جنرال ای ره سیل کو!

جنرال ای ره سیل کو!
طنز: زلمی رزمی


روزی در شهرهامبورگ دریک محفل شعر و قصه خوانی افغانهای هموطن خود رفته بودم که یک آقایی با ریش و پشم انبوه و عینک سیاه توجه ام را جلب کرد که اهل مجلس به او جنرال، خطاب میکردند و مخصوصن خانمی که درجوارش نشسته بود با صدای بلند میگفت:
جنرال ای ره سیل کو!
جنرال او ره سیل کو!
جنرال بالا بنشین،
جنرال چای بگیر!
جنرال چنین کو، جنرال چنان کو!
و آقای جنرال هم آنچنان بادی به غبغب می انداخت و ژستی میگرفت که فکرمیکردی گارد تشریفاتی را معاینه میکند.
ازبس همه به او احترام کردند من هم چشم هایم چهارتا شد و به او خیره شدم وضمن عرض سلام از وی پرسیم:
ببخشیدآقای جنرال، چهره ی شما برایم خیلی آشناست، مغزعلیل من میگه که شما را درکوچه پخته فروشی کابل دیده باشم.
شما پسرخلیفه گلوی نداف نیستید که زیردست پدرتان کارمیکردید؟
شماچه وقت آلمان تشریف آوردید؟
جنرال که فهمیده بود درشناختنش اشتباه نکرده ام، رنگش مثل کاه سفید پرید و دست انداخت گردنم و ماچ وبوسه ام کرد و آهسته بگوشم گفت:
لحاظ خدا آهسته حرف بزن، وقت های ندافی ره گاو خورد ، حالی مه جنرال هستم !
گفتم : چطور؟
جنرال گفت: اگه قول میتی که نزد دگه اوغان ها رسوایم نمیسازی حقیقته بریت میگُم.
گفتم: قول میدهم .
و جنرال داستانش را چنین آغازکرد:
یک وقتها ده وطن چپه گرمک شد ، جنرال نداف شد و نداف جنرال ،
چور و چوربازی هم شروع شد، هرکس بنام خدا چورمیکد، خداجان چپق نوکرته هم برابر کد،
چند تا سنگ گیرم آمد، از همو سنگ های معدنی،
مه هم دست زن مه گرفتم و قسمت ما که بخارج بود ، آب و دانه اینجه کش ما کد.
گفتم: شما چه وقت تغیرمسلک دادید، دوره تحصیلات نظامی را درکابل گشتاندید یا درآلمان؟
گفت: کدام تحصیلات جان بیادر؟ مه دگه رقم جنرال شدم.
پرسیدم : چه رقم؟
گفت: چندسال پیش که تازه آلمان آمده بودم، ده یک شرکت پاک کاری بطور سیاه کارمیکدم، چند وقت که گذشت ازکارم خوش شان آمد، همو بود که مره بحیث جنرال منیجربخش تشناب پاکی های شرکت مقرر کدن ،
شب وقتی قصهٔ جنرال منیجرشدن خوده به عیالداری ام تعریف کدم، خانم ازکلمه جنرال خیلی خوشش آمد و گفت:
مردکه خوب کله ته واز کو!
سرازهمی دقیقه ازطرف مه هم جنرال هستی ،دگه خوده درهیچ جایی نداف مداف و بچه نداف مارفی(معرفی) نمیکنی ، فامیدی؟
گفتم: زن تو دیوانه شدی، جنرال چی؟
مه از پدرپدرنداف،حالی هم تشناب پاکی ، باز به مردم بگویم جنرال استم؟
باز اگه یکی بشناسه مره و رسوایم کنه بازچه آبرو برم میمانه؟
زنم گفت: چرا ای ره نمیگی که بی همت هستی و غیرتشه نداری ،
اگه چشمایت اوغانستانه نمی بینه، یک کمی از اوغان های اینجه یاد بگی ،
ببین که چه نامهایی سرخود مانده اند، هیچکس ازاستاد فاکولته و داکتر و انجنیر و دگرمن و دگروال کم نیس ،
مه بدبخت دگه چرا برم و بگویم شوهرم نداف بود، صبح تا شام (دم دم تیس) میکد ،
مرده شوی ببره ندافی ره ، نداف چیس؟
حالا ده وطن ما هم نداف مداف کسی نیس ، حتی کیسه برهای ما به یک چوکی و مقام رسیده اند..
ترا دیگه چی کده که نه از اونجه شدی و نه ازینجه؟
آخر مه هم ازخودسیال و شریک دارم ،
نداف، نداف،چقدرکتره و کیانه( کنایه) بشنوم؟
گفتم: زن این نام ها اصلن با وضع زندگی و کسب و کارم جور نمیایه
، ترا خدا مه ره با این همچشمی و همچشمی بازی هایت شامل نکو!
دیدم زنم دو پا را بیک موزه کده گفت :
یا جنرال یا طلاق .
همو بودکه گنگه ماندم و چیزی نگفتم و شدم جنرال،
سال گذشته یک رتبه ترفیع کدم و شدم تورن جنرال.
والسلام