سفره ى رنگين

سفره ى رنگين

-------------

 

نان خود از سفره ى رنگين مكمل مى زند

ويسكى و كنياك و ودكا را ز بوتل مى زند

 

باز ميدانم كه لندن يا به دوبى رفته بود

رويكش از روشنى چون آفتاب بل ميزند

 

گر حريف در روز كمتر ميخورد بازى مخور

در شب اين شياد دنيا را چو شبدر ميزند

 

حرف مى راند ز انصاف و حقوق توده ها

روغن از ديگ، آرد ز كندو، آب از نل مى زند

 

شوق خدمت ! بهر آبادی ميهن در كجاست؟ !

تا به كى اين حرف هاى لشم و مجمل مى زند

 

شد ممات اش در دل كوه بويناك خيره سر

خوب ببين نكتايى اش بر طبق مودل مى زند

 

عاقبت در شهر دل زين نكته بم خواهد كفيد

تا به كى اين چند منافق اينچنين چل مى زند

 

طى نمى گردد بيابان امل بر " واعظى "

موتر اميد شان را حرص اندل مى زند

 

زبير واعظى

 

نموشه

-----

از اين مردم، چيزى بور نموشه

بغير رنگ و جنگ و چور نموشه

 

علاج درد و رنج و غصه ى ما

به چند تا خائن و مزدور نموشه

 

به جز كشتار و جنگ و انتحارى

به سنگين و فراه و غور نموشه

 

ميان ع و غ اش جنگ و دعوا

به اين دو مردك منفور نموشه

 

نه اميدى ازينست و نه از آن

نه با آن اتمر و با نور نموشه

 

نه با جور و جفاى داعشيان

نه با آن طالب زنبور نموشه

 

نياز اين وطن مردان کار است

به مکر " جانکری" و زور نموشه

 

زبير واعظى