رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت؟( بخش چهارم ) دوران حاکميت جنرال محمد نادرخان و ساير خاندان حکمران

 

عبدالواحد فیضی 

 

  رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت؟

پادشاه گردشيها، شورشهای مذهبی،کودتاها، قيامهای مسلحانه ويا

 انقلابات آزاديبخش

 

                             ( بخش چهارم )

    دوران حاکميت جنرال محمد نادرخان و ساير خاندان حکمران

 

     

         طوری که دربخش سوم اين مقال گفته شد، سال 1929 مصادف است با يورش مجدد استعمارانگليس با پيش کشيدن و گماشتن علنی جنرال محمد نادرخان و برادرانش، با حمايت و شرکت مستقيم عده ای از روحانيون وابسته به استعمار و وفاداربه سلاطين ستمگر پيشين ؛ پشتيبانی برخی ازسران معامله گر اقوام و قبايل و گروههای تاريک انديش، دردوطرف نوارمرزی خط ديورند و سرايت آن به مناطق ديگر؛ برضد نهضت مشروطيت دوم، که درفرجام دستاورد های ده سالۀ نهضت امانی بگونۀ سوال برانگيز، باحرکتی ازشمال کابل بوسيلۀ دهقان زادۀ بيسوادی باسم حبيب الله کلکانی وپس ازمدت چهارماه عزيمت شاه امان الله ازکشور، با انتقال و احرازقدرت سياسی به نمايندۀ اصلی انگليسها (جنرال محمد نادر خان)، باخونين ترين ووحشيانه ترين شکل آن، سرکوب گرديد .

     درمورد اخلاق، خوی، خصلت و کرکترمحمد نادرخان در بخش سوم اين نبشته، با نقل قول از گفته های مورخين و پژوهشگران معلومات مفصلی ارائه گرديد؛ اما پيرامون اين مسأله که او و خانواده اش چگونه وارد افغانستان شدند و اين که چطور و به چی شيوه، تاج و تخت برايش ارزانی گرديد؛ شرح کامل آن به روايت اسناد زيرين چنين است:

     1-  « درجنگ دوم انگليس وافغان ( 1880- 1878 ) هنگاميکه امير محمد يعقوب خان جبهۀ ملت افغانستان را ترک و معاهدۀ گندمک را امضاء نمود، دولت انگليس ازوجود چنين پاد شاه تسليم شده بی نياز، و با قيام مردم افغانستان مقابل گرديد. پس اميرمحمد يعقوب خان اسير را در سپتمبر 1879 ازکابل به هندوستان تبعيد نمود ومتعاقباً سرداريحی خان ( يکی ازپسران سلطان محمد خان طلايی ) خسر اميرمحمد يعقوب خان را نيزازکابل به ديره دون هند فرستاد.

اميرمحمد يعقوب خان

    خانوادۀ يحی خان از 1879 تا 1901 درديره دون ميزيستند وچون درهندوستان دارايی نداشتند که معيشت شان را کفايت کند، لهذا با جيرۀ مختصری که حکومت انگليس بايشان ميداد، ميساختند، خصوصاً که اعضای اين خانواده فاقد سرمايه برای تجارت و هم فاقد تخصص برای اشتغال درشقی ازشقوق امود بودند.

