"آخر بازی"
"آخر بازی"
عاشقان، سرشکسته
گذشتند
شرمسار ترانههای
بیهنگام خویش
و کوچهها بیزمزمه
ماند و صدای پا
سربازان، شکسته
گذشتند
خسته بر اسبان
تشریح
و لتّههای بیرنگ
غروری نگونسار بر نیزههایشان
تو را چه سود،
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که هر
غبار راهِ لعنتشده نفرینَت میکند؟!
تو را چه سود از
باغ و درخت
که با یاسها به
داس سخن گفتهای؟!
آنجا که قدم
برنهاده باشی
گیاه از رُستن
تنمیزند
چرا که تو تقوای
خاک و آب را هرگز باور نداشتی
فغان! که سرگذشت
ما
سرود بیاعتقاد
سربازان تو بود
که از فتح قلعۀ
روسپیان بازمیآمدند
باش تا نفرین
دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش
داغداران
زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز
از سجّادهها سر برنگرفتهاند
«احمد شاملو»