نوروز
مولانا عبدالکبیر (فرخاری) ونکوور
کانادا
نوروز
خسرو گل
باربد را میبرد کاخ چمن غنچه بادست ادب صد پاره میسازد
یخن
سردی فصل زمستان رخت میبندد زملک قمری اواره
گیرد خانه ی بوم و زغن
برعروس باغ میبینی که از فرط نشاط دوخت صحراو دمن از موج سنبل
پیرهن
روز نوروز آورد در بسترروی زمین کهکشان اسمان, قندیل پروین
و پرن
فرش سقلاطون دهد پیرایه نظم کاءنات پرچم گل را بلند
آوازه دارد نسترن
بشکفد گلهای گلبن در بساط باغ و راغ لاله چون خون شفق رنگین کند دشت
و دمن
آب و آتش درفضا دست وگریبان چون شوند میشود قوس قزح سرمشق اسکای ترن
مادر طفل گهر گردد صدف در روزگار ابر نیسان سایه دارد روی دریای عدن
ارغوان گشواره میبندد به گوش شعر تر دختر بکر کلام آرآید از لطف سخن
کام شیرین تلخ میگردد اگر بیند گهی دست فرهاد نسیم افتد به زلف
یاسمن
دربهار عمرما قاتل کشد تیغ
از نیام میخورد
سنگ لحد یک روز برفرق لدن
فقر میبارد زبام چرخ گردون روزو شب از حباب است خیمه ی اوارگان مردو زن
خانه ی تاریک مارا نیست نورو روشنی کرم شبتاب است در شب چلچراغ انجمن
می کند نظم نوین آباد نیروی جوان کاسه ی پیری نمیریزد به کام ما
لبن
خوانده ام دستور حکمت از کتاب زندگی نظم آتی را نباید ریخت تهداب
کند
آورد فرزند کشور روز نوروز دیگر میشود فرحت فزا آغوش گلزار وطن
نوبهاراست از نفس (فرخاری)
بیزد مشک ناب
بی بها گردد به
گیـــــــــتی ناف آهوی
ختن
نوت:
اسکای ترن : سرک و راه هوای که در شهر های بزرگ
در نقل و انتقال مردم استفاده میشود و از ازدحام ترافیک جلوگیری مینماید.