هومانیسمی سرشته به دوراندیشی !

هومانیسمی سرشته به دوراندیشی !

از هر دری سخنی:

ابراهیم شیری

برگردان از ترکی بفرسی از محمد رضا رائی پور

……..

این حکایت را من در سنین کودکی بنوعی شنیده بودم و در سال ١٣٦٨، با مشاهدۀ اولین نشانه های خیانت در میان بعضی از رهبران برخی سازمانهای چپ، که در نهایت راه گارباچوف و

یلتسین را در پیش گرفتند، بخاطرم آمد و با یکسری اضافات بتصور خود بدیعی، ظاهراًَ بصورت

شعر (بزبان ترکی آذربایجانی) در آوردم. (ا.م.شیری)

 

حاتم طائی از بیایانی می گذشت.
• افتاده ای را دید.
• از اسب پیاده شد تا کمکش کند.
• مرد افتاده ناگهان برخاست، به سوئی پرتش کرد و سوار اسبش شد و می خواست به تاخت از او دور شود، که حاتم گفت:
• «من حاتم طائی
هستم و این اسب را به تو بخشیدم، ولی پیش از این که بروی از تو تمنائی دارم.»
• دزد اسب پرسید:
• «چه تمنائی؟»
• حاتم گفت:
• «از این ماجرا با کسی صحبت نکن!»
• دزد پرسید:
• «می ترسی مردم بدلیل فریب خوردنت، ریشخندت کنند؟»
• حاتم گفت:
• «نه، ترسم از آن است، که مردم این ماجرا را بشنوند ودیگر به دستگیری از افتاده ها و درمانده ها برنخیزند!»

********

متن شعر (بزبان ترکی آذربایجانی) در :

http://shizliblog.wordpress.com/2011/05

پایان