غم مخور



غم مخور

--------

گر نه يابد كار ما امسال سامان غم مخور!

ميشود آسوده اوضاع در بهاران غم مخور!

رفته تأثير اى عزيزان از بيان و زين قلم....

رنج ما هرگز نخواهد يافت پايان غم مخور!

گر بساط نظم و آسايش ز كشور چيده شد!

يا كه رسم نيكى و يا لطف و احسان غم مخور!

حال ما با غربت و رنج و تعب ، دلواپسى.......

گشته است بد تر ز سومالى و سودان غم مخور!

ملك ويران ، خلق نالان ، زنده گى برباد رفت...

دشمنان گشتند خرسند، شاد و خندان غم مخور!

گر نباشد كلبه يى تا يك نفس گيريم قرار!!!!!!

هست ما را سنگ و خار اندر بيابان غم مخور!

ور تن طفل تو عريان است و أحزان كلبه ات!

او كه دارد پول و قصر و شوكت و شان غم مخور!

گر كه با اشغالگر و بيگانه همدستند چه باك...

ميهن و ماوأ گر اشغالست و ويران غم مخور!

دستگيرى نيست لازم از فقير و بى نوا.......

گر بود آهش طنين انداز كيهان غم مخور!

جانيان را گر نباشد جز هواى كشت و خون!

اين سر شوريده ! باز آيد به سامان غم مخور!

دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نه گشت!

هم نمى ماند به كام جمله دزدان غم مخور!

گر چه منزل دور ، دشمن در كمين و راه صعب!

بعد هر ظلمت رسد يك نور رخشان غم مخور!

ميرسد روزى كه يك سر در عدالت گاه خلق....

كيفر اعمال شان ، گردد نمايان غم مخور !

وا رسيد بر من نداء ، با مژده ى نيكو چنين :

هيچ راهى نيست كانرا نيست پايان غم مخور!

همچو حافظ نغز گوى و راست باش اى واعظى!

" سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور "!!!!

زبير واعظى

 

چو بد كردى بسى بد ديده باشى

————————————

چو بد كردى بسى بد ديده باشى

چو خندى با كسى خنديده باشى

در اين دهر فسون و كان نيرنگ

اگر با درك و فهم و ايده باشى

درخت مهر و عشق و با وفايى

بشان تا كام دل را چيده باشى

درخت دشمنى و بغض و كينه

تو بر كن ورنه شر آريده باشى

مزن درب كسى با نوك انگشت

كه با مشتش جوابى ديده باشى

مزن بهتان، مكن مذمت كسى را

چرا هر دم ز خلق ناليده باشى؟

مشو دلبند جاه و مكنت و مال

و يا با پول و زر باليده باشى!!!

كه جز مترى كفن با خود نبردى

چو گر راز جهان سنجيده باشى

شنو اين عرض و داد "واعظى" را

تو گر يك آدمى فهميده باشى

زبير واعظى