به پا شو! انقلابی کن، که يابی کام استقلال
به پا شو! انقلابی کن، که يابی کام استقلال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشا قومى كه مسعود اند، از فرجام استقلال
به خود بالند ز كيف و نشه يى از جام استقلال
هر آن ملت كه در گيتى اسير و بى پر و بالست
ز صبحش صد شرف دارد، همانا شام استقلال
هر آن كشور كه جان كيرى ز بهرش رهبرى آورد
ذليل و خوار و رسوا گردد و ناكام استقلال
عدالت گر نباشد درمهن، اين واژه کمرنگ است
به پا شو! انقلابى كن، كه يابى كام استقلال
بنازم همچو ملت را كه از سعى و تلاش خود
به عزم و رزم مى آرد به ما پيغام استقلال
شوم قربان آن خلقی، كه دارد عدل و آزادى
فدا گردم زبانى را كه گيرد نام استقلال
به يورش های انگريز، ملت شيران نشد تسليم
كه چون پرورده گشته در هواى بام استقلال
زبير واعظى
درفشانی طالب در وصف مادرش
گويند مرا، چو زاد مادر
خونريزى و سر بريدن آموخت
شب ها به بر طويله ى من
بيدار نشست و كشتن آموخت
شب تا به سحر كشيده زحمت
تا كشتن و انتحار كردن آموخت
دستم بگرفت و برد " پنجاب"!
تا شيوه ى دال خوردن آموخت
يك بمب و دو بمب در كنارم
بگذاشت و هم کفاندن آموخت
درس و سبقى ز رعب و وحشت
ياد داد و وطن فروختن آموخت
بنموده سياه ، دل و ضميرم
اعمال پليد كردن آموخت
جهالت من ز هستى اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
زبير واعظى
زاهدا ! جنت و هر گونه ثوابش از تو
---------------------------
زاهدا ! جنت و هر گونه ثوابش از تو
انكر و منكر و يا داده جوابش از من
زمزم و شير و شكر، شهدك نابش از تو
باده و ساغر و پيمانه شرابش از من
قند و خرماگك و حلواگك نرمى ز تو شد
دو سه پيمانه و چند سيخ كبابش از من
تو بگير جام هر آن كس بشكن ای آخوند!
ريختن جرعه شرابى به خرابش از من
تو بخشكان لب هر تشنه و هر سبزه و گل
به هر آن تشنه لبى دادن آبش از من
تو و هر لحظه و آن طاعت و عذرى بخدا
نيكى و خدمت مردم، بی حسابش از من
تو سحر خيز و بكن سجده و زهدى ز ريا
تا سحر در برم آن شوخ و عتابش از من
تو خيالى گر ز هفتاد و دو حورش ببرى !؟
امشب هر بوسه ی نقد و پيچ و تابش از من
رسم سنگسار زن و سر زدن پير و جوان
از تو؛ ليک درد و غم و رنج و عذابش از من
همه خوبى و مزاياى جنان مال تو باد
ساقى و ساغر و مينا و شرابش از من
زبير واعظى
ما را شب و روز ديوانه كرده
اين گوش مهمند، چوكون ايشچى
هم نام و نشان اين مهن را
ليلام کردند به هر كراچى
اين دون صفتان تُهی از عفت
دوکتور شدند! با مغز پوچی
اطراق نمودند هر کدام به كاخى
در کابل و دوبی، تا به سوچى
تا غنی و اتمر است به قدرت
ملت نه يابد، نه نان، نه كاچى!
زبير واعظى