بازی شیطانی اخوان المسلمين سدی از خون و خرافات (3)
بازی شیطانی نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد |
بازی بزرگ انگليسي
اخوان المسلمين
سدی از خون و خرافات
در برابر کمونيسم
و ناسيوناليسم
ترجمه فروزنده فرزاد
(3)
بريتانيا از1899 تا پس از جنگ اول جهاني، يکي از برجسته ترين بازی های امپرياليستي قابل تصور خويش را آغاز کرد. امپراتوري نزار عثماني در واپسين دم زندگي بود. از سوي ديگر پيشرفت هاي تکنولوژيک در زمينه ي نيروي دريايي و راه آهن همچنين گسترش موتورهاي درونسوز و اتوموبيل، نياز سيري ناپذيري به نفت داشت. با وجود تگزاس، روماني و باکو بعنوان مراکز توليد نفت کم کم براي استراتژيست هاي امپرياليست آشکار ميشد که ايران، عراق، و عربستان نيز منابع نفتي فراوان و ارزشمندي دارند. امپرياليست هاي سود جو، آسياي جنوب غربي را صحنه ي شطرنج بزرگي ميدانستند و هر کدامشان براي حفظ موقعيت خويش ميکوشيد. بازي لندن اين بود که خود را جانبدار مسلمانان جهان وانمود کند؛ اما نه با گشاده رويي در برابر روشنفکران جهان اسلام يا با متجدد کردن برجستگان که با حمايت از توده هاي سنت انديش و حاکمان خودکامه.
با راندن فرانسه از خاورميانه، مي بايست بريتانيا همزمان با سه قدرت ديگر آن روز جهان دست و پنجه نرم کند. روسيه که بنظر مي رسيد عزم نفوذ از شمال دارد يک سوي نگراني بريتانيا بود. آلمانها که قدرت جهاني شان تحت حاکميت قيصر در حال توسعه بود از سويي با ترکيه رابطه داشتند و از سوي ديگر براي ساخت خط آهن از برلين به بغداد نقشه مي کشيدند. و ترکان عثماني که گرچه قدرت امپراتوريشان محو ميشد هنوز برگ برنده ي "خلافت" را در دست داشتند و دست کم اسما مدعي نمايندگي مسلمانان سني راست آيين (ارتودوکس) بودند. لندن کاملا کنترل هند را (که شامل پاکستان امروزي نيز مي شد) در اختيار داشت و "لرد کرومر" مصر و کانال آبي سوئز را بعنوان شريان حياتي بريتانيا بسوي هند قبضه کرده بود. انگلستان در افغانستان و ايران نيز نيروي موثر و غالب بود. نيز مناطق مهمي از قبرس تا شرق آفريقا و تا عدن را در اختيار داشت که مي توانست براي لشکرکشي و نمايش قدرت در خليج فارس سودمند باشد. بريتانيا در بازي خويش براي کنترل عراق و عربستان نيازمند نيرويي در برابر قدرت حاکم ترکان در سرزمين پهناور و شنزار عراق بود.
نخستين گام براي رسيدن به اين هدف ايجاد پيوند اتحادي بلند مدت ميان انگلستان و شاه آينده ي عربستان سعودي از يک سو و جنبش اسلامي وهابي از سوي ديگر بود. براي پي بردن به چگونگي چنين پيوندي، نخست بايد به پس و به سده ي 18 بازگرديم زماني که نخست ميان "السعود"، خاندان سلطنتي آينده و "الشيخ" خانواده ي اسلامگرايان وهابي تفاهمي رخ نمود.
در ميانه ي سده ي هجدهم مسلمان مروج دوره گردي مناطق شمالي و اسلام خيز شبه جزيره ي عربستان را از مکه و مدينه تا بيايانهاي "الاحساء" در شرق بصره، بغداد و دمشق درنورديد. او "محمد بن عبدالوهاب" متولد 1703 بود که، اقامتگاهي دائم نداشت و شهرنشين نبود، و زحمت آموزش در مراکز روشنفکري جهان عرب را بخود نميداد. "عبدالوهاب" با انگيختن جهاد اسلامي پرخاش ميکرد که مسلمانان بايد خود را از قيد هر آنچه از هزار سال پيش، از مرگ پيامبر اسلام به بعد آموخته اند رها سازند. اين، جنبشي احياگر از نوع کلاسيک آن بود، با هواداراني مشتاق که خيمه ها را به فراموشخانه ي تاريخ سپرده بودند.
