پيام سرگشاده به اشرف غنی دهن پاره
پيام سرگشاده به اشرف غنی دهن پاره
------
ببين اشرف غنى حال وطن را!
فغان و شيون و گور و كفن را!
وطن در دود و آتش در گرفته!
شمال و شرق را محشر گرفته!
وطنداران تپند در خون و آتش!
تويى با آن دروغ و حيله و غش!
نشد روزى كه در ملك خراسان!
نه باشد ناله و فرياد و افغان!
نمي شرمى از اين اوضاع جارى؟
ازاين كشتار و قتل و انتحارى؟
چرا در كابل و نيمروز و هيلمند؟
بميرند بچه هاى ناز و دلبند؟
مگر اولاد آنان آدمى نيست؟
مگر خون ورگ شان باهمی نيست؟
چرا آن لاف هايت ياد تو رفت؟
چرا پنچر شدى و باد تو رفت؟
سراسر وعده هايت پوچ و خالى!
چنين است با رعايا(!) انديوالى؟
چه شد آن باغهاى سبز و قرمز؟
چه می سفتى؟ چه می كردى مجوز؟
چه می گفتى مگر در انتخابات؟
چه شد آن حرفهايت نا خرابات!
خدا در قهر خود سازد گرفتار!
تو را اى دلقكى محيل و مكار!
زبير واعظى
سحر گاهى به عزم روزه بيباك
--------------------------
سحرگاهى به عزم روزه بيباك
شدم بالا به امر ايزدى پاك
بديدم سفره ى رنگين به خانه
که از هر نوع غذا می زد چغانه
كباب و قابلى و آش و قورمه
دوپيازه و خيار و مرچ دولمه
بيكسو گوشت لاند و كبك بريان
دگر سو شيرمرغ(!) و جان انسان(!)
خلاصه هر چه می خواستم ز مولا
مهيا گشت بهر من ز بالا(!)
تناول كردم و با صد شطارت
به نام روزه و زهد و عبادت
چشيدم شور و شيرين طعامش
گرفتم لقمه يى از هر كدامش
برنج و قورمه بودى بس فراوان
كباب و قيمه بود و مرغ بريان
دوازده سيخ كباب و نان خاصه
دو سه بشقاب از آشك خلاصه
نمودم نوش جان خود ز اخلاص
چنين آغاز كردم روزه را خاص
" براى اينكه يابم صبر و طاقت
نمودم تا [به صبح، شب] استراحت "
بكردم خواب تا فردا به پيشين
بسى سرشار بردم سر ببالين
بدين منوال تمام شهر صيام شد
تناول كرده سال و ماه تمام شد
به سر چون گشت اين ماه مبارك
فزون بر وزن گرديد سير و چارك
خدايا! مالک اين مُلک توهستی!
يقينآ تو خداى عادل(!) هستى
زبير واعظى