روز زن ٬ به زن ها مبارک .
روز زن ٬ به زن ها مبارک .
اشرف هاشمی
ایکاش ظالمانی نمی بودند ٬ تا این نیم پیکری لطیف و نظیف جامعه را نمی ازاردند ٬ تا این روز بنام روز زن تجلیل نمی گردید ...
حالا حالا که این کار شده چار باید وناچار باید تجلیل شود ٬ امیدوارم که به مثابه روز التهام برزخمان زن های رنجدیده وطنم و جهان دراید نه تازه نمودن زخمان دیرین . زمانیکه بحث از زخم های دیرین است بی جا نخواهد بود تا به مناسبت این خجسته روز یادی از دوران کودکی ام که در دهاتی نه چندان دور از شهر کابل بودیم قصه یی برایتان بیان دارم :
شرین گل ٬ قندی گل ٬ جانی گل ٬ بوبو گل و صد ها گلی دیگر این همه نام های ناز بود که نه تنها در ده ما بلکه در هرده و شهر ٬ درهر خانه و منطقه به ده ها و صدها تا پیدا میشه اگر این صفات را درابتدا خانم ها نداشتند به مرور زمان بدست می آوردند ٬ بعداز آنکه عروس می شدند یک نام گل دار پيدا می کردند یا وقتی که مادر می شدند اگر در آن وقت هم چیزی گل دار نیافته بودند در وقت که داماد دار و عروس دار می شدند ویا زمانی که مادرکلان می شدند حتمآ یک گلی نثار شان می شد خودشان که عاشق گل و گلها بودند ٬ مردانی بیچاره راهم گل باران می کردند مثل اغای گل – کاکا گل- ماما گل گل- گل ...
یکی از این جوره های گلدار٬ که ابتدا بی گل بودند قدیر جان و مستوره جان بودند .
مستوره که خود در خانه پدر در جریان حیات پدر چون پدرش دو زنه بود چندان روز خوش نه داشت بعداز مرگ پدر هم از دست امباق چوچه ها که همه شان دختران بود (چون مرغانچه پر از ماکیان ) قد راست و دم خوش را نه دیده با برادر کوچک خود همیشه زیر بار ستم مادر اندر و خواهر اندر ها دست و پنجه نرم می کرد .
زمان می گذشت ٬ پدرش مرد٬ خواهراندران ٬ بالنوبه عروس شدند ٬ برادرش جوان شد و بالاخره روزی رسید که اشتر بخت اش در خانه قدیر جان زانو زد .
قدیر جان هم که دو مرتبه زن مرده گی را دیده بود٬ به هزاران ناز و نزاکت از او حمایت می کرد که این سوم را خدای ناخواسته از دست ندهد ٬ کودکان قد و نیم قد قدیر جان هم از امدن مستوره خیلی خوشحال بودند چون می دانستند که او خود در خانوادهّ زیر بار امباق و امباق چوچه ها چه رنج وعذابی که نه کشیده او بهتر از همه درد ما را داند و مرحمی بران گذارد اما که چنین نبود همه می گفتند که کشت های که دیگران در خانه پدر بالایش کرده می خواهد بالای کودکان قدیرجان درو کند ٬ واقعآ که چنین بود اولأ اسمی مستعارﺉ خود بالای خود گذاشت و به همه اعضاﺉ خانواده اعلان کرد که اورا بوبو گل خطاب نمایند و قدیر جان را هم که اولادهایش اغا میگفتند به اغای گل مسمی شد ٬ از محروم کردن اولاد های سابقه اغای گل(قدیرجان) از سر دستر خوان گرفته تا پیش پایی زدن ٬ زیر لت وکوب حق وناحق انداختن وهزاران ظلم و شکنجه روحی و روانی دریغ نورزید. اینجا که چه گل هایی نیست که به اب نمیداد در خانه پدر هم چون جانشین پدر همان یک پسر آنهم برادر او بود نیز خانم و اولادهایش را بی نیش نمی گذاشت ٬ خانم برادر نه از احترام از ترس جان خود اسمش را قندی گل گذاشته بود ٬ هرباری که به خانه برادر میرفت اوقات زن و اولاد های برادر را چون زهر تلخ نموده بر می گشت تا اینکه اهنگ زن دوم را در گوش های برادر نواخت که این زن ٬ زن بشو نیست او خود دست و آستین بر میزند و برای برادر یک زن درست حسابی دیگر پیدا می کند گرچه اولی را هم او پیدا نموده بود حالا او دیگر نه دل برادر ش را بلکه دل مستوره جان(قندی گل ) را زده ٬ باید فرقش را سوختاند ٬ بی خبر از انکه برادرش دهن باز کند برای بار دوم زن دار شد.
اما بازهم خوب است که زمان در جریان است ٬ همه چیز در گذر...
چند سال از عروسی زن دومی برادر مستوره(قندی گل) گذشت هر بار حمل می گرفت یا نزدیک های ولادت و یا در جریان ولادت یا دوسه روز بعد از ولادت طفلک ضایع می شد این را نیز قندی گل برای برادر خود بهانه ساخته به عوض ان که زن بیچاره را نزد داکتر و شفاخانه و یا به استراحت در خانه رهنمایی کند حرفهای نیشدار و زهر داری دیگری نیز نثار اش مینمود تا اینکه نزد ملاﺉ رفت ٬ جوره بر کتاب انداخت ٬ فال بیرون اورد تا برادرش برای بار سوم زن دار شود . که چنین شد . زن دوم داشت درد زایمان می خورد که خبر امباق نو به گوشش رسید ولی این بار با دفعات گذشته فرق میکرد چون در این ولادت کودک زنده ماند و لی مادر را قربانی گرفت ٬ برادر قندی گل با نوزادش اشک می ریخت ولی قندی گل در فکر عروسی و خویشخوری بود ولی سالی طول نه کشید که این آرزو خود را نیز بر آورده ساخت ٬ او تشنه ظلم بود ٬ انهم بالای هم جنس خود ٬ بالای زیر دستان خود .
