رشک
( سروده ای ازسيد زبيرواعظی)
رشک
نه برهرشمع تابان ميبرم رشــک نه برهرچرخ و جولان ميبرم رشک
نه برهرخُلد رنگين ميدهـــــم دل نه برهر باغ و بوستان ميبرم رشک
نمی انديشــم ازدونان به يک جو نه برهرقصر و ايوان ميبرم رشـک
ندارم چشـــم برجايـگاه و مکنت نه برافسون دوران ميبرم رشـــــک
ربود ازمن فلک آن آشــــــــيانم بدين غربت زهجران ميبرم رشـک
برای درد ورنج ميـــــــــهن من چو مرغ زار و نالان ميبرم رشـک
مراازجنگ، نفرت بودزين پيش کنون وحشت برانسان ميبرم رشک
زبير ازمکر اهريمن نه نالد
زتقصير عزيزان ميبرم رشک