كابل خونين و ويران
كابل
خونين و ويران
------------------
ايا محنت سراى كابل و وضع
نگونسارش
جنون خيز است اوضاع محيط بى بر و بارش
بيكسو مرد و زن را كشته مييابى و در سويى
تو بينى جاده ها برباد بمب و سرب رگبارش
بسا پير و جوان هر دم كه وقف انتحارى شد
روان از ديده گردد خون دل در وقت ديدارش
از آن روزى كه ديدى كابل زيبا و گلفام را
ز كين بد سرشتانست يكسان با خس و خارش
به باغ بابر و پغمان زيبا يا به گل غندى
به آتش رفته يكسر بوستان و سرو و اشجارش
معاذ الله ازين كشتار و جنگ و گير و دار او
خدا را ظالمان رحمى به حال زار و بيمارش
بديدى صايب ار اين حال و روز كابل خود را
بمردى جا به جا از بابت محبوب و دلدارش
در اين آوان كه اقبالش مصيبت ميكند دنبال
مگر ايزد شود حامى و محفوظ و نگهدارش
زبير واعظى
هر كه
فيسبوك داشت نالان ميشود
------------------------------
هر كه فيسبوك داشت نالان ميشود
شيفته و دل بسته ى آن ميشود
هر كسى طبق توان و شيمه اش
در پى اش هر دم دلنگان ميشود
روز ها و هفته ها ذهن حريف
غرق فيسبوك و پريشان ميشود
آن كه عاقل بود و هم بالغ بدهر
ناگهان مانندى طفلان ميشود
از يگان لايك و كمينت و يك مسيچ
يا جگر خون يا كه شادان ميشود
جمله مرد و زن همه پير و جوان
شاعران ، سياست مداران ميشود
چيز هايى را تو مى بينى در آن
كز نگاهش چشمت حيران ميشود
ناگهان خُرد ضابطى را بنگرى
در يگان فرقه قومندان ميشود
ان كه در عمرش نرفت در مسجدى
مؤمن و يكسر مسلمان ميشود
آنكه عاجز بود و مسكين روز و شب
مثل شيرى مست و غران ميشود
با هزاران عكس و نامى مستعار
در صفحات اش نمايان ميشود
دخترى قندول و مندول و جذاب
مردكى بد خور دوران ميشود
مردكى بس راشبوت و شخ بروت
دخترى قندول و خندان ميشود
بس جهات زشت فيسبوكست فزون
گر نويسم جمله داستان ميشود
واعظى اين شعرك ات دانم كه هم
لايك باران ، لايك باران ميشود!؟؟
زبير واعظى