سخنی کوتاه دربارۀ استاد سخن سعدی شيرازی
نگارنده : زلمی رزمی
سخنی کوتاه دربارۀ استاد سخن سعدی
شيرازی
( 606 ـ 692 هه ق )
زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزارسال پس از مرگ او گرش بویی
ابو محمد مشرف الدین مُصلح بن عبدالله
بن شرف الدین متخلص به سعدی شیرازی
بی شک یکی از
ستارگان ادب فارسی است که هفت قرن قبل از امروز با نور خیره کننده اش آسمان شعر و
ادب را روشن ساخته و تا امروز نه تنها در زادگاهش شیراز؛ بلکه درقلمرو وسیعی
ازجهان، ازجمله در کشورعزیزما افغانستان همچنان جزو سخنگویان نامدار بشمارآمده و
جذبه سخنان او بقدری است که خواص و عوام تحت تأثیرآن قرارمیگیرند.
جایگاه سعدی نزد اهل ادب تا بدان جا
است که به وی لقب استاد سخن داده اند.
سعدی شاعری است بی بدیل: عارف است ، واعظ
است ، طبیب است ، نصیحت گر است ، پند آموز است ، آموزگار است ، سیاستمداراست ،
عاشق است ، رند است ، زیبا پرست است ، معجزه گر است - و معجزه او زبان شیرین و
شکرین اوست.
سعدی در مورد خویش میسراید:
سعدی! اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
سعدی که درنظم و نثر یکی از مقتدرترین
و بزرگترین نویسندگان زبان فارسی است درغزلیات خود شاعری دلسوخته و عاشق پیشته است
که کمتر مفاهیم عرفانی درآثارش دیده میشود وازاین جهت یکی ازبهترین شاعران غزلسرای
جهان است که اشعار عاشقانه اش واقعا زیباست و درآخرین حد لطافت و زیبائی و لطیف
ترین معانی در ساده ترین و فصیح ترین و کامل ترین الفاظ آمده است.
سعدی هرچند در اثر معروفش گلستان
نویسنده واقع گرا است، اما در بوستان شاعری آرمان خواه میباشد و دنیا را آن چنان
که میل دارد میخواهد.
چنانچه بیمورد نیست که شعر بنیآدم
او با ترجمه انگلیسی بر سر دروازۀ تالار
ملل مقر سازمان ملل متحد در نیویورک و نیز یونسکو نقش بسته است.
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
Human beings are members of a whole,
In creation of one essence and soul.
If one member is afflicted with pain,
Other members uneasy will remain.
If you have no sympathy for human pain,
The name of human you cannot retain.
مخلص کلام اینکه :
از سعدی مشهور سخن شعر روان جوی
کاو کعبه فضل است و دلش چشمه زمزم
وفات سعدی را درمأخذ های گوناگون به
سال های ۶۹۱ الی ۶۹۴ هجری قمری نوشته اند .
غزلی زیبا یی از این شاعر و نثرنویس
شیرین کلام را باهم بخوانش میگیریم:
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز
اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر
توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود
کبوتر که اسیر باز باشد؟
ز محبتت
نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق
آنست که پاکباز باشد
به کرشمهی
عنایت نظری به سوی ما کن
که دعای
دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست
طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست
گویم که محل راز باشد؟
چه نماز باشد
آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمیگذاری
که مرا نماز باشد
نه چنین حساب
کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد
گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو
بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال
کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که
برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا
بترسی قدم مجاز باشد