نشنو از نى چون حكايت ميكند


نشنو از نى چون حكايت ميكند

از جدايى ها شكايت ميكند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بشنو از من چون شکايت ميكنم

رنج و دردى را حکايت ميكنم

تا كه پيدا اندرين گردون شدم

عاشق و بيچاره و دلخون شدم

تا خراسان ميهنم دزديده اند

در فراقش مرد وزن ناليده اند

تا دفاع، در جنگ انگريزان شدم

دردمند، در ناله و افغان شدم

هم چو نى نالم ز بيداد و ستم

تا بگويم قصه هاى درد و غم

من حديث حال محزون مى كنم

قصه هاى رنج افزون مى كنم

تا اسير دست خونخواران شدم

لاجرم، آواره در آلمان شدم

هر كسى در جستجوى يار گشت

عاقبت چون من غمين و زارگشت

در نيابد حال من را هيچ كس

چون نمى بينم بدنيا داد رس

 

زبير واعظى


 

مي خواستم که چاره بسازم ولی نشد

-----------------

 

می خواستم كه ملت ما محترم شود

در عرصه ی جهان بسى محتشم شود

 

می خواستم ، جنايت و كشتار يك قلم

بر مردم فقير و ستمديده كم شود

 

می خواستم به توده ی غمديده در وطن

انصاف وعدل و نيكى و لطف و كرم شود

 

می خواستم كه قاتل و راشى و مُرتشی

نابود و رهسپار به سوى  عدم شود

 

می خواستم كه بر سر ما و تو " واعظى"

يک مرهمی ز شفقت و صلح وسلم شود

 

" ميخواستم كه چاره بسازم ولى نشد

بى چاره را دو باره بسازم ولى نشد "

 

زبير واعظى