بازی شیطاني اسلام ارتجاعي سنگر بزرگ امريکا در طول جنگ سرد (8)

پیوست به گذشته

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

اسلام ارتجاعي

سنگر بزرگ امريکا

در طول جنگ سرد

(8)

 

سند مربوط به نامه ی کراکر است از بغداد به وزارت خارجه آمریکا

و شرح اثر کاریکاتورها بر مردم و مفید دیدن ادامه ی آن در تبلیغات ضد شوروی.

 

آيا سعيد رمضان، اخوان المسلمين و راستگرايي اسلامي متحدان سودمندي در جريان جنگ سرد در برابر کمونيسم بودند؟ آيا اسلام خود سدي در برابر کمونيسم، اين ايدئولوژي آتئيست خارجي بود؟ از يک منظر پاسخ منفي بود. هم کمونيسم و هم ناسيوناليسم بسادگي هواداران بسياري در ميان توده هاي مسلمان يافتند؛ براي نمونه در عراق، حزب کمونيست اين کشور (بزرگترين حزب کمونيست در کشورهاي عربي پس از جنگ دوم جهاني هواداري ميليونها شيعه ي عراقي را بخود جلب کرد و اواخر دهه ي 1950 اين حزب چنان نيرومند شده بود که توانست در بغداد، دمونستراسيوني با شرکت يک ميليون عراقي ترتيب دهد. همچنين، در مصر، جمال عبدالناصر که راديو صداي عرب قاهره پيام ناسيوناليسم او را تا مصر و اردن، عراق و عربستان رساند، پيروان بسياري يافت، و در خلال ساليان دهه ي 1950 و 1960 محبوب ترين رهبر سياسي عرب بود. همانگونه که مسيحيان در اروپا به شکل توده اي به احزاب کمونيست مي پيوستند، مسلمانان جهان اسلام نيز که از شرايط زندگي شان ناراضي و ضد امپرياليسم غرب و نفوذ بريتانيايي ـ آمريکايي در خاورميانه بودند، کمونيسم و اغلب بيشترشان ناسيو ناليسم عربي را برمي گزيدند.

اگر چه بسياري از مسلمانان، جذب ايدئولوژيهاي چپ مي شدند، اما شرق شناسان و سياستگزاران آمريکايي بر اين باور بودند که هنوز مي توان اسلام سياسي را بصورتي که آشکارا ضد کمونيست باشد، بسيج کرد. طبيعتاً در خاورميانه، اسلام سازمان يافته اشکال گوناگوني يافت. نخست، و پيش از همه اسلام سياسي در شکل اسلام روحانيان سنتي رخ نمود که در مساجد و بنياد ها و موسسات مذهبي يا اوقاف و امور خيريه، دادگاههاي اسلامي و ديگر موسسات، که ريشه هاي ژرف اجتماعي داشتند، اما آشکارا سياسي نبودند، سازمان يافته بودند. در وهله ي بعد، "دولتهاي اسلامي" چون دولت عربستان سعودي، از آغاز تاسيس در 1920، و نيز دولت پاکستان، از زمان کسب استقلال (و بويژه از دهه ي 1970)، بودند که درشان همه ي اقوام و ملل، تحت هويت مشترک مذهبي و شريعت اسلامي مي زيستند، و بسختي خط تمايزي ميان دولت و اسلام يافت مي شد. و دست آخر، ظهور "راست جديد" اسلامي در جهان اسلام در هيات جمعيت هايي چون اخوان المسلمين و ديگر سازمانها و احزاب سياسي بود که براي تشکيل حکومت اسلامي مي کوشيدند. از ديد سياستمدارن غربي که در خاورميانه در جستجوي نيروهاي سياسي ايدئولوژيک بودند تا بتوانند بلحاظ فکري، همطرازي در برابر جاذبه ي راديکال کمونيسم باشند، هر سه ي اين اشکال، در موقعيت هاي گوناگون جذاب مي نمود. و مهمتر اينکه با يکديگر وجوه اشتراکي نيز داشتند.

