نميکردم چی ميکردم

( سيد احسان واعظی)

 

                       نميکردم  چی ميکردم

اگر بايست می زيستم دراين دنيا، نميکردم چه ميکردم

چو برمن رفت تقديری شدم پيدا ، نميکردم چه ميکردم

دراين صحرای ناهنجار و توفان زای بی حاصل

چو لاله داغ را درسينۀ خود جا، نميکردم چه ميکردم

تميز آتش سوزان و زر را گر ندانستم

بسان طفل بی پروا خود ار اغوا، نميکردم چه ميکردم

چو گوی لعب طفلان در تماشا خانۀ گيتی

قبول ساحتی در منزلی بالا ، نميکردم چه ميکردم

زسست عهدی ياران و جفا و جور نامردان

غبار خاطرم پژمان دراين دنيا، نميکردم چه ميکردم

نراد دهر نرد زندگانی را به من گسترد

برای بًرد و باختش گرهمی سودا، نميکردم چه ميکردم

گل اندامی که حسن نيک وی آوازۀ شهرشد

دل و دين را به خال هندويش سودا، نميکردم چه ميکردم

نسيم صبح که بوی مشک افشانش فرا پيچاند

شميم ام را معطر با گل رعنا، نميکردم چه ميکردم

به آن زلف سياه پرخم و پيچ گهربارشَ

 مشام خاطرم را عنبرين آسا ، نميکردم چه ميکردم

شراب و شمع و شاهد، ساقی مهروی گل رخسار

بدين سان محفل بزم و طرب برپا، نميکردم چه ميکردم

چو بازار دروغ و چال و مکر و کيد مروج شد

دراين ظلمت سرا چشمان خود را وا، نميکردم چه ميکردم

قبا و جامۀ دلقی، به تن کردند زتزويری

اگر شيخان سالوس را چنين رسوا، نميکردم چه ميکردم

دراين عبرت سرا هريک پی آزار ديگرشد

برای طرد ظلم و کسب حق دعوی، نميکردم چه ميکردم

چنين نظمی که جان و مال مردم را دهد برباد

برای قلع و قمع آن اگر بلوا نميکردم چه ميکردم

اگر اين کج روان تيره انديش سيه دل را

به نزد مردمان يکسر همی رسوا، نميکردم چه ميکردم

برای سير آن کشتی توفان گير بشکسته

تلاش قطب نمای رهگشای را ، نميکردم چه ميکردم

سفر پرپيچ ، دشمن درکمين و جاده ناهموار

برای وحدت و حُب وطن کوشا، نميکردم چه ميکردم

زبهر صلح و يکرنگی و ختم جنگ و بربادی

به نزد ايزد حق دست استدعا، نميکردم چه ميکردم     

جهان پرفيض اکسير سعادت از علی سينا

زنور آن دو چشم کور خود بينا، نميکردم چه ميکردم

به تاريخ شکوهمندی کزو حماسه ها بر جاست

تمنای تعالی ميهنم فردا، نميکردم چه ميکردم

زبهر خدمت مردم، چو آئين بزرگمردان

مهار نفس و برتن جامۀ تقوا، نميکردم چه ميکردم

نباشد هيچ رنجی جانگداز ازعالم غربت

اگر شبهای هجران را به سر تنها، نميکردم چه ميکردم

دراين چند بيت که انشاء شد بروی صفحۀ ايام

حقيقت وار راز مکتومی افشا، نميکردم چه ميکردم

زبی مهری زمانه " واعظی " دلتنگ و بيزارم

اگر اين عقدۀ سوز دلم را وا، نميکردم چه ميکردم