چشم بینا
مولانا عبدالکبیر (فرخاری)
ونکوورکانادا
چشم بینا
گیرد هر نکته ی دانسته زد یوانک ما گره بسته شود باز به فرزانک ما
دین که سرمایه ی نازو ادب است دربن دهر پر کند مکروریا دامن افغانک ما
داده بردست تفنگ معنی و دستور خدای دفتر بام فلک مرد مسلمانک ما
سیف از دامن سیاف کشد دست اجل تاکشد مردم بیچاره ی پغمانک ما
آب رحمت نبرد داغ ساهی زپلنگ فرض وسنت نسترد چرک دل نانک ما
نان به تاق است مگر گشنه ام ازروزازل چون به جیب دیگران است پول نانک ما
چشم بیناست مراپالم اگر جیب زمین بشکه ها نفت دهد دشت شبرغانک ما
آب سرسبز کند نخل بگلزار و چمن شوره هرگز نبرد سود زبارانک ما
تیشه برریشه ی ما خویش زد از بیخبری بال پرواز شود آه ز بیگانک ما
شوروی در دل شب رفت زمیهن به فغان گوی ناتو نرود کاش به دالانک ما
فتد همسایه به گرداب بلا در همه عمر میکند نقشه به خود ارض خراسانک ما
گرچه( فرخاری) ندارد هنر در خور روز
گوی میدان ببرد جلوه ی چوگانک ما