در ايالات متحده بر اين واقعيت هشدار داده مي شد که "برجستگان" عرب؛ رهبران فکري، روشنفکران، سياستمداران ، ژورناليست ها و از اين دست، بطور فزاينده به احزاب و جنبش هاي چپ مي پيوندند. اما در ميان توده ها، بويژه دهقانان محروم از سواد، مردان قبايل بدوي و تاجران هوادار سرمايه داري و نيز رهبران بازار، تمايل کمتري به وداع با قرآن و جايگزيني آن با کاپيتال [مارکس] بود؛ و طبعا بسيج کردن آنها بسود مارکسيسم، سوسياليسم سخت تر. اينگونه، سوال اين بود؛ کدام چارچوب ايدئولوژيک مي تواند توده هاي عرب و مسلمان را در يک سو و بخش مهمي از برجستگان عرب را در ديگر سو بسيج کند؟ از نگاه برخي تحليل گران، "اسلام نوين" ي که روشنفکران و ماموراني سياسي چون حسن البناء، سعيد رمضان و ابوالاعلي مودودي پرچمدار آن بودند، همان سفارش مورد نظرشان بود. اخوان المسلمين، کاميابي هايي در کمپ هاي دانشجويي در جلب دانشجويان، و بويژه در ميان دانشجويان مهندسي، علوم، پزشکي و نيز مديريت و تجارت، داشت. آيا چنين جنبشي بويژه با حمايت خاندان سلطنتي سعودي مي توانست در برابر بلوک مارکسيست ـ ناسيوناليست بايستد؟ و آيا تبليغات ايالات متحده با تکيه بر ارزشهاي مذهبي آمريکا، در برابر اتحاد شوروي آتئيست، مي توانست توده هاي مسلمان را به اردوگاه آمريکا جلب کند يا دست کم آنها را از مسکو دور نگاه دارد؟ و چنين مي نماييد که ارزش آزمودن را دارد !

آن که بزعم وي چنين پروژه هايي به آزمودنش مي ارزيد، برنارد لوئيس، مبدع عبارت "برخورد تمدنها" بود. لوئيس که اکنون پروفسور بازنشسته و همکار افتخاري دانشگاه پرينستون است، مدت 5 دهه تنها تئوريسين متنفذ در زمينه ي پژوهش اسلامي بوده است. او همواره بشدت بحث انگيز بوده است؛ بيشتر به دليل نظرگاه بسيار جانبدارانه، محافظه کارانه (و بعدها نو محافظه کارانه)، و نيز بدليل نزديکي و وابستگي شديدش به اسرائيل. مقاله ي پروفسور لوئيس در 1953 با عنوان "کمونيسم و اسلام" نمونه ي برجسته يي از جريان فکري آن هنگام و کنوني او پيرامون نبرد ايدئولوژيها ست.

لوئيس روشن ساخت که تمايل ذاتي مسلمانان به ايجاد زنجيري از دولتهاي استبدادي، چنانچه هدف غرب مقابله با گسترش کمونيسم باشد، راهکار مناسبي بدست داده است. او مي نويسد:

" اگر مسلمانان در ازاي ترک سنت هاي خويش تنها مجبور به انتخاب يکي از دو گزينه ي کمونيسم يا پارلمانتاريسم باشند، چنين چيزي، بسيار به زيان ما است. به سود جهان اسلام و نيز جهان غرب است که چنين انتخابي تنها محدود به يکي از اين دو جايگزين نباشد. هنوز اين امکان وجود دارد که مسلمانان سنت هاي خويش را، احتمالاً در نوع تغيير شکل يافته ي آن، اعاده کنند. تحقق اين امر، تحت گونه يي دولت تکامل يافته ممکن است، که گرچه حکومتي استبدادي و يا حتي ديني است، اما هرگز از استبداد بد سگالانه ي ديکتاتوري نوع اروپايي چندان متفاوت نخواهد بود."[36]