مهمترين فردي که به آيين جديد عبدالوهاب گرويد، "محمد بن السعود"، موسس خاندان السعود، بود. "ابن السعود" آشکارا خود را نسخه ي قرن هجدهمي پيامبر اسلام مي دانست و براي گسترش اسلام اقدام به فتح سرزمينهايي مي کرد و ايمان اسلامي خويش را در متصرفاتش تحميل مي کرد. عبدالوهاب، ابن السعود و هوادارانشان براي تحميل عقايد خود شيوه ي زشت کشتار دگرانديشان را داشتند. آنان شهرها، مساجد و زيارتگاههاي متعلق به مخالفانشان را نابود ميکردند.
پس از آنکه عبدالوهاب در عربستان ملقب به "معلم" يا "الشيخ" شد، نوادگان و منسوبان او نيز "الشيخ"خوانده مي شدند.]34[ اتحاد خانواده هاي "السعود" و "الشيخ" در شکل دولت عربستان سعودي در دهه ي 1920 تجلي يافت. البته ظهور چنين دولتي فراز و نشيب هاي فراوان داشت. از اوايل سده ي هجدهم تا اواخر دهه ي 1920 بارها دولت تاسيس شده به وسيله ي خاندان ابن "السعود" بتناوب از سوي ترکان عثماني که قدرتي بيشتر جهاني و کمتر فناتيک بودند يا متحدان مصري ايشان و يا قبائل رقيب برچيده مي شد.
در نوشته هايي درباره ي صعود وهابيون چه بسا با احترام گفته مي شود که آنان مسلماناني اصلاحگر و متجدد بوده اند و نيز آنها شبه جزيره ي عربستان را گرد ايده ي "توحيد" يکپارچه ساختند. (واژه ي "وهابيت" از سوي حاملان اين ايده توهين آميز تلقي مي شود، آنها عنوان "توحيد گرايي" را مي پسندند)]35[. واژه ي "وهاب" اغلب در توصيف متفکري که در کار فلسفي و تفسير قرآن پيشگام است، بکار مي رود. که البته چنين نيست. Hamid” Algar” معتقد است که محيط جغرافيايي عربستان در به اصطلاح تئولوژي عبدالوهاب موثر بوده است؛ او مي نويسد: "چنين به نظر ميرسد که همواره جغرافياي بي حاصل عربستان در تاريخ فکري او انعکاس يافته است"]36[. وي ميافزايد: "آنچه که با تسامح "ميراث فکري محمد عبدالوهاب" خوانده شده است چيزي بسيار ساده و سطحي است که در واقع نسخه ي تکرار شده ي مجموعه ي گفته هاي پيامبر اسلام است و فاقد بسط و بيان بيشتري است".Algar به اين توجه ميکند که حتي نگاهبانان وهابي، "از انديشه ي خشک و سطحي عبدالوهاب احساس شرمساري دارند"]37[. آري او هرگز انديشمندي بزرگ نبوده است.
اما عبدالوهاب در حمله به مسلمانان مترقي و متهم کردنشان به خروج از اسلام، ارتداد، بدعت گذاري در دين و بدتر از آن استاد بود. وهابيون که سده ها در سراسر سرزمين عربي به تاخت و تاز و غارت و ويرانگري ميپرداختند، اينک با پيوستن به نيروهاي ابن السعود، قدرتي توانمند پديد آورده اند. بگفته ي يکي از نويسندگان انگليسي قرن نوزدهم، آنان (وهابيون) به "ترجيح کشتار بر غارتگری" بهنگام پيروزيهايشان شهره بودند]38[ و کشتار هرگز پايان نداشت. در سده ي 1700، اتحاد سعودي - وهابي "عملياتي از کشتار و غارت در سرتاسر عربستان" ببارآورد. آغاز کارشان از مناطق مرکزي