وصف یار
وصف یار
ترا کان ملاحت آفــــــریدند پی کشتارم آفت آفریدند
تو شاخ گلبن ای رشک بهاران ز سر تاپا لطافت آفریدند
ملائک تحتم فرمان خالق ترا با میل و رغبت آفریدند
هزاران سال و ماه، نقاش گيتی قلم بر دست حیرت آفریدند
مهیا تا کنند چشمان جادوت شراب وجام و خلوت آفريدند
زبانت را فصیح ونغز وشیرین زبان من به لکنت آفریدند
خرام سرو تو محشر دهد یاد ترا قامت، قیامت آفریدند
تو موج تند خو را از برایم ز بهر رنج و محنت آفریدند
زتیر و خنجر واز ساغر وجام به مژگان نگاهت آفریدند
چو من سرگشته ای را، دراسارت به زلفين سياهت آفریدند
گرفتند شیره ای آب دهانت شراب ناب عشرت آفریدند
چو آمد در میان نام و نشانت صفا و مهر و الفت آفریدند
زآن مشک دلاويزی نسيمت به عالم عِطر و نگهت آفریدند
حریر نازک ماه رخت را ز لوح باغ جنت آفریدند
لبان داغ آتش فام حُسنت به رنگ زردم حسرت آفریدند
ز مروارید ولعل و انجم و دُر لب و دندان و خالت آفریدند
چو پروین شیوهء بالا نشینی برايت بهر عزت آفریدند
خیال انگیزی از شبهای مهتاب ستانیدند و فرحت آفریدند
طراوت از بهشت و جلوۀ حور ز کلک جادو عظمت آفریدند
ز دیدارت به چشم اشکبارم قرار و صبر و طاقت آفریدند
جهانی را به هم آمیختند، پس به تواين گونه صورت آفریدند
تو باشی شاه خوبان ای عزیزم مرا از بهر خدمت آفریدند
سپس با خامهء بیرنگ، من را چنین با گردن پت آفریدند
مرا با محنت و رنج و صبوری ترا با شأن و شوکت آفریدند
به من بخت سیاه اهدا نمودند به تو اقبال و رفعت آفریدند
ز ناز و عشوه و بی مهری تو به گیتی درس عبرت آفریدند
به تو اندر میان جمله خوبان زهی ناز و نزاکت آفریدند
ز خوبان واعظی خیری ندیدی
به تو عمریست زحمت آفریدند
می 2011
سید زبیر واعظی
Waezi Said Zobair