لوئيس در ادامه، پس از صحه گذاردن بر احتمال "موفقيت" ايده ي رژيم هاي استبدادي اسلامي، پيشنهاد مي کند که نتيجه ي ديگر چنين راهکاري زمين باير برجا ي مانده يي است که رشد عقايد مارکسيستي در آن را عقيم مي گذارد. بگفته ي لوئيس:

" کمونيسم مذهب نيست و نمي تواند باشد، حال آن که اسلام  براي بسياري از باورمندانش هنوز آئيني مذهبي است و اين هسته ي اساسي مقاومت اسلام در برابر افکار مارکسيستي است. اگرچه باور مسلمانان به آزادي براي سرپا نگاه داشتنشان ناچيز باشد، در مقابل، ايمان آنها به خدا بسيار استوار است. مسلمانان عميقاً مذهبي هستند. اسلام بعنوان يک دين بيشتر از مسيحيت ضد کمونيست نيست؛ در واقع، همانگونه که گفته ام کمتر ضد کمونيست است، اما اسلام بعنوان نيروي حاکم و اثر گذار بر زندگي و انديشه ي باورمندانش، در اين زمينه بالقوه بسيار تواناتر است. مسلمانان پرهيزکارـ که بيشترشان اينگونه اندـ در درازمدت مرامي آتئيست يا عقيده يي که اصول اخلاقي مذهبي و سنتي شان را به چالش کشد، تاب نمي آورند... جنبش کنوني مسلمانان عليه عقايد ضد اخلاقي و اپورتونيسم برخي رهبرانشان و نيز رهبران غربي، شايد بطور گذرا، به سود کمونيست ها، با ژست ايثارگرايانه شان براي يک آرمان باشد، اما سرانجام، زماني که مسلمانان پشت پرده ي چنين تبليغاتي را دريابند، ضد کمونيسم عمل خواهند کرد. بياييد اميدوار باشيم که مسلمانان براي زماني دراز در اختيار کمونيست ها نخواهند ماند."

در همايش پرينستون، که در سال نگارش مقاله ي لوئيس برگزار شد، از سوي يک عالم پاکستاني به نام "مظهرالدين صديقي"، استاد موسسه ي فرهنگ اسلامي لاهور، نيز نظراتي مطرح گرديد. مظهرالدين، از شخصيت هاي دولتي پيشين و نويسنده يي با تأليفات بسيار بود. او دانش آموخته ي دانشگاه "مدرس" هند، و نيز نگارنده ي کتابهاي " اسلام و کمونيسم"، "مارکسيسم و اسلام" و "ماترياليسم تاريخي و اسلام" بود. صديقي در سخنرانيش در گردهمايي پرينستون اظهار داشت که با کمونيسم تنها بوسيله ي اپوزيسيوني ايمان محور و متکي بر بنياد گرايي اسلامي مي توان مقابله کرد. صديقي به ايده ي "استبداد ذاتي" مسلمانان حمله کرد، اما سکولارهاي جهان اسلام را نيز به باد حملاتي سخت گرفت و گفت:

" اينان دانشمند نمايان و روشنفکراني بي خرد هستند که آشکار و پنهان از نابودي تدريجي مذهب دفاع مي کنند؛ مذهب را مجموعه يي از خرافه هاي دگم و تعاليم ماوراء طبيعي مي انگارند که قدرت منطق و عقل را حقير مي شمارد. سکولارها، و نه کمونيست ها، بزرگترين خطر براي ثبات پاکستان و ضمناً ثبات در گستره ي خاورميانه هستند. صديقي مي گويد:

