گرفتم گر نعوذ بالله، يك روزى خدا بودم

گرفتم گر نعوذ بالله، يك روزى خدا بودم

-----------------------------

 

گرفتم  گر نعوذ بالله، يك روزى خدا بودم

خداى عادل و هم دادگر ، بی منتها بودم

 

نمی كردم ز اول شرطی با شيطان موذى را

كه تا موجب نمی شد اين همه آتش فروزى را

 

هزاران مرد پيغامبر، زمن بود در بيابانش

در آن جمع می گزيدم چند بانو، ستره دامانش

 

رسولى شد اگر لازم ز سوى من دراين دنيا

فرستادم يكى پيكى به يك انديشه يى زيبا

 

چه لازم بود بنا سازم برايم خانه در صحرا

بصحرايى كه نه آب و علف باشد نه هم طوبا

 

بساختم بهر خويش آباد اندر ساحلى منزل

كه تا حاجى نمی شد سر دچار قلت  و مشكل

 

وگر من می گشودم درب، ز بهر جمله آدميان

نه آن  كه آيد اندر خانه ام تنها مسلمانان

 

درآن كاستى نمی بود هيچ، اندر بيت يزدانى

همی کردم بهر کس خدمتی، با حور و غلمانی

 

نمی ماندم کسی را هيچ، صبح و چاشت و عصر و شب

برايم سجده بگذارند، ز عذر و يا هراس و رعب

 

هر آن كس حاجتى می داشت با من، يا غمى در دل

به رأفت می شدم حلال، هر حاجت به او عاجل

 

به وقت خلقت آدم ، اگر می کردم اين رويه :

همش را عقل می دادم، به يك سان و به يك سويه

 

نمی كردم كسى را ناقص و معلول بدنيا هست

نمی شد پيشه ی جنگ و مصيبت ها بهرجا هست

 

نمى كردم زاول خلق، قشرى را كه روحانيست

كه اين قشر طفيلى عامل هر گونه ويرانيست

 

نمی ماندم بترسد بنده يى از مرگ و مير خود

نمى كردم جدا طفلى ز مام و يا ز شير خود

 

بهشتى خلق می كردم به آن کيوان، يا پروين

كه از جويش بيامد زمزم و شير و عسل پايين

 

مکان بندگان صالحم بود، در بهشتستان

هر آنكس كو خطا مى كرد، سزايش در فغانستان

 

ای خداوند بخشاينده و مهربان!

بخاطر اين همه اختلاف سليقه عذر خواهى مى كنم.

 

زبير واعظى

 

اين خانه كه پيوسته دران جنگ روانه ست

-------------------------------

 

اين خانه كه پيوسته درآن جنگ روانه ست

پرسيد از ايزد، كه اين خانه چه خانه ست؟

 

ويران شده اين خانه و كس را خبرى نيست

گويند كه دراين خانه بسى گنج و خزانه ست

 

درديست دراين خانه كه در دهر نه گنجد

بدبخت جهان گشته و پيوسته فسانه ست

 

فى الجمله هر آنكس كه دراين خانه مقيم است

سرگشته و ديوانه به هر صبح و شبانه ست

 

اين وحشت و كشتار و ستم چيست دراين ملك؟

اين خانه ى در مانده چرا چون به ميانه ست؟

 

بوم و برى اين خانه يكى آتش و دود است

منسوب به اين خانه شدن شرم زمانه ست

 

زين خانه نباشيد كه "سَقَر" گشته به گردون

بر من مبريد نامش ، کزو خون چکانه ست

حيران شده دنيا ز چنين خانه ى وحشت

كاين ملت بدبخت، كدام صوب روانه است؟

 

يارب نظرى كن تو دراين خانه كه گويند

"اندر رخ زيباى تو خورشيد نهانه ست"

 

زبير واعظى