تهدید طالب
تهدید طالب
به تهدید گفت طالبی بمن روزی که بهر کشتن تو دشنۀ بران دارم
تو بیش ازین به قهرم میاور ای ملحد وگرنه پنجه ودندان خون فشان دارم
بیا سجاده و تسبیح گیرو لحیه گذار کزین زیاده نه تابی و نی توان دارم
بگفتمش به صراحت کای ستم گر دهر اَجل رسیده ترا من چنین گمان دارم
تراچه کار به ریش و عمامه و نماز کسی به من مگوی که من تیر یا کمان دارم
اگر به دل زاندوه و رنج وماغمی داری چرازظلم تو من قلب خونچکان دارم
بروز حشر ترا راه ات ومرا راه ام تراچه کار که من چون یا چنان دارم
گیرم آنکه هزار بار سر به سجده زنم کشیده ریش وقبا، پارچۀ کلان دارم
زشرم مردم و از ترس حضرت وجدان بگو ؟ چگونه چنین کذب را نهان دارم
ندارم هیچ هراسی زخشم و تهدیدت هراس مادر و همشیرۀ جوان دارم
تو خصم و دشمن بدخواه علم ودانش و زن ثبوت هرخط و هر صفحۀ زمان دارم
هنوز چند نشانه زچوب و داغ دُرۀ تو به دست و گردن و پهلو و پشت ران دارم
ترورو دهشت و جنگ و جدال و بدبختی شعار توست و بگوئی که ارمغان دارم
نوئی نمونه ای از ترس ووحشت ورعب منم که عشق وطن گفته و فغان دارم
توئی ستمگر دیوانه خو و رهزن علم من آن که مسلک و راۀ دلاوران دارم
تودست پرورده اهریمن وفرنگ هستی من آن که فخر به اجداد قهرمان دارم
عنان خویش ندادم چو جاهلان از دست کنون به عزم توانا چه همرهان دارم
متاع خویش برو جای دیگری بفروش
خرید نیست در آنجا که من دکان دارم
(سید زبیر واعظی)