همه بهترین
همه بهترین
گاهی خلقت گفت
طفلی با خـدا ای تویی قادر به هستـــی
و فنــا
میفرستییم ازین امن و امـــــــان بردنیای فتنـــه و آن خـــاکــــدان
چون منی معصوم وطفل ناتوان کی توان برد محنت جور زمـان
گفت خدایش کی تراســازم رها یک فرشته با تواست درآن سرا
او بود از جملهء شان بهتــــرین تا
ترا باشد نگهبــــان برزمیـــن
طفل
بهرمن اینجا مقام بهتــریســـــت درزمین رسم وهوای دیگریست
من دراین جا بس خوش و خرم بوم
جزسرودو خنـــده دیگر نشنــوم
خدا
آن فرشته برشگوفد خنـــــده را بر لبا نت با ســــرود جانفــــزا
صوت و آوازش حسین ودلـربا قد سیــان عرش با وی هم نــوا
مهر و رفتارش بود گرم و لطــیف عشق
واحساسش همه پاک وشریف
لذت گرمیی آغوشش چنــــــان نیست درجنــت نه درباغ جنـان
طفل
ای خدایا تو بصیری و مبیــــــن من زبـــان خلق ندانم در زمین
چون ندانم گفته و مفهوم شــــان پس نیاید فهم و تفهیم درمیـــان
خدا
ای عزیزم نیست این مشـــکل تــرا آن
فرشته بر تو باشـــد رهنـما
با ادای لطف و گفتار شیـــرین بر تو
آموزد لفــظ دلنشیــــن
هرکلامش چون مزامیربا صفا صوت وآوازش حسین ودلربا
طفل
هان شنیدستم که درروی زمین هم بود مردان بد جنس و لعین
همچومن طفل ضعیف وناتوان از گزند شان نباشد درامـــان
خدا
آن فرشته آن عزیز و مهــربان حافظت باشد به دنیا همچوجان
او زجان محبـــوب تردارد ترا بهرحفظــت میکند جانش فـدا
آنچنان خوب وعزیزو مهربان همچو اونیست درزمین وآسمان
طفل
آنکه باشد مهــد خوبــی ووفـا هم عزیزومشفق وهم جان فدا
پس چه نامم آن فرشته زانـــکه او بهترین عالم اســت آن خوبرو
خدا
نام اواست واژهء بس دلنشین نام او مادر
بود مهـــرآفـــرین
ف.بری