    پس ازسرداريحی خان پسران بزرگش سردارمحمد يوسف خان و سردار محمد آصف خان روسای فاميل و هريک دارای فرزندان متعددی بودند، ازآنجمله سردار محمد نادرخان پسر سردارمحمديوسف خان است که درديره دون درسال 1883 بدنيا آمد و پنج برادرداشت: محمدعزيز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان، شاه محمود خان و محمد علی خان. وقتيکه اميرعبدالرحمن خان اجازه داد که اين خانواده ازتبعيد گاه ديره دون به افغانستان بيايند، آخرين سال سلطنت خودش (1901) بود.     دراينوقت سردارمحمد نادرخان هژده سال داشت و با سايربرادران و عموزادگان خود تحصيلات خصوصی درهندوستان نموده ومقداری اردو و انگليسی فراگرفته بودند. ترديدی نيست که اينان ازکودکی با تمدن هند و انگليس آشنا و مأنوس گرديده و تحت تأثيرادارۀ مستعمراتی انگليس قرار گرفته بودند. زيرا تأثيرات و انفعالات ايام شباب درنفس انسان قوی و پايداراست. پس وقتی که به افغانستان آمدند، تطابق با محيط جديد ومغاير با محيط هندوستان، برای جوانان شان بسيارمشکل بود. ازهمين سبب در قشرخانواده گی خويش پيچيدند، وازجامعۀ افغانی دورترماندند وبرعکس دردربارکابل فرورفتند و آداب شاه پرستی فراگرفتند تا جائيکه برای ساير درباريان « نمونۀ مثال » گرديدند، وهم شخص شاه جديد (اميرحبيب الله خان) را بخود جلب نمودند. حتی شاه خواهرمحمد نادرخان را بخود تزويج نمود، واين وصلت باعتبار اين خاندان درنزدشاه افزود. معهذا ايشان تنها دردربارافغانستان معروف گرديده بودند، درحاليکه ملت هنوز ايشانرا نمی شناخت. اميرحبيب الله خان بتدريج اين خانواده را برکشيد و نه تنها در دربار بلکه در اردوی افغانستان هم مقام داد: پدران اينها ( محمد آصف خان و محمد يوسف خان) با عنوان « مصاحبين خاص » نديم هميشه گی شاه گرديدند. محمد نادرخان و برادرش محمد علی خان، جنرال و غند مشر عساکرمحافظ شاه شدند. برادران ديگرش محمد عزيز خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان بالترتيب شاه آغاسی خارجه، رکاب باشی و « سرخان اسپور» ( آمرقطعۀ سواره خانزادگان دربار) گرديدند.

     همچنين عموزاده گان محمد نادرخان، دونفر محمد سليمان خان شاه آغاسی نظامی و احمدشاه خان « سرميراسپور» ( اميرقطعه سواره مير زادگان دربار) شدند. بعدها يکنفرديگرشان ( احمد علی خان ) نيز بيکی ازين مراتب درباری رسيد، درحاليکه محمد هاشم خان برادرمحمد نادر خان مقام « سر- سراوسی » (آمر دسته سروسان حضورشاه ) را داشت.

     باين ترتيب دربارافغانستان بالتدريج دردست اين خانواده افتاد.»(1)

    2- جارج آرنی نگاشته است:

    « غلام نبی [ چرخی]، درحاليکه درسرحد شمالی کمين گرفته بود، درجنوب رقيب ديگرتلاش داشت. درسالهای 1920 دردربارامان الله غالباً رقبای سرسخت گروپ چرخی را پنج برادر( مصاحبان) تشکيل ميداد. بزرگترين آنها جنرال محمد نادرخان بود که درسومين جنگ افغان- انگليس شناخته شد.بالآخره مصاحبان تأثير خود را دردربار ازدست دادند. آنها فدرتاً محافظه کاربودند و شديداً با ريفورم های شاه مخالفت ميکردند. درسال 1924 نادرخان باسرنوشت بسياری ازافغانهای بانفوذ مواجه گرديد و بحيث سفيردرپاريس مقررشد. دوسال بعد به بهانۀ خرابی صحی [ وضع صحی] وظيفۀ خود را ترک گفت ورهسپارجنوب فرانسه گرديد.