عربستان بود، آنگاه به "عسير" در جنوب عربستان و قسمتهايي از يمن و سرانجام به رياض و حجاز رو نهادند.]39[ آنان در 1802 به شهر مقدس شيعيان، کربلا، که هم اکنون در عراق است، يورش بردند و اکثريت جمعيت اين شهر را به قتل رساندند و گنبدها و قبور مقدس شيعيان را ويران کردند و "دارايي، سلاح، جامه، فرش، طلا، نقره و نسخ گرانبهاي قرآني" را به يغما بردند.]40[ در حقيقت وهابيون مهر "ويرانگران گنبد ها" را بر پيشاني داشتند.]41[ به زعم اينان، در اوايل سده ي نوزدهم، مي بايست گنبدهاي اماکن مقدس در مکه نيز ويران شود. (امروز نيز در عمل چنين ديدي ادامه دارد. عربستان سعودي خواستار دگرگوني بنيادي مکانهاي اسلامي در يوگسلاوي سابق بود. "جان اسپوزيتو"[1] مينويسد: "سازمانهاي سعودي تحت حمايت عربستان مسوول ويران کردن يا بازسازي ديگرگونه ي مساجد تاريخي، کتابخانه ها، مدارس قرآني و قبرستانهاي بسياري در بوسني و کوزوو هستند که به زعم ايشان معماري، نقوش اسليمي و سنگ قبرهاي آن با زيبايي شناسي ضد شمايل وهابي همخواني نداشت.")]42[
"ويرانگران گنبدها"، همچنان که قدرت خويش را در عربستان گسترش مي دادند، سرانجام با بريتانياي کبير تماس يافتند. پيوندهای بريتانيا با خاندان السعود در اواسط سده ی نوزدهم آغاز شد. زماني که کنسول بريتانيا با دربار السعود در رياض، شهر بياباني خاموش، که بعدها پايتخت عربستان شد تماس گرفت.Algar گزارش ميکند که "نخستين تماس در 1865 انجام شد و بريتانيا سيل کمک هاي مالي خود به خاندان سعودي را که تا آغاز جنگ اول جهاني بتناوب افزون ميشد، سرازير کرد."]43[
لرد کرزن نايب السلطنه ي آن هنگام هند در 1899 در تدارک فرمانروايي دست نشانده در کويت، پيوندهاي لندن با خاندان "السعود" و "وهابيون" را با جديت پايه نهاد. خاندان السعود که براي تحميل خويش در عربستان تلاش مي کرد، از سوي بريتانيا براي تشکيل دولتي در کويت دعوت شد. کويت، آن زمان امارت کوچکي در جنوب بصره بود که مي رفت تا هر چه بيشتر نقش نگهبان قدرت امپرياليستي بريتانيا را داشته باشد.]44[ تنها سه سال بعد خاندان السعود حاکميت خويش را بر شبه جزيره ي عربستان استوار کرده بود. طبق گزارشي، "امير کويت ابن السعود را که آن هنگام 20 سال داشت براي بازپس گرفتن رياض از دست رشيديون (هواداران عثماني) بدانجا فرستاد."]45[ در 1902 رياض بدامان ابن السعود افتاد و در اين هنگام او نام "الاخوان" را براي گروه هراس انگيز خويش برگزيد.]46[ او جنگجويان "الاخوان" را از قبايل باديه نشين گرد آورد و آنان را با عقايد مذهبي متعصبانه و بنيادگرايانه مسلح ساخت و به ميدان جنگ فرستاد. تا پيش از 1912 شمار "برادر خوانده ها" ("الاخوان") به 11000 تن رسيده بود و ابن السعود منطقه ي نجد در نواحي مرکزي عربستان و "الاحساء" در بخش شرقي اين کشور را در کنترل داشت.
