بلبل باغ
بلبل باغ
بلبل باغ ار اســــیر پنجه شهباز نیست
در بســاط گل چرا مرغ ســـحر پر باز نیست
عندلیب از شاخ گل میخواند در گوش فلک حـافظ
از خبط محیط زیست در شیراز نیست
در گلستان سخن مشاطه آراید عـــروس هرکی دیدم گل فروش است هیچکس گلباز نیست
باربد در قصر گل انگشت حیرت در دهان بزم کــــــــاخ خسروی را پر طنین آواز نیست
ذوق صهبا می برم تا خانه ی ســاقی بناز
هیچکس جز ساقی گلرخ به مــــن
انباز نیست
بــــــر لب دلبر مزن انگشت بیجا، زینهار
لعل میگون با فشار برگ گل دمســـــاز
نیست
باز کن درز گریبان تا بــــراید ماه و مهر صـــــافی آیینه را ابر تنک اعزاز نیست
حجب مه رو می خراشد سینه ی پرخون من دلبر والا گهــــر این جا کسی غماز نیست
راز دل را بایدت پنهان چو گوهر در صدف
در جهان زندگــانی هـــرکی اهل
راز نیست
انتحاری از ریا دارد به کف شـــــمشیر دین
کور به چشمی اگر در کســـوت سرباز
نیست
طالعم از نامرادی گیســــــوی آشفته است
همچو من آشفته خـــاطر مردم درواز
نیست
مستی قـــدرت برد جاهل به گودال فساد
دسته ی مینا به دست عـــــالم
ممتاز نیست
انتها را بایدت از ابتدا نیکو ســـــــــــــرشت
هر سرانجام بشر (فرخاری) بی آغاز نیست
مولانا عبدالکبیر
فرخاری
ونکوور کانادا