    دراوايل سال 1929 نادرخان و دوبرادرش به هندوستان آمدند و پشتيبانی بريتانوی ها را برای گرفتن مجدد کابل جستجو کردند. برای بريتانيه چنين فرصت را فقط خداوند داده بود. علی رغم دساتير ازلندن که آنها را ازمداخلۀ مستقيم بازميداشت، ماموران بريتانيائی با چشم های کور به استخدام پشتيبانان ازميان قبايل دربخش بريتانوی سرحد پرداختند. درنيمۀ ماه اکتوبر، نادرخان لشکرقابل ملاحظه يی را جمع آوری کرد تا ارتش حبيب الله را دفع کرده، کابل را تسخيرکند. سقاء [حبيب الله کلکانی] به سنگرخود درکوهستان فرارکرد؛ مگر او بزودی گرفتارگرديد وهمرا با افراد عمده اش دوهفته بعد درمحضرعام بقتل رسيد. بالآخره عزت پشتونها درتابستان بعدی زمانی اعاده شد که نادرخان قبايل بی دسپلين سرحدی را غرض خاموش کردن شورش(؟) تاجک ها به کوهستان فرستاد که درآنجا با بی رحمی عمل کردند. به هرحال غيرمحتمل به نظرميرسيد که نادرخان سلطنت را به امان الله بسپارد، اگرچه موصوف دراواخراظهاروفاداری به او نيزکرده بود. بايقين ميتوان گفت که او مايل نبود تاريفورم های پسرکاکايش (؟) را عملی سازد. بزودی بعد ازآنکه داخل کابل شد به هرنام محمد نادرشاه پادشاه افغانستان اعلان گرديد. بمثابۀ يک عسکرتقدم داد تا اختياراتش برسايرنقاط کشوراستحکام يابد که ازطريق يک برنامۀ  دقيق صلحجويانه درپايان سال 1931 درجنوب وازطريق عمل نظامی درغرب و شمال جايی که رهبربزرگ شورشيان بنام ابراهيم بيگ به آن سوی دريای آمو بدست دشمنان شوروی خود رفت، به آن نايل آمد.» (2)

   3- الف- آقای سيدال يوسفزی نگاشته است:

   « همفريز درتلگرام خود تصريح نموده بود که: ولو اين اقدام دولت بريتانيه سبب نارضايتی حبيب الله اميرجديد کابل را موجب گردد بازهم موجوديت نادروبرادرانش دراين موقع درافغانستان بسيارمهم وضروری است. که سند مذکور دراسناد محرمانۀ دولت بريتانيه موجود می باشد.

    همانست که بتاريخ 21 جنوری 1929 سفارت انگلستان درپاريس تلفونی تماس گرفته، او وبرادرانش را برای اخذ ويزه به پاريس دعوت نمود و درپاريس سفيرانگيس شخصاً آنها را ملاقات نموده و ازوقفه يی که درصدورويزه رخ داده بود، معذرت خواست و ويزۀ ديپلماتيک از طريق هند با سفارش مخصوص برای هرسه برادر اعطاء کرد وهمچنان برای ( ريزرويتسن ) جای درکشتی ( قيصرهند ) که هفتۀ بعد ازبندر مارسی عازم هند بود، به آنها مهيا نمود. به اين قسم دورۀ انزوا و انتظار مرگبارسه سالۀ نادر وبرادرانش درجنوب فرانسه بپايان رسيده و اينک به کمک دوستان غمگسارخويش يکبارديگرخود را درآستانۀ فعاليتهای تازه و اميد بخشی مشاهده ميکردند وجد و شعف نادر به حدی بود که نه تنها هدايت صريح دولت مطبوع خود را برای آمدن ازطريق مسکو ناديده گرفت برعلاوه شهزادۀ خوردسالی را که سرپرستی اش دراين مسافرت به شخص او سپرده شده بود نيز فراموش کرد....

  ... ازطرف ديگرحبيب الله کلکانی نيزنادررا يک رقيب احتمالی تلقی می نمود، و چون ازمخالفت او وامان الله خان اطلاع داشت ميخواست او را به حلقۀ خود داخل سازد ويا لا اقل وی را تحت کنترول خود داشته باشد، همان بود که درهفتۀ اول تخت نشينی خود، شاه محمود را بحيث مشاور خصوصی خويش تعيين نموده و احمدشاه پسرکاکای او را با عبدالعزيزپسرمامای هاشم برای آوردن نادربکابل به اروپا اعزام نمود و به آنها هدايت داده شد که پول سفرخرچ خود را ازوکيل تجارپشاوراخذ نمايند، ولی عبدالحکيم وکيل تجار که ازطرفداران جدی امان الله خان بود، امرحبيب الله را نه پذيرفت و اين بارنيزمانند رساندن آنها ازکابل به پشاورکه با طيارۀ پوستۀ سفارت انگليس صورت گرفته بود، بدوش دولت بريتانيا افتاد تا آنها را بمصرف خود ازهند خارج و به کشتی بنشاند، چنانچه دراوراق محرمانۀ دولت بريتانيه به اين موضوع اشاره به عمل آمده است و همين خود نشان ميدهد که انگليسها ازعزم و اقدام حبيب الله برای برگرداندن نادر آگاهی کامل داشتند، اما چون پلان خودشان پيشتر طرح شده ومتوازی با اقدام حبيب الله درجريان بود، بهيچ قيمت نمی خواستند دراين مرحله که هنوزامان الله خان داخل صحنه بود، مراحل بعدی نقشۀ آنها فاش شود، ازاينرو با اينکه ميدانستند که دراين وقت نادر و برادرانش درکشتی قيصرهند جانب بمبه ئی درحال حرکت می باشند ازفرستادن نمايندۀ حبيب الله نه تنها ممانعت به عمل نياوردند، بلکه تسهيلات هم برای آنها فراهم نمودند....