" آتئيسم کمونيستي قدرتي االقاگر دارد که راسيوناليسم ناب فاقد آن است. کمونيسم علم است و نيز ايمان. انجيلي اجتماعي است، نيز سيستمي مذهبي . کمونيسم تنها جايگزين، در نبود ايمان مذهبي است و اين در حالي است که مدافعان علم و تکنولوژي براي سست کردن پايه هاي مذهب با يکديگر در رقابت هستند. اين، اهميت اجتماعي ـ اقتصادي اسلام است که آنرا سدي در برابر کمونيسم ميسازد. توده هاي مسلمان تنها به اين دليل به اسلام روي مي آوردند که براي آنها وعده ي عدالت اجتماعي و اقتصادي و نيز آزادي بيان مي دهد. اگر کوچکترين تلاشي براي انکار محتواي اقتصادي ـ اجتماعي آموزه هاي اسلام انجام شود، بي گمان کمونيسم براي پر کردن خلاء ناشي از آن هجوم مي آورد و همانگونه که اشاره کردم، کمونيسم در کنار ارضاي احساس ايمان مذهبي، وعده ي امنيت اقتصادي و اجتماعي را نيز مي دهد [و اينگونه جاي اسلام را بسادگي پر مي کند]... در جهان اسلام گزينش ميان کمونيسم و دموکراسي سکولارنيست، بلکه ميان کمونيسم و اسلام ليبرال است... بزرگترين خطر براي ثبات پاکستان از سوي تئوريسين هاي واپسگرا يا کمونيست ها که چيزي بهتر از آنچه اسلام وعده داده است، نمي توانند ارائه کنند نيست، بلکه خطر از سوي آناني است که بدون کمترين آگاهي از ويژگيهاي ژرف اسلام... در تکاپو براي ايجاد خلائي معنوي در زندگي ما هستند، که سرانجام آن راهگشايي براي کمونيسم خواهد بود."[37]

کِنِت کرَگ[i]، سردبير "جهان مسلمانان"، پيام مشابهي داشت. مقاله ي کرگ با نام " برخورد نظري کمونيسم با اسلام معاصر"، که پيشتر در همايش پرينستون ارائه شده بود، چند ماه بعد در " ژورنال مسائل خاورميانه"[38] منتشر گرديد. در اين مقاله، کرگ در پي بحثي عالمانه و پيچيده، ايده ي احياگري اسلامي را ارائه مي کند. وي مي نويسد:" آنچه ما از موضع مقاوت در برابر کمونيسم بوسيله ي مذهب درک مي کنيم، آن است که جهان اسلام، بايد پاسخي عقلاني در برابر چالش کمونيسم بيابد. پاسخي معنوي، متافيزيکي و اخلاقي که بتواند " آخرت شناسي" مارکسيستي را که در جستجوي بهشت روي زمين است، بچالش بکشاند. پادزهري که کرگ در برابر کمونيسم اغواگر پيشنهاد مي کند، اين است:

" همانگونه که شمار بسياري از نويسندگان مدرن، تشريح کرده اند، مدينه ي فاضله ي اسلامي، تحقق جامعه ي اسلامي راستين است که برخي نيز آنرا حکومت اسلامي راستين خوانده اند." سپس اميدوارانه نتيجه مي گيرد که :" آيا بدليل نياز مشترک مسيحيت و اسلام به ارائه ي پاسخي در خور به کمونيسم، اين فرصت برايشان فراهم نيست که همکاري ثمربخشي را با يکديگر آغاز کنند؟" کرگ با ذکر نقل قولي از همايش پرينستون که در آن از موقعيت سربازان ترکيه در جنگ کره سخن بميان آمده بود، نتيجه مي گيرد:

" سرانجام، اکنون پس از 1300 سال جدل هاي بيهوده، مردان بزرگترين اديان توحيدي در کنار هم با ماترياليسم  خداناباور در پيکارند."

تا اين هنگام، در دهه ي 1950، ايده ي پيوستن اسلام به "مسيحيت" غرب در شکل جهادي صليبي عليه "ماترياليسم آتئيست"، نگرشي کاملا در اقليت بود. از سويي بسياري از استراتژيست هاي عملگرا ـ که امروز ممکن است "رئاليست" ناميده شوند ـ احساس مي کردند اسلام گرايي چنان نيرويي سست و متزلزل است که نمي توان بدان اتکا کرد. نظرگاه ديگري هم بود که به باور آن، از اسلام، بدليل ماهيت ذاتاً ضد غربيش، هرگز نمي توان بعنوان عاملي ضد کمونيسم بهره گرفت.

