گفت و شنود من با جناب خر

گفت و شنود من با جناب خر

-------------------------

 

خرى گفتا به من روزى هراسان

كه من از نام تان هستم گريزان

 

مرا سر خم شد و بارم به شانه

كنم خدمت شما را بى بهانه

 

حليم و برده بار و خادم هستم

به نفس خويش هر دم حاكم هستم

 

نه مكار و شيادم ، نه دروغگو

نه اشرارم ، نه طالب ، نه جفا جو

 

رسد نقصى ز من هرگز به مورى

نه كشتار و فسادى يا كه چورى

 

گر آبم مى دهيد يا جو به كهدان

ازين بيشش كجا خواهم اى انسان

 

نمى فهميد كه خر يعنى شرافت

نجيب و برده بار و با نزاكت

 

نمى دانيد كه خر يعنى فرشته

چو خر مظلوم ايزد كى سرشته ؟

 

كدام خر كرده روزى انتحارى ؟

گهى سنگسار و قتل و انفجارى ؟

 

كدام خر ساخته بمب و راكت انداز ؟

هوا پيما و تانكى بهر سرباز ؟

 

گناهى گر كنم بس سر گرانم

خورم صد چوب و جفتك ميپرانم

 

كمى عر عر كنم يك چند دقيقه

زنند مشت و لگد با هر سليقه

 

پريشانم مگر هر دم از اينحرف

كه انسان شرير و زشت و كم ظرف

 

خطايى گر كند گويند كه خر شد

خبيث و كودن  و غول البشر شد

 

جنايت  را كه مى بينم در عالم

دلم بد گشته است از نام آدم

 

نيم هرگز ز خر بودن پشيمان

كه خر باشم مگر نه همچو انسان

 

تقاضايم شد از آدم به گردون

بدانند قدر خر هاى جگر خون

 

زبير واعظى