قندی گل خانهّ برادر یا بوبوگل خانهّ قدیر جان در یکی از مجلس ها بسر بلندی یاد میکرد:
«یکی از روز ها خانه برادرم بودم که دیگ از دست نا زن (زن اولی) برادرم شور شده بود برایش گفتم که او نا زن چرا دیگ شور شده با من زبان بدل کرد قسم خوردم که تا فرق ات را نسوزانم با این زبان ماندنی ات نیستم ٬ ولی وقتی زن دومی را برای برادرم گرفتم و اولادیش میمرد زن اولی برایم گفت :
دیدی که فرق مرا سوختاندی خداوند انتقام مرا می گیرد اولادیش می میرد . برای همین حرف او باز مجبور شدم که برای بار دوم فرق اش را بسوزانم و برای برادرم زن سوم را بیگیرم» .
وبازهم زمان می گذرد .
بوبوگل یا قندی گل بی بی حاجی شده داماد دار و عروس دار شده دو سه نام گلداری دیگر هم بنامهایش اضافه شده داماد ها برایش شرین گل می گویند عروسها هم برایش جانی گل می گویند و در خانه برادر که قندی گل بود برادر زاده ها برایش عمه گل می گویند از چهار طرف بالایش گل می ریزد اما ایکاش خودش براستی یک گل می بود حد اقل اگر گل براستی نه بود به اندازه گل های پلاستیکی و کاغذی هم می بود بازهم بهتر بود .
در زندگی قدیر جانی خدا بیامرز تا بعد از مرگش همه رهبری خانه خود را که با چندین پسر و دختر- عروسها – داماد ها و دها نواسه ها که حالا خودشان تقریبأ یک بدنه قریه شده اند عهده داربوده تا برادر زاده ها و نواسه ها ی برادر همه بدون چون وچرا باید از فرمان او اطاعت نموده ٬ هرکه را برای هرکه بزنی یا به شوهر داد و برای هرکه هر چه لازم دید او انجام می دهد سرکشی از هدایات اش هم گویی سرکشی از حرفی قران باشد .
با این همه قدرت و زوری که دارد ایکاش عدالتی هم می داشت تا می شد نمونه مثال برای نسل های بعدی می بود اما نه ٬ تیغ او یک لبه ٬ یک لبه برنده و انهم بسوی نسل خودش «نسل زن» از سیاسر یا به گفته خودش ماکیانها خوش اش نمی آید با انکه دختران خود را بسیار دوست می داشت اما از عروسان – نواسه ها- برادرزاده ها که دختراند تا نواسه های برادر که دختر اند چندان خوش اش نمی آید حتی به چشم زشت نگاه نموده گویی این همه دختر سر اضافه گی بدنیا امده باشند و هرکدام انها بالای گلو او پا مانده و دارند خفه اش می سازند . کمتر سلام نواسه های (دختر) را وعلیک گرفته یا در حق شان مادری و مادرکلانی نموده ولی بر خلاف نواسه های(پسر) از چشمانش چکیده باشد با صد نارواگی بازهم جان بی بی هستند در کنار بکس و الماری همه نواسه های(پسر)را می کشاند تا چیزی در بیاورد و نثار شان کند ٬ اما از اینها اگر بگذریم از عروسان چیزی بپرسیم تا گفته اشک های شان چون سیل خروشان در جریان می شود .
واقعأ زمانه تغییر خورده نمیشه که حالابرای پسرانش دویا سه زن بیگیرد چون در شهر امده اند هوای شهر به دماغ اش خورده از همسایه ها شاید خجالت بکشد چون در کابل آن موقع ها فرهنگ جدید امده بودند زنها باسواد بودند دوشادوش مرد ها کار میکرد نه تنها در امورات ملکی و اداری حتی در امورات نظامی – تلویزون برامده بود نسل های نو همه باسواد تحصیلات عالی در داخل و خارج کشور نموده بودند نسل زن بیداری سیاسی پیدا کرده بود ودر عقب خود دولت را داشتند که ار انها حمایه و مراقبت نمایند ٬ اما باانهم او خدا بیامرز سر خر خود سوار بود ...
جنگ دامن خود را درشهر کابل هموار کرد ٬ بعد طالب امد وامروز ... بازهم جامعه به همان فرهنگ کهنه صد ساله به عقب برگشته بازهم همان دو٬ سه٬ نه حتی چهار زن کردن مد شده گاه گاهی فکر می کنم که همان مستوره جان یا قندی گل جان ...گل جان خدای ناخواسته باز زنده شده اند بازهم همان جنایات را یک بار دیگر بر این نسل معصوم جامعه روا می دارند اما وقتی که با دقت می بینم نه دیگر ان مظلوم که بعدأ ظالم شده بود بر نه گشته بلکه نسلی دیگری از مظلومان سر بلند کرده اند و بر نسل خود ٬ دارد بدون ترحم و عاطفه یی مادری از اقتصاد و اقتدار مردان سوی استفاده نموده و هر ان چه ستمی که از دستش بر اید با همه توان و نیرو در مقابل زن دیگر استفاده میبرد .
واقعأ به جا گفته درخــــــــــــــــت:
« که اگر دسته از خودم نباشد هیچ گاه از تبـــــــــــر چیزی ساخته نمیشود ».
بادرودها