هرمان ايلتس، چنين تلقيي که اسلام را بصورت اغراق آميز متحد غرب در جدال عليه مسکو مي پنداشت، بياد مي آورد. ايلتس، که آغاز خدمتش از ايران و عربستان سعودي در دهه ي 1940 بود، مي گويد: " آن هنگام نگرشي بود که کمونيسم و اسلام را خيلي ساده در تضاد با هم مي پنداشت. شمار بسيار کمي از دولتمردان حتي درباره ي اسلام مي انديشيدند... برخي مي گفتند، اسلام براي دفع کمونيسم سودمند است، اما هيچکس آنرا واقعا جدي نگرفت. نگرش عام در دولت ايالات متحده و نيز در محافل آکادميک اين بود که اسلام بعنوان يک پارامتر سياسي در حال افول است و شريعت اسلام (قوانين اسلامي) آرام آرام به امري شخصي بدل مي شود. بسيار خوب بخاطر دارم که کارشناسان اقتصادي آمريکا با اشاره به کشورهايي که من در آنها خدمت کردم مي گفتند که شما هر چه زودتر از اسلام رهايي يابيد، به همان سرعت نيز در راه رشد و توسعه گام برميداريد. چنين مي گفتند زيرا آنها اسلام را سدي در برابر توسعه ي اقتصادي مي دانستند."

جان کمپبل[ii]، که به مدت چندين دهه استراتژيست برجسته ي خاورميانه در شوراي روابط خارجي بود، در راس هياتي از اعضاي مطرح در زمينه ي سياست خارجي ايالات متحده جاي گرفت که کار خويش را از 1954 آغاز کرد. بنظر کمپبل، خواه اسلام سدي در برابر رشد اقتصادي بوده باشد يا نه، به عنوان مانعي در برابر کمونيسم ظاهر نشد.

" مطمئنا نمي توان روي اسلام بعنوان سدي در برابر کمونيسم حساب باز کرد. اين تئوري که کمونيسم و اتحاد شوروي  هرگز نمي توانند در جهان اسلام سرايت کنند، تنها به اين فرض ساده انگارانه که کمونيسم به ماترياليسم و آتئيسم باور دارد و اسلام به خلاف آن، درست نبوده است. مذهب نقش مهمي در جوامع خاورميانه يي دارد، نگرش عمومي و رسمي تحت تاثير آن است. اما اين مسئله سبب ايمني کامل در برابر ويروس هايي سياسي چون فاشيسم و کمونيسم نمي شود. کمونيسم داراي وجوه اشتراک صوري با اسلام است، و وعده ي زندگي دنيوي بهتر در تضاد با آن نيست. فراتر از اين، برخورد جهان مدرن با اسلام دو گرايش عمده در ميان مسلمانان آفريده است، که درها را به روي نفوذ کمونيسم مي گشايد. نخست، نارسايي تعاليم سنتي و رسوم معمول در حفظ جايگاهشان در ميان روشنفکران، و نسل جديد است که مصمم به يافتن راهي براي برون رفت از عقب ماندگي هاي مادي هستند. دوم بيزاري از غرب، که اغلب گرايش به اسلام را تقويت مي کند و بيشتر از آن، پايه ي هويت يابي مشترک با هر آنچه تئوريها و نيروهاي سياسي غرب ستيز ديگر است، مي شود... در سرزمين هاي عربي و ايران جنبش ناسيوناليسم ضد غرب با رنگ و بوي احساسات مذهبي و حتي تحجرگرايي، آميخته است."

اينچنين، کمپبل، باور دارد که غرب ستيزي ذاتي اسلام سياسي، بايد مانع از سودمند پنداشتن آن در استراتژي ايالات متحده باشد.[39]

برغم چنين هشدارهايي، ايالات متحده در سالهاي 1945 تا 1957 اسلامگرايي را بکار بست و اغلب نيز ناشيانه.

