اى هموطن بيا و سرودى ز سر بخوان با جبن و انزوا و دلى تنگ نمي شود

اى هموطن بيا و سرودى ز سر بخوان

با جبن و انزوا و دلى تنگ نمي شود


با زور سوته و با جنگ نمي شود

با مكر و فتنه و يا رنگ نمي شود

 

با نوك برچه و تير و كمان هيچ

با عقده و تعصب و نيرنگ نمي شود

 

با دزد و جانى و مزدور اجنبی

با مرمى تپانچه و تفنگ نمي شود

 

با رهبران فاقد فهم و نبوغ مپرس

با چند تا وزير ز پا لنگ نمي شود

 

آهنگ همدلى كه نباشد دراين ديار

آهنگ يک قبيله هم آهنگ نمي شود

 

صلح و صفا و دوستى و يا برادرى

بى احترام مردم و فرهنگ نمي شود

 

بى ازبك و هزاره و پشتون اين مهن

بى تاجيك و هنود و دگر رنگ نمي شود

 

بى قندهار و بلخ و هرات و شمال آن

بى غزنه و فراه و يكاولنگ نمي شود

 

قربان عزم و رزم ديار پشه يى اش

بى مردم  بلوچى با ننگ نمي شود

 

ساز وطن به طبع دل هر كدام مان

بى دلربا و دهل و دف و چنك نمي شود

 

اى هموطن بيا و سرودى ز سر بخوان

با جبن و انزوا و دلى تنگ نميشود

زبير واعظى

 ------ 


داد خدا

خدا گر به مخلوقش احسان كند

بسى قدرت اش را نمايان كند

 

گر هر کارگر و زارع و پيشه ور

نعيم از زر و ثروت و نان كند

 

خدا گر بخواهد كه چيزى دهد

همان مهر و الطاف شايان كند

 

خدا گر بخواهد كه گيرد ز ما

غم جنگ و تبعيض درمان كند

 

چو خواهد مجازات کند ملتى

مجاهد و طالب رسولان (!) كند

 

به تبعييض و جنگ و نفاق و ستيز

مصاب و مريض و دلنگان كند

 

زبير واعظى