   نادر وبرادرانش بتاريخ 23 فبروری1929 به بندر بمبه ئی مواصلت نمودند، اما پس ازپياده شدن آنها ازکشتی نمايندۀ وايسرای هند بنام (سی جی فريک) با نادرملاقات نمود. فرستادن نمايندۀ مخصوص درعرشۀ کشتی برای آن بود تا قبل ازآنکه مامورين افغانی که برای استقبال آمده بودند، با او تماس بگيرند، مفاهمات مقدماتی صورت گرفته باشد. تاجاييکه دراوراق محرمانۀ دولت بريتانيه بملاحظه ميرسد، درضمن همين مصاحبه نادر به نمايندۀ وايسرای هند اطمينان داد که نزد امان الله خان نميرود و ازامان الله خان پشتيبانی نميکند و بلعکس به هرقسميکه آرزوی دولت  بريتانيه باشد رفتارخواهد کرد. بعد ازاين مذاکرات آنها ازکشتی پياده شده ازطرف قونسل و ديگرافغانهای مقيم بمبه ئی استقبال شدند و درهوتل تاج محل اقامت اختيار نمودند....

       ب- به هرحال خبرشورش شنوار، برادران فراری را درجنوب فرانسه چنان بی قرارساخت که بدون انتظارانکشاف اوضاع ويا دريافت هدايت ازکارفرمايان خويش، خودسرانه جهت حرکت جانب افغانستان داخل اقدامات شدند، بطوريکه دراسناد محرمانۀ دولت بريتانيه ذکراست هاشم  بتاريخ دهم دسامبر يعنی پيش ازحملۀ حبيب الله کلکانی بکابل، به قونسلگری انگليس درشهر ( نيس ) رفته برای خود و دوبرادرش نادر و شاه ولی تقاضای ويزۀ ترانزيت را ازخاک هند مينمايد، اما قونسل انگليس برطبق مقررات اولترويزۀ دخول به افغانستان را مطالبه ميکند، ازينرو هاشم بپاريس رفت و تقاضای خود را بسفارت انگليس درآنجا تکرارنمود ، آنها جواب رد دادند و دراثراصرار وی که ميگفت او وبرادرانش اشخاص معروف ازدوستان نزديک دولت بريتانيه ميباشند و مقامات انگليسی آنها را خوب ميشناسند، بنابران داشتن ويزۀ افغانی درمورد آنها ضروری نيست....