حتي بيشتر از اين، در 1945، آنگاه که طراحان بريتانيايي و آمريکايي در فکر چگونه يافتن هم پيماناني براي خويش و ايجاد بلوکي دفاعي ضد اتحاد شوروي، در گسترده ي مرزهاي جنوبيش بودند، اسلام در انديشه شان بود. اتحاد دول عربي با اشاره ي بريتانيا، به دليل آن که ترکيه، ايران و پاکستان را در بر نمي گرفت، سست بود؛ هدف، جايگزيني آن با اتحادي از کشورهاي اسلامي و دست کم دربرگيرنده ي کشورهاي شمالي تر [نزديکتر به اتحاد شوروي] بود.[40] زمزمه ي آن نقشه، ناپديد گشت و سياست هاي بعدي نيز، کمتر بر اسلام و بيشتر بر اعمال قدرت مستقيم آمريکايي ـ بريتانيايي استوار بود. در سالهاي حاکميت ترومن و آيزنهاور، ايالات متحده براي بسيج اسلام سياسي در جريان جنگ سرد در بکار گيري آن بعنوان سلاحي ضد اتحاد شوروي کوشيد. بخشي از اين تلاشها، نقشه هايي جدي تر بودند، حال آنکه بيشترشان بي بهره از هر آزمودگي و بطرز مضحکي به بيراهه رفتن بود.

براي نمونه يي از گونه ي اخير پروژه ي "خوک قرمز" را در نظر آوريد. شيوه ي عمل آمريکا در نزديک شدن به اسلام سياسي در دهه ي 1950، دامن زدن به جنگهاي تبليغاتي با تکيه بر اين امر بود که ايالات متحده ملتي ديندار است، حال آنکه در اتحاد شوروي مذهب باوري تحت آزار و پيگرد. در 1951، سرويس اطلاعات آمريکا در بغداد، متکبرانه آغاز عملياتي تبليغاتي را با هدف اثر گذاردن بر قلوب و اذهان مردم مسلمان عراق به کمک "مقايسه ي شرايط مذهب در ايالات متحده و يک دولت کمونيستي "، اعلام کرد. بدين منظور کاريکاتوري تهيه شد که در آن، دولتي کمونيستي در شکل قلدري بزرگ جثه با مردي که برچسب مذهبي داشت، بدرفتاري مي کرد!

کاريکاتوري ديگر، " داستان خوک قرمز آزمندي را باز مي گويد و اينکه چگونه به سرنوشتي شوم گرفتار آمد. اين واقعيت که خوک ستاره يي سرخ بر بازو بندش، و دمي از داس و چکش در پشتش، بجاي دنبالچه ي معمول خوک، دارد، از نگاه مشاهده گران چنين طرحي پنهان نمي ماند. ديگران بر مناسب بودن انتخاب خوک بعنوان نمادي از کمونيستي بد ذات، بدليل چندش آور بودن خوک نزد مسلمانان، صحه گذاردند. ما احساس کرديم که مي توان چندين سري از اين دست کاريکاتورها که شخصيت محوري آنها يک خوک قرمز است، تهيه کرد."[41]

ادوارد کراکر[iii]، از شخصيت هاي سرويس خارجي و از طراحان عمليات تبليغاتي، 32 تصوير مربوط به عمليات خوک قرمز را در جريان ماموريتش با خود همراه برد.(سند مربوط به نامه ي کرگ در اين زمينه را ببينيد.(م))

