و خدا شيطان را آفريد
| |||
هوالشافی خداوند شيطان را آفريد وسپس به گناه دوست نداشتن آدم ( ابوالبشر) گوشهايش گرفت وازبهشت بيرونش انداخت. وشيطان دررقابت با خدا پيمان بست تا انتقام ازنسل آدم بستاند وبه هرجا رود آسوده اش نگذارد. وآنگاه دراستفاده ازدرخت ممنوعه برسر( ننه حوا ) کلاه گذاشت و باعث اخراج ابوالبشرازبهشت شد وتا ابدالدهر اورا گرفتار کرۀ خاکی ساخت. وسپس بدنبال او به کرۀ خاکی آمد، ازدياری به دياری وازسرزمينی به سرزمينی مسافرت کرد وسرانجام رسيد به ولايتی که ازخاکش بجای سبزه، سرهای بريده برسرنيزه ها سبز شده بود. وناگهان چشمش افتيد به موجودات عجيب الخلقه وشرير وبد ذاتی که نه ازآدميان بودند ونه زادۀ شيطان، بلکه شيادان ودغلکاران بی عشق وبی عاطفه ای بودند که با چلتار وريش وبروت عربی و کلاه وپيراهن وتنبان پاکستانی، سواربراسپ ديوانه به سوی قدرت ميتاختند، با چماق تکفير ونعره های تکبير ميکشتند وميبستند، اسيرميگرفتند وبزنجير ميکشيدند. کودکان را سرميبريدند، شکم زنان حامله را با شمشيرميدريدند، ميدزديدند وميچاپيدند وهرآنچه نشانی ازآدم وآدميت بود به آتش ميکشيدند وميسوختاندند. وشيطان که ازديدن اين صحنه ها موهای بدنش راست شده و دهانش ازحيرت بازمانده بود، ناگهان لشکريان اراذل وخبائث اورا غافلگيرساخته، دست وپای اورا بستند وکشان کشان به پيشگاه رهبرلعنت الله عليه بردند وگفتند که: اين مرتد دعوی ملعونی کند. و رهبرلعنت الله عليه که گوئی آتش جهنم ازحلقش بيرون ميشد، نعره سرداد و گفت: توکيستی وتمرد زچه کنی؟ مگرترس ازخدا نداری که درقلمرو ما بناحق خودت را شيطان جاه ميزنی؟ و ابليس که جلادان و خونخواران تا دندان مسلح را بدور و پيش رهبر ديد با خوش خدمتی جواب داد: من ذليل و بيچاره و راه گم کرده ای بيش نيستم، آمده ام تا اين طوق لعنتی را که خلاف استحقاق بنام شيطان، بگردنم آويخته اند، بعنوان برگ سبز و تحفۀ درويش به گردن مبارک رهبر، که شايستۀ شأن و مقام اوست، بياويزم و خودم از راهی که آمده ام، دوباره برگردم. و رهبرلعنت الله عليه را اين ترفند خوش آمد و گفت تا چنان شود وشد. والسلام.
|