    حقيقت اينست که امان الله خان با گرفتن تلگرام سفارت پاريس که از آرزوی نادرخان و برادرانش برای مراجعت بوطن اطلاع ميداد چون ازجريانات زيرپرده و پلان اصلی انگيسها به اندازۀ کافی معلومات نداشت، با وجود بدگمانی ها و تجارب سابقه ازروی حسن نيت اين ارادۀ آنها را بمقصد معاونت با خود تلقی نموده تصميم گرفت تا درين موقع باريک يکبارديگرآنها را بيازمايد، درواقع دراين وقت او وضع غريقی را داشت که به هرخس وخاشاک دست می اندازد، همچنانکه والی علی احمد خان دشمن ديرينۀ خويش را به سفارش مادرخود درين روزها بحيث رئيس تنظيمۀ سمت مشرقی به جلال آباد اعزام کرده بود اکنون اميد وار بود که نادر وبرادرانش را برای دفع حبيب الله کلکانی مورد استفاده قرار داده وبرطبق ضرب المثل مشهور( سرمار را بدست دشمن بکوبد ) لهذا درتلگرامی که بسفارت پاريس مخابره شد ازين آرزوی نادر وبرادرانش حسن استقبال به عمل آمده ولی بازهم ازروی احتياط هدايت داده شد تا ازطريق ماسکو و تاشکند با طيارۀ شوروی بکابل بيايند و ضمناً به غرض نشان دادن اعتماد مزيد بشخص او هدايت داده شد تا هدايت الله پسرارشد شاه [ امان الله ] را که درفرانسه مشغول تحصيل بود، نيزباخود بياورد وازطرف ديگر درهمان موقع شاه محمود برادرخورد نادررا که پس ازبرطرفی ازحکومت اعلی مشرقی بظاهر بحيث معيين وزارت داخله وظيفه داده بود ودرحقيقت بيکاروبلا تکليف بسرميبرد، نزدخود خواسته، استمالت نمود و قوماندانی يکی ازجبهات حساس پايتخت را که جبهۀ ده سبز و خواجه رواش باشد، به او تفويض کرد، اين جبهه اگرچه درجنگهای حبيب الله کلکانی بيشتررول تدافعی را دارا بود، اما ازسبب اينکه ميدان طيارۀ شيرپور و محبس عمومی کابل (که درقلعۀ تاريخی شيرپوروقعيه داشت [ موقعيت داشت] نيزتحت اثرآن بود، درآن وقت اهميت خاص را حايزبوده و چنانکه ديده شد درموقع حملۀ دوم حبيب الله اولين محاذيکه بدون جنگ ازهم پاشيد، همين محاذ بود.... » (3)

         جنرال محمد نادرخان بعد ازگرفتن قدرت سياسی بوسيلۀ همان روحانيون ! و شورشيان قبايل ضد نهضت امانی، نخست اميرحبيب الله کلکانی ورفقايش را برغم اين که درصفحۀ قرآنکريم سوگند تعهد مصالحه را مبنی برعدم خشونت و خونريزی ودست نبردن به اسلحه وجنگ ، نوشته وروی آن مهر وامضا گذاشته بود؛ ليکن بيشرمانه بالای تمام تعهدات خود پا نهاد و خلاف سوگند خود بر قرآن ورعايت سنتهای ديرين و پسنديدۀ اين سرزمين، آنان را تيرباران کرده، نعش شان را بدارآويخت؛ سپس اکثريت جوانان دلير وبزرگمردان سلحشورولايات کاپيسا، پروان و کوهدامن زمين را که درجنگهای آزاديبخش ضد استعمارقهرمانانه رزميده بودند، بوسيلۀ جلاد مشهوری بنام  محمد گل خان مهمند يا ازدم تيغ کشيد ويا تحويل زندانهای سياه نموده ، جايداد های عده ای ازآنان را غصب وبه شورشيان  قبايل بعنوان پاداش زحمات شان(!) درريختن خون مبارزين استقلال، بطور انعام بخشش نمود:

    « درحاليکه شاه درکابل هرروزازده تا پنجاه نفرمردم شمالی را گلوله باران مينمود وتعداد مجموع اين کشتارهای دسته جمعی و بدون تحقيقات و بدون محاکمه درحدود هفت صد نفرميرسيد....

