نصيحت روباه به فرزندش
نصيحت روباه به فرزندش
شنيدم روبهى بى حد تبه كار
به شهر و برزنى ملاى مكار
چسان ملا و شيخ دون و شياد
كه روبه را ز دستش داد بيداد
چنان ملا كه اندر مكر و افسون
گرفتى سبقت از روباه گردون
بديد تا روبه همچو وضع و حالت
به ترس و لرز افتيد و به وحشت
بگفتا بچه اش را بس هراسان
كه اى فرزند دلبند اى دل و جان
شنو اكنون ز بابايت يكى پند
كه تا گردى رها از قيد هر بند
هر آن باغى كه در هر قريه بينى
توانى تا ز هر يك دانه چينى
به جز باغى كزان ملاى شهر است
حذر از تاك و انگورش كه قهر است
هر آنچه گشنه مانى يا كه خسته
مرو آنجا نه غافل نه به دسته
بپرسيد چوچه اش كه اى پدر جان
مگر زهرى شده باغ ملا جان ؟
جوابش را چنين داد روبه ى پير
به فكر ژرف و با مهر و بتدبير
چو گر فهمد ملا زين اتفاقات
كند كارى كه مانيم سالها مات
دهد فتوا كه گوشت ما حلالست
بفرمايد كه امر زوالجلال است
كند پس دودمان ما و تو محو
نماند روبه و نامش بهيچ نحو
زبير واعظى
------------------------
اگر آن عين و غين گاهى بدست آرند دل ما را
به عزم و رزم شان بخشم كثافت هاى دنيا را
دريغا كاين دو تا انسان بى درك و بى احساس
چنان بردند توان از دل كه عزرائيل نفس ها را
من از اول كه روى اين دو تا را ديده ام گفتم
تباه و خسته خواهند كرد وطنداران شما ها را
ز وضع اين ولا گوييد كى ميآرد به كف سودى
نباشد هيچ حاجت كيف و كانى اين معما را
پس هر شاعر كه مي بخشد چو من دشنام بخشايد
نه چون حافظ كه مى بخشد سمرقند و بخارا را
زبير واعظى