در ميانه ي 1899 تا آغاز جنگ يکم جهاني شايعه ي وجود نفت در خاورميانه به واقعيت رسيد، و نخستين "توافقنامه"ي يکطرفه و امپراليستي نفت بوسيله ي مردان نفتي که پشتشان به قدرتهاي بزرگ گرم بود و در شرايطي که رهبران قبايل زنداني بودند، به امضا رسيد. اينگونه، به ناگاه خاورميانه اهميت استراتژيک يافت. از نظر بريتانيا، عربستان و شيخ نشين هاي خليج حلقه يي از زنجيري بودند که از کانال سوئز تا هند کشيده ميشد. آرام آرام عکس قضيه به نظر درست تر مي آمد، به اين معني که سوئز و هند براي حفظ منافع نفتي بريتانيا در جنوب ايران و عراق و شيخ نشين هاي خليج اهميت استراتژيک روز افزون يافت. "ويليام شکسپير"[2] مامور سياسي انگليس در کويت، نخستين از چندين متحد مشهور خاندان ابن السعود، آغازگر نخستين توافق رسمي ميان انگلستان و عربستان سعودي بود، که در سال 1915 امضاء شد. شکسپير در جريان نبردي در رويارويي بياباني ميان "السعود" و قبيله ي رقيب او "الرشيد" کشته شد و ماموريت او ناکام ماند. اما توافقي که او طرح کرد سالها پيش از آنکه عربستان سعودي کشوري مستقل شود لندن و عربستان را بهم گره زد. " اين توافقنامه بطور رسمي ابن السعود را تحت الحمايه ي انگلستان بعنوان حاکم مستقل نجد و مناطق وابسته بدان ميشناساند. در عوض "ابن السعود" متعهد مي شود که توصيه هاي بريتانيا را دنبال کند."]47[
با آغاز جنگ جهاني در سال 1914 بريتانيا فرصتي طلايي يافت که از شر ترکيه در عربستان رهايي يابد، در حالي که امپراتوري عثماني عملکردي ترديدآميز اختيار کرده بود، دو تيم بريتانيايي به دو بازيگر دشمن هم در بيابانهاي باير پهنه ي عربستان تکيه کردند.
تيم نخست تحت رهبري فيلبي بود. ماموري کارکشته و درس خوانده در زمينه ي بهره برداري سياسي از باورهاي مذهبي زير نظر ادوارد براون. فيلبي از خانواده يي مياني با پيوندهاي خانوادگي با سريلانکا و هند وآموزش يافته ي پرآوازه ترين مدارس بريتانيا بود، مانند "وست مينستر"[3] که خود نيز در آن به ملکه درس ميداده است، و نيز "ترينيتي کالج"[4] و کمبريج که در آنجا نزد ادوارد براون درس مي خوانده است.]48[ در طليعه ي سده ي بيستم ميلادي دانشگاه کمبريج پايه ي آموزشي براي معماران امپراتوري بريتانيا بود. فيلبي در آنجا با مشاهير انگلستان و جهان در ارتباط بود، گرچه خود آتئيست (خداناباور) بود اما اشتياق فراواني در زمينه ي آثار مذهب در سياست از خود نشان ميداد. او باورهاي ديني را چنين توصيف ميکند: " برتر از هر باوري....کارامدترين در برابر هر نوع ايدئولوژي مخالف."]49[ فيلبي در کمبريج در رشته هاي فلسفه و زبانهاي شرقي و حقوق هند درس خواند، سپس به "خدمات اجتماعي هند" پيوست. او که بعدها بشکلي دروغين اسلام آورد و نام "عبدالله" را نيز بر خود نهاد با درسهايي که از براون گرفته بود به عنوان مامور بريتانيا به هند رفت. سپس رهسپار عربستان شد و در آنجا بجاي شکسپير بعنوان متحد "ابن السعود" از سوي بريتانيا ماموريت خويش را آغاز کرد.
هنگامي که افراد تيم فيلبي، دفتر اينتليجنس سرويس در هند، از خاندان "ابن السعود" حمايت مي کردند دوستانشان در قاهره در بخش عربي اينتليجنس سرويس که از لورنس مشهور (لورنس عربستان) پشتيباني مي کرد، مشغول بکار بودند. دفتر عربي به حسين، بزرگ خاندان هاشمي، و پسران او عبدالله و فيصل تکيه داشتند. خاندان هاشمي بر حجاز استان غربي عربستان که شامل مکه و مدينه مي شد فرمان ميراند. همزمان خاندان ابن السعود از رياض که اکنون پايتخت عربستان است، بر قسمت بزرگي از مناطق مرکزي عربستان، نجد، تسلط داشتند. البته خاندان ابن السعود برنده ي پايان اين بازي شد و نام سعودي را بر کشور عربستان نهاد. عبدالله و فيصل پسران خاندان هاشمي که بازي را در مقابل خاندان السعود باخته بودند بعنوان پادشاهان سرزمينهايي که مرزهاي آن توسط وينستون چرچيل کشيده شده بود، گماشته شدند. عبدالله به پادشاهي اردن رسيد و فيصل به پادشاهي عراق!
در راستاي حمايت از هر دو جريان هاشمي و السعود، بريتانيا در صدد استفاده از اسلام بود. خاندان هاشمي مدعي انتساب به پيامبر اسلام بودند و هرکدام از حاکمان خشن هاشمي در طول سده هاي گذشته آنرا تکرار مي کردن