     قيام کلکانی ها و داود زايی های کوهدامن درسرطان 1309 شمسی [ دربرابر فشارحکومت نظامی، مبنی بر قتل وکشتارمردم بی گناه، جمع کردن اسلحه و پول ازدهاقين بی وسيله] بعمل آمد؛ محمد گل خان [مهمند] در4 اسد سال مذکور برياست آنولايت گماشته شد. او با اتکا بقوۀ بيست و پنج هزارنفری حشری و يک فرقۀ عسکری توپخانه دولتی درولايت پروان و کاپيسا دست به عملياتی زد که دريک کشورفتح شدۀ خارجی هم مجازنيست. محمد گلخان درينولايت قيافت يک مارشال فاتحی بخود گرفته، درکمال تکبر وبيگانگی با مردم پيشامد وروش دشمنانه ووحشيانه نمود. او قوای حشری ونظامی را درتاراج خانه ها، انهدام ديوارباغها، احتراق قلعه ها بگماشت و خود ازشکنجه و لت وکوب و اهانت مردم ( اعم ازقيام کننده و مطيع دولت ) فروگذارنکرد. او ازقيام کننده جان ميخواست و ازمطيع مال. انکارکننده را چوب ميزد و دشنام ميداد، حتی تهديد باحضار زنش درمجلس عام مينمود. درخانه های که تلاشی ميشد و اسلحه و پول بدست نمی آمد، زنان خانواده تهديد به فروبردن سوزن در پستان شان ميشد. با اين روش تا زمستان 1309 شمسی ( طبق اطلاع شماره 58 مورخ دلو روزنامۀ دولتی اصلاح ) محمد گلخان ازمردم کاپيسا و پروان 2378 تفنگ و 170 تفنگچه و 39384 دانه طلا و 149206 سکۀ نقره بيرون کشيد و بکابل تقديم کرد. البته آنچه را که قوای حشری و نظامی برای خود گرفته بودند، داخل اين حساب نيست. اين تنها نبود محمدگلخان ( طبق خبرشمارۀ سابق الذکر اصلاح ) پانزده نفر را دراين ولايت بحکم شخص خود اعدام نمود، 617 نفر را زنجيرپيچ بکابل فرستاد.... محمد گلخان برطبق اطلاع همين شماره اصلاح، قسمتی ازشهرچهاريکار را که مرکزاداری و تجارتی ولايت بود، حريق و خراب ساخت؛ همچنين او سرايخواجه مرکزکوهدامن را تماماً  محترق و ويران نمود. درحاليکه او قبلاً ازمردم ششصد نفر را گروگان گرفته بکابل فرستاده بود؛ درهرقسمتی ازينولايت چند، چند خانوار پاکتيايی را جبراً اسکان و بهترين اراضی مردم را بايشان اعطا نمود، تا آشتی را بين اين دو ولايت ممتنع سازد....

    رويهمرفته روش محمد گلخان درکوهدامن و کوهستان، همان نتايجی را که ميخواستند داد يعنی اول مردم دلير اينولايت که درتاريخ قرن نزدهم افغانستان، درراه دفاع از استقلال کشوربمقابل امپراتوری بريتانيا، کانون بزرگ و با افتخاری محسوب بود، سرکوب گرديد. دوم نفاق و خصومت بين مردم افغانستان که هدف يگانۀ دشمن بود، درين حادثه عملاً بميان آمد ، يعنی مردم کاپيسا و پروان تمام تعدی نسبت بخود را ازحشريهای مردم پاکتيا دانستند و نسبت بآنان کينۀ سختی دردل گرفتند؛ خصوصاً که محمد گلخان خودشرا بغلط نمايندۀ پشتو زبانان کشور جلوه ميداد. سوم دولت نواحداث افغانستان با دشمنی قسمت عمده ئی ازمردم کشورمبتلا و در مقابل سياست استعماری تنها و لهذا مجبوربسازش بيشتربا استعمار انگليس گرديد.» (4)

   واما محمد نادرخان و برادرانش جفاهای بی شمار و غيرقابل عفوه را برمردم ولايت پکتيا و مربوطات آن نيز روا داشته ، آنها را بصورت مصنوعی بين خانوادۀ خود تقسيم کرده، هريک با خدعه و نيرنگ، خود را مدافع يک قوم تبارزميدادند. درحالی که دراين خط کشی های تقلبی و اغواگری ها، جزفريب ونيرنگ و استفادۀ سوء ازاحساسات پاک آنان، درجنگ وسييطره جويی به نفع خود، ديگرهيچ دلسوزی وصداقتی وجود نداشت.

     چنانچه ديده شد که اين اقوام را قسماً بصورت عمدی  از پروسۀ رشد و انکشاف اقتصادی- اجتماعی  بدور نگهداشته و با استفادۀ سوء از روحيۀ سلحشوری آنان پای شان را در منازعات به شکل برادرکشی های قومی، جنگهای داخلی و منطقوی کشانيدند که فشردۀ آن را درتاريخ چنين می خوانيم:

