بخش چهارم :سرمایه‌ داری و ستم بر زنان

بخش چهارم

سرمایه‌ داری و ستم بر زنان

بررسی دوباره‌ی مارکس

مارتا ای خیمه‌نس

ترجمه فرزانه راجی

تبعیت بازتولید از تولید نه‌تنها نابرابری جنسیتی را به‌مثابه وجه كلان صورت‌بندی‌های اجتماعی سرمایه‌داری می‌سازد، بلكه در نتيجه‌ي اين امر بر هستی و اعمال روزمره‌ی مردم و در نتیجه بر آگاهی آنان نیز تأثیر می‌گذارد. این روابط شرایط را برای تأثیرگذاری ایدئولوژی‌های سرمایه‌‏داری و پیشاسرمایه‌داری و آداب و رسوم در خصوص جنسیت، تمایلات جنسی و غیره و همچنین برای ظهور انواع جدید آن، ایجاد می‌کند. به بیان دیگر، حضور عناصر پیشاسرمایه‌داری در فرهنگ و ایدئولوژی یک صورت‌بندی اجتماعی مشخص، شاخصی از شیوع نابرابری جنسیتی به مثابه پدیده‌ای فراتاریخی یا نمونه‌ی ساده‌ای از «بقایای» پیشا‌سرمایه‌داری نیست. بلکه، شواهدی از وجود شرایط مادی سرمایه‌داری است که امكان تأثیر‌گذاری رفتاری توسط اين عناصر فرهنگی و ایدئولوژیکی مي‌گذارد. وقتی آن شرایط مادی تغییر کند، رفتار مردم و همچنین هواداری آنان از دیدگاه‌های سنتی در خصوص جنسیت، تمایلات جنسی، اندازه‌ی خانواده و غیره نیز تغییر می‌کند. از آن‌جا که تحول اجتماعی همیشه نامتجانس است و برخی بخش‌های مردم را به نسبت بقیه بیشتر تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، چالش‌های ایدئولوژیک و تقسیمات درون جنبش‌های اجتماعی نتیجه‌‌ای اجتناب‌ناپذیرند، دسته‌بندی‌های پیشین و كنونی بین زنان و نظریه‌های فمینیستی، و دلسردی‌‌ای را که بسیاری زنان امروزه نسبت به فمینیسم احساس می‌کنند، می‌توان به عنوان نمونه ذکر کرد.

برای اختصار، من این اثرات تعیین کننده را در بین بی‌چیزان مورد بررسی قرار داده‌ام. در میان مالکین سرمایه، انتقال بین‌نسلی سرمایه از طریق شرایط ایدئولوژیکی، قانونی و سیاسی تضمین شده است که، ضمن انعكاس الزامات موردنیاز برای بازتولید بین نسلی طبقه‌ی سرمایه‌دار، برای همه‌ی طبقات اجتماعی دیگر نیز به‌کار می‌رود، گویی که «خانواده» پدیده‌ای بی‌طبقه، و شرایط امکان‌پذیری آن برای همه‌ی افراد یکسان بوده است. موانع و فرصت‌هایی که روابط بین زنان و مردان مالک سرمایه را شکل می‌‏دهد و اشکال ستمی که متوجه زنان ثروتمند می‌شود، با آن‌هایی که بر زنان فاقدمالکیت تاثیر می‌گذارد، از برخی جهات متفاوت است، اما من تصمیم گرفته‌ام که بر دومی تمرکز کنم زیرا بسیاری از زنان (و همچنین بسیاری از مردان) فاقدمالکیت هستند. این تجارب و نارضایتی‌های آنان بود که باعث برانگیختن جنبش زنان در دهه‌ی ١٩٦٠ شد و در آینده منجر به برانگیختن سیاست‌های طبقاتی‌‌ای خواهد شد که با سیاست‌های فمینیستی غنی شده است.

جمع‌بندی: مارکس و فمینیسم امروزی

در این مقاله، من ارتباط روش شناختی مارکس برای تعمیق درک خود از مبنای ساختاریِ نابرابری زنان و مردان در نظام سرمایه‌داری را مورد کاوش قرار داده‌ام. این یک تحلیل مقدماتی، و به ترسیم آن شرایط ساختاری در سطح شیوه‌ی تولید محدود است که زمینه‌های تحلیل تجربی اثرات آن‌ها را در بسترهای مشخص تاریخی ایجاد می‌کند. استدلال کرده‌ام که روش‌شناسی مارکس منجر به مفهوم‌سازی از ستم بر زنان، به‌مثابه اثری مشهود و قابل‌رؤیت (به‌عنوان مثال، در بازار کار، طبقه‌بندی اجتماعی اقتصادی، تقسیم کارخانگی و غیره) از روابط ساختارمند بنیادی بین زنان و مردان می‌شود، و اين به‌نوبه‌ی خود نتیجه‌ی شیوه‌هایی است که انباشت سرمایه‌داری از طریق‌شان سازمان بازتولید را بین بی‌چیزان تعیین کرده و آن را به توانایی مردم برای فروش کارشان مشروط می‌کند.

