ياران، عيد رسيد، بگوييد چون کنم؟

ياران، عيد رسيد، بگوييد چون کنم؟

----------

ياران رسيده عيد و بگوييد چون كنم؟

شکوه ز ايزد ، يا كه ز بختِ نگون كنم؟

 

در خانه نان نيست، مپرسيد ز ديگرش

نه پول و سكه يى كه به خرجم فزون كنم!

 

از بسكه صبر و طاقت و هوشم بسر رسيد

از عقل خود معافم و مشق جنون كنم!

 

دارا چو فكر دخل و بساطم نمى كند

نه محرمى كه راز دلم را برون كنم!

 

بر فرق خويش تيشه چو فرهاد مى زنم

يا شور و سوز و ولوله تا بيستون كنم!

 

نابود مى كنم خود و يا که ستمگری

از بيخودى روانه يكى جوى خون كنم!

 

بايست " واعظى" ز غم و فقر مردمم

روح و روان خويش ز جسمم برون كنم!

 

زبير واعظى

 

 

مربى چو دارى، مربا بزن

----------------------

 

مربى چو دارى ، مربا بزن

چپ و راست، تا و بالا بزن

 

نه ترسی ز وجدان، نه شرمی ز خلق

تو درد و بلايت سر ما بزن

 

بسى مغتنم می شمر فرصت ات

هر آنچه ربودی، بهر جا بزن

 

بخور و بنوش و بگير و بپوش

ز بهر نوه ات، حال و  فردا بزن

 

مزن بر فلكسور هيچگونه رى

ز شاه و غريب و گداها بزن

 

چو وجدان خوابيده ات برنخاست

بيا کيسه ی پول زنها بزن

 

نه قانون و دادست و نه دادگاه

چو خواهى بگردى توانا؟ بزن!!!

 

زبير واعظى