خرى را بسته بودند بر درختى

خرى را بسته بودند بر درختى

---------------------------

 

بشهريكه پر از صلح و صفا بود

يكايك  كار همشهری، وفا بود

 

نه كشت و خون بود و نه تقلب

نه وهم و وحشت و ظلم و تعصب

 

خرى را بسته بودند بر درختى

درختى بس رسا و هم كرختى

 

ز بهر درد و غم، ز ايجاد ماتم

رسيد ابليس(!) به جلد ذات آدم

 

پلانى كرد و چرتى را بسر كرد

رها آن ريسمان و بند خر كرد

 

چو خر آزاد ديد خود را سراپا

سرش پايين گرفت و با چهار پا

 

خرامان رفت به باغ هم جوارش

بخورد خشك و ترى از مرغزارش

 

زن همسايه تا ديد اين خطر را

تفنگ برداشت و كشت بيچاره خر را

 

به دشنام و به فحش و قيل و قالى

بكشت آن خر بدون هيچ سوالى

 

بديد آن صحنه تا آن صاحب خر

چه خشم و كينه پيچيدش سراسر!

 

به فرق زن بزد با ضربه ى چوب

بكشت و شد به پا يكباره آشوب

 

چو شوهر با خبر زين ماجرا شد

به واويلا و شورش، در عزا شد

 

چو ديد آن خانمش آغشته در خون

بكشت آن مردك خركار و محزون

 

تمام صحنه را شيطان به دقت

تماشا كرده و خنديده قت قت

 

ملا گفتا! به شيطان كاى مفتن!

چرا كردى چنين وحشت تو ممكن؟

 

چو شيطان گوش كرد اين حرف او را

به ريشخندى بريد آن گفتگو را

 

بگفتا ! من رها كردم فقط خر!

شما برپا نموديد روز محشر!

 

زبير واعظى

 

نتيجه: هر گاه ميخواهى يك شهرى را خراب كنى، فقط خران را آزاد كن؛ آنگاه شاگرد وفادار و پيرو صديق راه و رسم دو شيطان بزرگ کره ی زمين خواهی شد.

 

 

دعاى خر

--------

الاغى ز ژرفاى دل كرد دعا...

بگير ای خدا! جان صاحبم را!

 

تو پايان به تكليف جارى بده!

اگر تو كريم هستى يارى بده!

 

ازاين روز و حال بدم خسته ام!

اميد از چنين زندگی رسته ام!

 

هر آنچه به زحمت كنم كار او!

به هر روز و شب ميكشم بار او!

 

بدانهم خورم چوب و مشت و لگد

دو و فحش و توهين، بيحصر و حد!

 

چو مردك بديد آن الاغش غمين...

بخواند مطلبش را ز روى جبين...

 

بگفتا ببين تو اى فرزانه  خر!

خرى خوب و زحمتكش و بار بر!

 

مگر مى شود اينكه با مرگ من!

تو خوشحال وخوشبخت گردى بظن!

 

بگيريم كه من مرده  و رفته ام!

به گور و بخاك سياه خفته ام!

 

تو را مى خرد يك كسى ديگرى!

پس آن خر كه بودى، همان باربری!

 

ز صبح سپيد، تا نيمه شب....

كشد جان رنجديده ات با تعب!

 

چنان خوار و درمانده سازد ترا

كه گويى تو صد آفرين بنده را!

 

مگر اين كه خواهى بگردى برى!

رها اين حماقت كن وهم خر گرى!

 

زبير واعظى

 

نتيجه: هر گاه در مقابل ظلم و استبداد، خر و نادان بمانيم و از خر گرى دست نكشيم

روزگار ما ازين هم بد تر خواهد بود.