آیا این مفهوم‌سازی اهمیت دارد؟ آیا شکلی از «اقتصادباوری» یا «تقلیل‌گرایی طبقاتی» نیست؟ گمان نمی‌کنم. اين استدلال که زنان و مردان نابرابرند چون تبعیت بازتولید از انباشت سرمایه آن نابرابری را ناگزیر کرده است، قراردادن ستم وارده به زنان در جوامع سرمایه‌داری، در فرایندهای اصلی و اشکال خود ِشیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است. مفاهیمی که برای نظریه فمینیستی و سیاست مهم‌اند.

از لحاظ نظری، تمرکز بر روابط بنیادین بین زنان و مردان، به جایگزین شدن شیوه‌ی تفکر مردان ـ علیه ـ زنان با چارچوبی پیچیده‌تر و دیالکتیکی منجر می‌شود که برطبق آن ایدئولوژی‌های تبعیض جنسیتی، «گفتمان‌ها»، باورها، نگرش‌ها و عملکرد افراد، زن و مرد، شرایط ساختاری ظهور و تأثیرگذاری دارند که قابل تقلیل به مقاصد و ویژگی‌های فردی نیستند. روابط، به مثابه موضوعات تحقیق، صرفاً از طریق اثرات‌ آن‌ها می‌توانند درک شوند. ما روابط طبقاتی را نمی‌بینیم، اما اثرات آن‌ها را می‌بینیم و تجربه می‌کنیم، مثلاً هنگامی که تعدیل ساختاری هزاران بیکار به جای می‌گذارد، یا وقتی که به‌رغم رشد در بهره‌وری کار و سود، دستمزد واقعی کارگران کاهش می‌یابد. همچنین ما روابط بین مردان و زنان فاقد مالکیت را براساس دسترسی نابرابرشان به شرایط بازتولید و ابزار مبادله نمی‌بینیم، اما اثرات آن‌ها را در فقدان نسبی قدرت زنان در محل کار و خانه می‌بینیم. شايد استدلال شود مفهوم‌سازی این روابط بنیادین زائد است، و کافی است تفاوت‌‌های مزد/حقوق، تفاوت‌های جامعه‌پذیری، ایدئولوژی‌ها، ساختارهای اجتماعی جنسیت که زنان را تحقیر می‌کند، تعصبات مردانه، اعمال تبعیض‌گرایانه و غیره را مستند کنیم. این‌ها پدیده‌های مهمی هستند که اگر بخواهیم از درغلتیدن به همان‌گويي (مثلاً توضیح سلطه‌ی مردان براساس پدیده‌ا‌‌ی که برای استنتاج وجود آن استفاده می‌شود) اجتناب کنیم، به هرحال خود باید توضیح داده شوند، اين در حالي است كه مبارزه برای تغییرات ــ صرف‌نظر از اين‌كه در کوتاه‌مدت چه‌قدر مهم باشند ــ احتمالاً در درازمدت بی‌اثر است. بدیل توضیح ستم بر زنان، که در شرایط مادی مشخص تاریخی ِهستی آنان‌ ریشه دارد (فرایندهای سرمایه‌داری که زنان و مردان فاقد مالکیت را، برحسب شرایط لازم برای تولید و بازتولید، در روابط نابرابر قرار می‌دهد)، طرح نظریه‌های غیرتاریخی مبتنی بر نیازهای اجتماعی یا ویژگی‌های افراد است (زیست‌شناختی، روان‌شناختی، رشد روانی ‌ـ جنسی و غیره) که، برحسب منطق تحقیق مارکس، در بهترین توصیف، جزئی و در نتیجه گزارش‌هایی گمراه‌کننده از پدیده‌‌های قابل‌مشاهده هستند که ما آن را ستم بر زنان می‌نامیم.