سازمان نوپاي جاسوسي آمريکا (سيا) نيز راههاي برقراري پيوند با جنبش اسلامگرايي را آزمود. برخي از اين راهها در کتاب مضحک "بازي ملت ها" نوشته ي مايلز کاپلند، افسر عمليات سيا و متحد ناصر در خلال سالهاي دهه ي 1950 و کسي که ساليان بسياري در سياست اعراب درگير بود، آمده است. کاپلند، بزودي بازنشست شد، اما با شماري از ماموران پيشين و کنوني سيا، بويژه، کرميت روزولت[iv] و آرکي روزولت[v]، نوه هاي تدي روزولت، پيوندهاي نزديکي را حفظ کرد. کاپلند، که خود از روستا زاده هاي اهل جنوب آمريکا بود، از فريبندگي و گرمي چهره ي خويش براي پنهان کردن آنچه از دنياي اعراب در مي يافت، سود مي جست. او گزارش کرد که همزمان با عمليات "خوک قرمز"، براي سيا پروژه ي " بيلي گراهام مسلمان"[vi] مطرح شد. کاپلند، مي گويد که در سال 1951 دين آچسن[vii]، وزير خارجه ي وقت ، "کرميت روزولت" را از سازمان تازه تاسيس سيا براي سپردن سکان رهبري کميته يي سري از کارشناسان به وي، فرا مي خواند. برخي از اين کارشناسان از وزارت خارجه، شماري چند از وزارت دفاع و ديگراني بعنوان مشاور از کمپاني هاي تجاري و دانشگاهها براي پژوهش پيرامون جهان عرب، آورده شده بودند. (هيچ کس جز روزولت از سيا در اين کميته نبود.)"

اينچنين، بوسيله ي اين جمع نقشه ي عمليات طرح شده براي بسيج احساسات مذاهب اسلامي آغاز شد و از آن ميان " فردي ايده ي بيلي گراهام مسلمان را براي بسيج شور مذهبي در راستاي جنبشي گسترده عليه کمونيسم پيشنهاد کرد و در واقع تا انتخاب يک مرد عراقي مقدس[براي بازي کردن نقش بيلي گراهام] و فرستادن او در يک تور به کشورهاي عربي پيش رفت." هويت اين عراقي آشکار نبود. اما کاپلند، همه ي اين کوششها را تجربه هايي آموزش دهنده مي دانست. بگفته ي وي:

"پروژه کوچکترين زياني ببار نياورد، و اتفاقا راهبري آن، به کميته درباره ي اشتباهاتش در خصوص پيش فرضهاي پايه يي نقشه ، بسيار آموخت. همان چيزهايي که بعدها، زماني که مشاوران ملک فيصل [پادشاه عربستان] در پروژه يي از اين گونه، او را نامزد نقش مرد مقدس کردند، از آن بهره ي فراوان گرفتند."[42]

از ديگر پروژه هاي، البته کمتر جاه طلبانه ي سيا، تبليغات کنايه آميز عليه نفوذ اتحاد شوروي در مصر بود. سيا، تراکت هايي ضد اسلامي مربوط به دوره ي پيش از جنگ اول جهاني، با عنوان هايي چون "هيچگاه محمدي نبوده است"، "آثار زيانبار روزه گرفتن در ماه رمضان" و "عليه حجاب"، رو کرد، و پس از انتشار دوباره، اينبار آنها را به سفارت شوروي در قاهره نسبت داد.[43]

همچنين سيا کوشيد تا مصر را مرکز تماس و دستيابي به فعالان اسلامي در خاورميانه و آفريقا کند. محرک اين تلاش نيز کسي نبود مگر انور سادات. سادات از جنگ دوم جهاني، با جمعيت اخوان المسلمين در تماس نزديک بود و نقش حلقه اي پيوند دهنده، ميان اخوان المسلمين و جنبش "افسران آزاد" ناصر در سالهاي دهه ي 1940 و 1950 را داشت. سادات با پيشنهاد ايجاد کنگره يي اسلامي، به ناصر نزديک شد و پس از جلب موافقت او، خود بعنوان هدايت کننده ي کنگره از سوي ناصر برگزيده شد. بگفته ي مايلز کاپلند " سفراي مذهبي، در ماموريت هاي هيات هاي مصري گوناگون به خارج همراهشان فرستاده مي شدند که وظيفه ي آنها بهره گرفتن از فرصت ها بود تا بواسطه ي آن از تمايلات مذهبي مشترک براي رسيدن به دست کم اتحادهاي تاکتيکي بهره برند....