    « مردم ولايت پاکتيا نظر باوضاع جغرافيايی و اقتصادی نسبت باکثر ولايات افغانستان فقيرند. زراعت آنها محدود و تجارت خارجی شان منحصر به عشايرکوچی و نيمه کوچی سليمانخيل وخروتی وغيره است. تجارت داخلی ايشان عبارت است ازچوب ارچه و ريسمان و منج که توسط قاطر وارد بازارکابل ميشد. خوراک اکثريت مردم آرد جواری و خانه های نشيمن ازگليم و توشک عاری و درعوض شمع و تيل، چراغ ايشان " چراغ چوب " بود. معهذا اين مردم دلير و مسلح درتمام ماجرا های تاريخی دردفاع ازاستقلال، نقش موثرخويشرا بجا گذاشته اند. نادرشاه تمام اين چيزها را ميدانست و درپاکتيا عملاً تجربه اندوخته بود، پس دراستحصال سلطنت افغانستان اينولايت را مرکزثقل فعاليتهای خود قرارداد و بکمک آنها تاج شاهی برسرنهاد. ازآن بعد نادرشاه برای در دست داشتن اين قوه درمقابل مخالفين خويش دست بوسايلی زد که ظاهراً مردم پاکتيا را مفتون ميساخت و درواقع ايشان را مغبون مينمود. نادرشاه اينمردم را را از خدمت زيرپرچم نظامی  معاف داشت [ اين بزرگترين گناه و جنايتی بود که درحق مردم مناطق مذکورانجام و آنان را عملاً ازقرابت و نزديکی، محبت و برادری وتأمين مراودات اجتماعی باساير اقوام ولايات افغانستان بازداشت و خصومت اين دورنگی را ميان اقوام کشورآگاهانه ايجادنمود ] ودر دربار و دوايرحکومت برخوانين ايشان ترجيحی قايل گرديد. اما سلطنت هرگزنميخواست در راه نشرمعارف و بيداری مردم با تاسيس صنايع و بلند بردن سويۀ زندگانی توده های مردم پاکتيا کوچکترين قدمی بردارد، زيرا آگاهی و بيداری و رفاه مردم را مانع آن ميدانست که بتواند آن ولايت را هرطوریکه سلطنت بخواهد استعمال کند.

     لهذا حکومت بصورت عمومی مردم را درتاريکی و فقر و احتياج نگهميداشت و هم ازوحدت و اتحاد داخلی مردم پاکتيا جلوگيری کرده وآتش رقابتها وتعصبات عشيره وی را بين شان مشتعل ميگذاشت [ مينمود]. چنانچه خصومت مردم جاجی را با مردم منگل، شاه محمود خان تا زنده بود نگهداشت». (5)

     نادرشاه درهمان اوايل احراز قدرت درخزان 1929، جنرال پينن خان ،ميرزا محمد اکبرخان،امرالدين خان، عبدالطيف خان کوهاتی، محمدنعيم خان کوهاتی،عيسی خان قلعه سفيدی، تازه گل خان لوگری، سلطان محمد خان مرادخانی، محمد حکيم خان چهاردهی وال، احمد شاه خان کندکمشر، دوست محمد خان غند مشرپغمانی و سيد محمد خان کندک مشرقندهاری را بدون تحقيق و اثبات جرم وگناهی گلوله باران نمود.

     به تعقيب آن اين جلاد خونخوار، شخصيت برازندۀ کشورمان، محمد وليخان دروازی وکيل شاه امان الله را، که برای تحکيم استقلال افغانستان خدمات شايانی را انجام داده بود، درزمستان 1929 بازداشت ، درجريان يک محاکمۀ فرمايشی و پيش کشيدن اتهامان مضحک ، بی پايه و بدور ازحقيقت نخست به هشتسال حبس محکوم وبعداً درتابستان 1933 وی را بدون ارتکاب کدام جرم وگناهی، خلاف تمام موازين حقوقی و پرنسيپ های دولتمداری، درکنار برادران غلام نبی خان چرخی، تيرباران نمود.

      پس ازانجام اين جنايت سردمداران رژيم سفاک به دنبال تعقيب، پيگرد و سرکوب مشروطه خواهان دوم،  شامل جمعيت سری دربار وساير جوانان ترقيخواه ضداستعمار رفتند. درگام نخست عبدالرحمن لودین رئيس بلديۀ وقت، تاج محمدخان پغمانی، فيض محمدخان باروت سازوسايروطنپرستانی که در مبارزه برضد استبداد داخلی وطرد استعمارانگليس واسترداد استقلال وترقی کشور، سهم فعال و سرنوشت سازگرفته بودند؛ يکی راپی ديگربدهن توپ بستند وحتا غلام محی الدين خان ارتی را که در پشاور آواره شده بود، نيز ترورنمودند.