در پرتو اظهارات قبلی، تحلیل مارکسیستی ـ فمینیستی‌ای که من در این مقاله ارائه می‌دهم «تقلیل‌گرا» نیست بلکه به مفهوم مارکسیستی تاریخی است؛ {این تحلیل} مطرح می‌کند که چون تولید چیزها به طرق یا شیوه‌های کیفیتاً متفاوت سازمان می‌یابد‌، بازتولید زندگی و مناسبات اجتماعی ملازم با آن نیز به شیوه‌های کیفیتاً متفاوتی ساخته می‌شود. اگرچه در سطح پدیده‌های مشهود، به‌نظر‌می‌سد كه چنان درجه‌ای از تداوم وجود دارد که ‌این نتیجه‌گیری را تضمين مي‌كند که تفاوت‌ها و نابرابری‌های جنسیتی پدیده‌‌های فراتاریخی هستند که در علل اجتماعی فراتاریخی یا فردی ریشه دارند، روش‌شناسی مارکس به شناسایی شرایط تاریخی ساختاری متفاوتِ امکان‌پذیری آن‌ها تحت نظام سرمایه‌داری منجر می‌شود، يعني شرایطی که به‌رغم تغییرات در سطح پدیده‌های مشهود، مثلاً مشارکت مردان در کار خانگی و مراقبت از کودک، افزایش درآمد زنان، دسترسی زنان به کارها، حرفه‌ها، مشاغل مردانه و مناصب‌سیاسی و غیره، بی‌تغییر باقی می‌ماند. این رویکرد از اين موضوع فراتر مي‌رود كه آیا طبقه «عمده» است یا جنسیت، یا این‌که آن‌دو برهم «کنش متقابل» دارند یا نه، به اين طريق كه با فرض این‌که مردم هر دوره‌ی مشخصی، به مثابه مجریان روابط اجتماعی، به شیوه‌هایی عمل می‌کنند که بازتاب مناسبات درونی ساختارهای مشخص تاریخی هستند که زندگی آن‌ها را شکل می‌دهند و در میان آن‌ها تولید و بازتولید مهم‌ترین هستند. تولید سرمایه‌داری مستلزم تقسیمات طبقاتی و تضاد بین منافع زنان سرمایه‌دار و زنان فاقد مالکیت است؛ که در میان دومی تفاوت‌‌ موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی، برای مثال بین زنان «طبقه‌ی متوسط» و زنان طبقه‌ی کارگر، ایجاد تضاد می‌کند. از سوی دیگر، بازتولید که مستلزم تجربیات مشترک مهمی است که اکثرشان در تمامی طبقات جاری است، مبنایی مادی برای همبستگی و منافع مشترک زنان (تمایلات جنسیتی، مراقبت از کودکان، حقوق باروری، مسئولیت‌های خانگی، مشکلات و شادی‌ها، غیره) ایجاد می‌کند. اما، زنان برحسب طبقه و جایگاه اجتماعی ـ اقتصادی‌شان، در بازتولید زیست‌شناختی تفاوت‌های مهمی را تجربه می‌کنند، که در نگرش‌های آنان به سقط جنین، اندازه‌ی مطلوب خانواده و غیره بازتاب می‌یابد، و همچنین تفاوت‌هایی در سازمان بازتولید اجتماعی: استفاده از کارگردان مزدی خانگی نه فقط توسط زنان سرمایه‌دار بلکه توسط زنانی که آنقدر دولتمند هستند که استطاعت به‌کارگیری آنان را دارند، نشان می‌دهد که ستم چیزی نیست که فقط مردان می‌توانند به زنان اعمال کنند. زنان حرفه‌ای و کاسب‌کار واقعاً پیشرفته‌ی طبقه‌ی متوسط بالا (آن‌هایی که حقوق‌های شش‌رقمی کسب می‌کنند) در طی سی سال گذشته متضمن وجود یک قشر از خدمتکاران بود‌ه‌اند که از ناماهرترين لایه‌های طبقه‌ی کارگر سربرآورده و شامل بخش زیادی از زنان اقلیت‌های قومی و نژادی است، اغلب مهاجرین غیرقانونی.

بااین‌که ماهیت و تعداد تقسیمات درمیان زنان برحسب صورت‌بندی‌های اجتماعی متفاوت است، تقسیمات طبقاتی در میان تمامی صورت‌بندی‌های سرمایه‌داری رایج است و تمامی گروه‌های اجتماعی (به‌عنوان مثال، جمعیت‌های مهاجر، نژادها، اقوام و غیره) نیز خود به‌وسیله‌ی طبقه تقسیم شده‌اند. از منظر نظریه‌ی جدید فمینیسیتی «عزیمت از طبقه» و از نظریه‌ی مارکس، باید به یاد داشت که صرف‌نظر از آن‌چه نظریه‌پردازان درباره‌ي طبقه فکر مي‌کنند، طبقه به‌مثابه مقوله‌ا‌ی از تحلیل، طبقه به‌عنوان سازوكار استخراج اضافه‌تولید و به‌مثابه رابطه‌ای اجتماعی که فرصت‌های مردم را برای بقا و خودشکوفایی محدود کرده، تأثیر خود را بر زندگی زنان (و مردان) را حفظ می‌کند: «بدون درک اهمیت جایگاه طبقه… جنبش‌های زنان در فضای اجتماعی، در آموزش، در خانواده‌ها، بازارهای کار و به طور خاص، در تولید عاملیت‌شان، نمی‌توانند درک شود» (Skeggs, 1977, 6).

