حکیم نظامی گنجوی وشیرین ــ فرهاد ــ بیستون
حکیم نظامی گنجوی وشیرین ــ فرهاد ــ بیستون
زلمی رزمی
بادرود برهروان کوی دوست وعاشقان وشیفتگان شعروسخن وباسپاس ازمحبت یاران صاحبدلی که اظهارعلاقه کرده اند اینجانب باکاستی دانش اشعاری چند ا زسخنسرایان بزرگ زبان فارسی ــ دری را درباره دودلداده ودلدارشیرین وفرهاد،کوه کندن ، عشق ورزیدن و ...ازنغمه سرایان این گلستان زیباوپربارهدیه ای نثاربینندگان کنم .وگرچه شاعران بلندمرتبه وگرانسنگ فراوان ازهرگوشه وکنارسرزمین ما برخاسته ودیوان اشعار و متون ادبـی شان درهـرخانـه وکاشـانه مردمان این مـرزوبـوم بعدازکتب آسمانی قرب ومنزلت خاص دارند امافردوسی طوسی ، لسان الغیب حافظ شیرازی ، شیخ اجل سعدی ، مولانا جلال الدین محمدبلخی وحکیم نظامی گنجوی ، پنج رکن پرصلابت شعرو ادب فارسی میباشند.
گنجوی با داستانهای خسرووشیرین ولیلی ومجنون زیباترین ودل انگیزترین تراژیدی های جهان راارائه کرده است،لذا مضمون شعررا با ابیاتی ازشعرای برجسته درباره شیرین ــ فرهـاد ــ بیستون پیشکش می نمایم :
میرزاده عشقی گوید :
ناله من چون رسد هرشب بگوش بیستون ــ بانگ بردارد که فرهادوفغانش یاد باد
بیستون ، فرهاد را هرگزبـمن نسبت مـده ــ اززمین تا آسمان فرق من وفرهاد باد
من بمژگان میکنم آنارکه او با تیشه کرد ــ صدهزاران فرق ریزه موی با فولادباد
بیستون دربسیاری ازتغزلات عاشقانه وابیات دل انگیزشاعران بهانه ای برای ابراز درد و سو ز درونی آنان بوده است چنانکه جامی گوید :
دربیستون زنالهء من گرصدا فتد ــ نالد ز درد کوه جدا کوهکن جدا شاعری بنام قاضی محمد معصوم این بیت را دارد :
غیرت معشوق عاشق را حمایت میکند ــ برسرخسرو زغیرت کشت شیرین خویش را
شاعردیگری گوید :
همچو فرهاد بود کوهکنی پیشه ء ما ــ سنگ شیشهء ما ناخن ما تیشه ما
دانم ای عشق قوی پنجه که منظورتوچیست ــ دست بردارنه ای تا نکنی ریشه ما
بهر یک جرعهء می منت ساقی نبریم ــ اشک ما بادهء ما دیدهء ما شیشهءما
واین بیت لطیف وشورانگیزهم ازشاعرگمنامی است :
به بیستون که رسیدم گرفت بارانی ــ اگرغلط نکنم اشک چشم فرهاد است این بیت هم ازشاعری بنام قمی است که با کلام موزون ودلپسندی ارائه کرده است :
همچوفرهاد زجان خسرو اگردست نشست ــ نقص عشقش نتوان گفت که جان شیرین است
فرخی یزدی شاعری که درسال ١٣١٨ درزندان بقتل رسید دوبیت جانانه دارد :
عشق بازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت ــ جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت
یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت ــ بیستون را گر زخون خویش رنگین کردورفت
وسعدی سخنسرا گوید :
رحمت نکند بردل دیوانه فرهاد ــ آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیده است
وبازفرخی یزدی آرام ندارد و با آنکه لحظه ئی پیش از او دوبیتی ای را ارمغان کردیم بیـت دیگری حوالت میکند :
عشق درکوهکنی داد نشان قدرت خویش ــ ورنه این مایه هنرتیشهء فرهاد نداشت
لسان شیرازی با این بیت میرساند که تاچه پایه درشاعری قدرت خیالپردازی دارد :
نالهء تیشه بگوش دل شیرین میگفت ــ که گذر برسرفرهاد نکردی وگذشت
وشاعردیگری چه زیبا بیتی دارد :
هرکسی هست بجان طالب شیرین لیکن ــ آنکه ازجان برهش میگذرد کوهکن است
یا : ناخن زغم بسینه زدن پیشهء منست ــ فرهاد کوه عشقم و این تیشهء منست
جان شیرین بهوای لب شیرین دادن ــ کار خسرو نبود این هنر کوهکنست
حافظ شیرین کلام گوید :
من همانروز ز فرهاد طمع ببریدم ــ که عنان دل شیدا بلب شیرین داد
و ایضا" : زحسرت لب شیرین هنوز می بینم ــ که لاله میدمد ازخاک تربت فرهاد
خواجوی کرمانی این بیت را ارمغان میکند :
شرح سنگین دلی وقصه شیرین باید ــ که بکوه آید وبرسنگ نویسد فرهاد
شاعری بنام غزالی چنین فرموده :
پیوسته بیاد لب شیرین فرهاد ــ می کرد ز تلخکامی خود فریاد
جان داد ونیافت کام دل ازشیرین ــ شیرین میگفت وجان شیرین میداد
ودرپی این دوبیت سعدی که میگود :
مویت رها مکن که چنین درهم اوفتد ــ کاشوب حسن روی تو درعالم اوفتد
گردرخیال خلق پری وار بگذری ــ فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد
شاعرگمنامی این بیت را اضافه کرده است :
بس طاقها شکست ولی بیستون بجاست ــ آری بنای عشق چنین محکم اوفتد
حزین لاهیجی گفته است :
آوازتیشه امشب ازبیستون نیامد ــ گویا بخواب شیرین فرهاد رفته باشد
وبی فاصله شاعردیگری چنین میسراید :
آوازتیشه بیش است امروزغالبا" ، بیش ــ پنهان بقصرشیرین فرهاد رفته باشد
استادجلال الدین همائی متخلص به سنا سروده است :
کوهکن را دم رفتن بسرآمد شیرین ــ قدمش باد مبارک که چه شیرین آمد
صائب تبریزی فرماید :
خون فرهاد محال است که پامال شود ــ که به خونخاهی اوبسته کمرهررگ سنگ
شد به فرهاد ز کیفیت حسن شیرین ــ بیستون رطل گران وخط ساغر رگ سنگ
شاعری بنام عبرت می سراید :
در دل اندیشهء آن غنچه دهانست هنوز ــ فکرباریک درآن موی میانست هنوز
استخوان سرفرهاد فرو ریخت زهم ــ دیده اش در رهء شیرین نگرانست هنوز
واین دوبیت هم که با وزن وقافیه بیت بالاسروده شده شاعرآنرا نمیشاسم :
بیستون کعبهء عشاق جهانست هنوز ــ آتش عشق جهان خفته درآنست هنوز
سالها ازغم جان کندن فرهاد گذشت ــ عشق وجانبازی او ورد زبانست هنوز
وبا این بیت میرزاده عشقی شاعرازجان گذشته که سروده :
عاشقی را شرط تنها ناله وفریاد نیست ــ گرکسی ازجان شیرین نگذرد فرهاد نیست
کلامم را بپایان رسانیده وتا شماره آینده همگان را به لطف حق می سپارم .
سرمست عشق وخرد باشید .
زلمی رزمی