كجايى؟

كجايى؟

------- 

شنيدى قصه ی آن "بز چينى"؟

كه ميگه انگك و بنگك كجايى؟

 

كجايى اشرف دلقك كجايى؟

بگو با عبدل لشمك كجايى؟

 

وطن را مجمرى آتش نمودى

به مكر و حيله و قرتك كجايى؟

 

تو كان شرم و ننگ خلق افغان

بآن لنگى و آن خشتك كجايى؟

 

به هر ديدار و گفتارت به هر جا

به چيغ و نعره و دستك كجايى؟

 

نماندى بهر ما عزى ، وقارى

به قدرى ذره و کوچک، كجايى؟

 

چه شد آن باغهاى سرخ و سبزت

به دايكندى و يا وردك كجايى؟

 

هر آن يك وعده هايت پوچ مطلق

شريك "ايشچى" لچك كجايى؟



پذيرا گشته يى داعش به كشور

رفيق آن " دو سه لنگك"! كجايى؟

 

به استقبال گلبدين و زرداد

شوى شادان كنى چك چك كجايى؟

 

مروج كرده يى جنگ و تعصب

به هر خانه به هر شهرك كجايى؟

 

كنون وقتش رسيده اى ستمگر

خورى از دست خلق مشتك كجايى؟

 

چنان مشت و لگد کوبند بر تو

 که گويی " جانکری" مستک، کجايی

زبير واعظى

 

خسته ام

 

چه سبك سال نوى

چه خنك روز و شبى

تا چه حد خسته كن است

اين همه سال نو و هفته و ماه

اين همه رنج و غم و اين همه آه

سال ها از پى هم در گذر اند

چه شتابان چقدر زودهنگام

آنچه در جاى خودش سنگين است

آنچه تغيير نخواهد گاهى

آنچه تجديد نبايد از ما

هيچ ميدانى كه چيست ؟

طالع و فال منست !

بخت و اقبال منست !

هفته و سال منست !

 

زبير واعظى