شوخى با سروده ی زيباى شاعر ايران زمين

شوخى با سروده ی زيباى شاعر ايران زمين

" ايرج ميرزا ":

 

باز روز آمد به پايان شام دلگير است و من

تا سحر سوداى آن زلف، چو زنجير است و من

---------------------------------

 

" باز روز آمد به پايان شام دلگير است و من "

پختن و سرخ كردن و در دست كفگير است و من

 

گفته بودم ترك خوردن كرده آسايم دمى

نفس ظالم غالب و با معده در گير است و من

 

هر كسى هر گونه تدبيرى كند بهر خودش

قسمتم، اين مطبخ و اين مسكه و شير است و من

 

ديگران با عيش و نوش و سفره ى رنگين و ناب

رومى و سير و پياز و طشت خمير است و من

 

بس كه روى قابلى و مرغ و ماهى نازك است

هر چه شد با چربى و با قند، تقدير است و من

 

از براى دفع باد، رفع قلنج ، درد از كمر

باديان و زنجبيل و زوف و خاكشير است و من

 

اين چه رويا بوده ياران! نيست آهى در بساط

كلبهء متروك و تار و شام دلگير است و من

 

زبير واعظى

 

حرف ما و گوز خر

———————

 

ناله و فرياد و داد ما كجا دارد اثر؟

رحم کن، ای دادگر!

نه كسى واقف ز وضع و نه به حال ما نظر

رحم کن، ای دادگر!

 

اوزبيك و پشتون و تاجيك را بهم انداختند

تخم نفرت كاشتند

زين جفا و جور شان گرديده ملت در بدر

رحم کن، ای دادگر!

مردمان را تار و مار و زار و حيران كرده اند

خانه ويران كرده اند

ديده ها شد بى بصيرت، گوش ها گرديده كَر

رحم کن، ای دادگر!

كرده اند بازار جنگ و فتنه را پيوسته چاق

با نفاق و افتراق

توده ى مظلوم ازين نيرنگ شان خونين جگر

رحم کن، ای دادگر!

رشوه و فسق و فساد و انتحار و اعتياد

يافت، هر دم ازدياد

ليكن اين دونان خاين غرق افسون اند و شر

رحم کن، ای دادگر

ناله و فرياد و داد ما كجا دارد اثر؟

رحم کن، ای دادگر

 

زبير واعظى