارکس می گفت، نویسندگان آن به هدف اصلی خویش که روشن کردن مسئله برای خودشان بود نائل آمده بودند، با نگارش "ایدئولوژی آلمانی" درک ماتریالیستی تاریخ شکل گرفته بود، مارکس و انگلس به این واقعیت دست یافته بودند که شعور انسانی سازنده مناسبات اجتماعی نیست، بلکه مناسبات اجتماعی است که شعور انسانی را می سازد.

به این ترتیب در دو ساله 1844- 1846 مارکس و انگلس به طور کامل از موضع انقلابی- دمکرات به موضع پرولتری می گذرند. اصول اساسی جهان بینی نوین پرولتری را پی می ریزند، با نگرش نو به تاریخ می نگرند، نقش تاریخی- جهانی پرولتاریا، نقش توده های خلق را در تاریخ درک می کنند، ماهیت انقلاب های اجتماعی را می شناسند و آموزش مبارزه طبقاتی را تا درک ضرورت برقراری حاکمیت پرولتاریا ارتقاء می دهند.
پیدایش مارکسیسم، همان تحول کیفی و بنیادی در علوم اجتماعی و جنبش انقلابی است که تاریخ در دستور روز گذاشته بود. فلسفه مارکسیستی با درک ماتریالیستی و شیوه دیالکتیکی آن که از محدودیت بورژوائی آزاد بوده و علاوه بر طبیعت عرصه جامعه انسانی و تاریخ بشری را فرا می گرفت، بندهائی را که در سر راه تکامل علم از یک سو و رشد جنبش های انقلابی ازسوی دیگر قرار داشت می شکست. اینک کشفیات نوین علم درهمه رشته های طبیعی و اجتماعی، توضیح منطقی فلسفی خود را می یافت.

 دیگر نظریه داروین و یا قانون بقای انرژی و امکان تبدیل شدن انواع انرژی به یکدیگر، عنصری بیگانه در فلسفه نبودند. اینگونه کشفیات علمی که با فلسفه ایدآلیستی و شیوه های خشک متافیزیکی به هیچ وجه دمساز نمی شدند و غیر قابل توجیه می نمودند، در فلسفه مادّی و دیالکتیکی مارکس جای خود را می یافتند. راه تکامل علم در همه عرصه ها باز شده بود.

جنبش انقلابی نیز با پیدایش مارکسیسم وارد مرحله کیفیتا نوی می شد: مرحله آگاه پرولتری. با پیدایش مارکسیسم دیگر امر انقلاب سیل کور بنیان کنی نبود که سرجشمه و بستر حرکت آن معلوم نباشد. اینک به یک علم، به یک آموزش بدل می شد. نقش و جای هر یک از طبقات اجتماعی در هر یک از انقلاب ها روشن می گشت و سیمای طبقه کارگر به مثابه گورکن سرمایه داری و سازنده جامعه فارغ از تقسیم طبقاتی شناخته می شد. برچیدن مناسبات سرمایه داری و استقرار مناسباتی فارغ از بهره کشی انسان از انسان دیگر آرزوی دور نوع پرورانه نبود، ضرورتی بود تاریخی. سوسیالیسم دیگر تخیل و پندار نبود، آموزشی بود انقلابی و متکی بر سنگ خارائی از کشفیات علمی و قوانین جا افتاده انکار ناپذیر؛ متکی بر تجربه تاریخی جنبش انقلابی و مبارزات توده ها و پیوند مستحکم علم و عمل.

مارکسیسم آموزشی است نو، که بهترین ارزش های گذشته را در خود جمع کرده و به سطح عالی تری ارتقاء داده است. این آموزش بر پایه دستاوردهای چندین قرنی علوم بنیان شده و از تاریخ طولانی مبارزات زحمتکشان در قرون و اعصار مایه می گیرد. مارکسیسم طرد و نفی کورکورانه گذشته نیست. گرد آوردنده بهترین ها و تکامل بخشنده آنهاست. "مارکسیسم تواناست زیرا درست است."
راه توده

ادامه دارد