    بعدازتطبيق پروژۀ جنايت درحق شخصيتهای ذکرشدۀ مشروطيت دوم؛ جلادان آدم کش به عقب افراد باقی ماندۀ اين نهضت، شامل ميرزا عبدالرحمن ، سعدالدين خان وکيل، محمدانوربسمل، ميرغلام محمدغبار، عبدالهادی داوی... افتيدند وهمه را يکحا با ساير تحول طلبان کشور، برای سالهای متمادی درزندانهای مخوف و مرگ آفرين نگهداشتند .

      همينگونه خانوادۀ حکمران، غلام نبی خان چرخی را بصورت بيرحمانه زير ميلهای تفنگ در16 عقرب 1311 بقتل رسانيدند وبعدآ برادران واعضای فاميل وی را، چون جنرال غلام جيلانی خان چرخی، جنرال شيرمحمدخان چرخی و برادرزاده هايش، غلام ربانی خان ، غلام مصطفی خان وعبدالطيف خان را بدار آويختند ومتباقی همه اعضای فاميل های آنها را رهسپار زندانها نمودند .

    اگرگلولۀ تفنگچۀ عبدالخالق جوان آزاديخواه، اين شاه مستبد وخونخوار  را ازپا نمی انداخت، تمام زندانيان سياسی وآزاديخواهان کشور را ازدم تيغ کشيده، درافغانستان، صدای آزاديخواهی برای ساليان متمادی شنيده نمی شد .

    مرحوم غبار را عقيده براين بوده است که: « درتطبيق اين نقشه [ قتل وکشتار دسته جمعی وانفرادی، زندانی کردن وانواع شکنجه های جسمی وروحی وايجاد فضای وحشت وبربريت وتهاجم دد منشانه به جان، مال وناموس مردم وساير جنايات ضد انسانی ] شخص نادرشاه وبرادرانش محمدهاشم خان صدراعظم و  شاه محمودخان وزيرحربيه،اختيارات مساوی داشته وهريک پادشاهی مطلق العنان بشمارميرفتند . چنانکه هريک ازآنها در پايتخت وولايات کشوربامر شخص خود، بدون تحقيق و محاکمه، اشخاص را اعدام، شکنجه، حبس، تبعيد، مصادره و خاندانها را برباد، قلاع را محترق ومنهدم وتوده های مردم را سرکوب ميکردند .

    بنابرين، حکومت نادرشاه ازهمان قدم نخستين ،  دست بخون مردم بشست . اين حکومت سعی ميکرد، که خودش را در نظرملت افغانستان خلف الصدق اميرعبدالرحمن خان مستبد جلوه دهد، ولی بزودی مردم فهميدند، که بين اين حکومت وحتی حکومت اميرعبدالرحمن خان فرق زمين آسمان در اندازۀ استبداد آن موجود است .

 اميرعبدالرحمن خان درقرن 19 خون مينوشيد ونادرشاه درقرن بيست.

اول الذکرازاستقلال خارجی کشوردربرابرانگليس چشم پوشيد و اخيرالذکر از استقلال داخلی . اميرمرام خودرا با شمشيرتطبيق کرد و نادرشاه با توطئه وتيغ . اميرآنچه ازمردم گرفت درداخل کشوربماند و نادرشاه آنچه را گرفت درکشورهای بيگانه ذخيره نمود  و و....» (6) .

    سرانجام طوري که گفته آمد اين شاه جلاد وخون آشام روز(16 عقرب 1312 ) با گلولۀ عبدالخالق جوان 17 ساله متعلم ليسۀ نجات (ليسۀ امانی) ازپا درافتيد وبه حيات ننگينش بحيث يک توطئه گرماهر، جنايتکارمحيل وقاتل حرفوی پايان بخشيده شد:

    « باينصورت نام سلطنت بعدازنادرشاه به پسرش واقتدار واقعی سلطنت به دو برادرش( محمدهاشم خان صدراعظم وشاه محمودخان وزيرحرب ) منتقل گرديد وسلطنت دوبرادرتاختم جنگ جهانی دوم، 14 سال به درازا کشيد.

    &