به‌لحاظ سیاسی، وجود تقسیمات طبقاتی باعث ایجاد محدودیت‌هایی در تحول‌های کیفی در موقعیت زنان تحت نظام سرمایه‌داری می‌شود. مبارزات فمینیستی برای حقوق زنان، اگرچه برای دست‌یابی به پیشرفت‌های اساسی در فرصت‌ها و کیفیت زندگی بسیاری از زنان منفرد مهم است، نه می‌تواند وضعیت همه‌ی زنان را به طور اساسی تغییر ‌دهد و نه این کار را می‌کند. موفقیت زنان در مبارزات‌شان برای حقوق اقتصادی، سیاسی و مدنی، شرایط مادی‌ موجد مشکلاتی را که محرک این مبارزات شده‌اند دگرگون نمی‌کند؛ فقط بر عضویت کامل در جامعه‌ی سرمایه‌داری دلالت دارد. این ‌درواقع مهم است، چراکه بسیاری از زنان، همچون بسیاری از مردان، برای حمایت از خود و خانواده‌هایشان باید کار کنند. الغای موانع جنسیتی در آموزش، اشتغال، پیشرفت شغلی، مشارکت سیاسی یک جنبه‌ی ضرروی و کلیدی از مبارزه علیه ستم بر زنان است. اما، همان‌گونه که مارکس استدلال می‌کرد، رهایی سیاسی و دست‌یابی به حقوق سیاسی و مدنی ذاتاً دستاوردهایی محدودند، زیرا اگرچه دولت مي‌تواند محدودیت‌هايی را ملغي كند که مانع مشارکت سیاسی کامل همه‌ی شهروندان هستند، آن مناسبات اجتماعی را ملغي نمي‌كند كه بنياد اين محدودیت‌ها و پیش‌فرض هستی و ویژگی‌های دولت هستند:

ابطال سیاسی مالکیت خصوصی نه تنها مالکیت خصوصی را ملغی نمی‌کند، در واقع آن را پیش‌فرض می‌گیرد. وقتی که دولت اعلام می‌کند تولد، طبقه، آموزش و حرفه تفاوت‌های غیرسیاسی‌اند، هنگامی که هریک از آحاد مردم را به مشارکت مساوی در حاکمیت مردمی فرامی‌خواند، به شیوه‌ی خود از تفاوت‌ها در تولد، طبقه، آموزش و حرفه شانه خالی می‌کند…. با این وجود دولت هنوز اجازه می‌دهد مالکیت خصوصی، آموزش… به شیوه‌ی خودشان اثرگذار باشند… و باعث می‌شود ماهیت خاص آن‌ها احساس شود. به جاي لغو این تفاوت‌های واقعی، وجود آنها به مثابه‌ی يك پیش‌فرض درنظر گرفته مي‌شود. (مارکس، ١٩٤٤، ٧)

امروزه می‌توانیم جنسیت، نژاد، قوم، وضعیت مهاجرتی و سایر محدودیت‌های اعمال شده را نیز به آن جنبه‌هاي زندگی‌ مردم بيافزاييم که آنان را از مشارکت کامل اقتصادی و سیاسی محروم مي‌كند. قانون‌گذاری معاصر که برای الغای برتری مرد (و سایر اشکال برتری) طراحی شده نمی‌تواند به این اشکال نابرابری پایان بخشد. حداکثر چيزي که زنان تهي‌دست در شرایط سرمایه‌داری می‌توانند انتظار داشته باشند، تصوير لايه‌بندي شده است که تصوير مردان را بازتاب می‌دهد. در این صورت، فقر بی‌تناسب زنان متوقف می‌شود. با این‌که چنین وضعيتی پیشرفت بزرگی در جایگاه زنان خواهد بود، وقوع آن نامحتمل است. با توجه به انعطاف‌پذیری قراردادهای کار، تحرک بلامانع سرمایه، و تغییرات در نیروهای تولیدی که با کاهش نیروی کار بهره‌وری را افزایش می‌دهد، مبارزات زنان و سایر گروه‌های تحت ستم برای برابری در محدوده‌های ساختاری جامعه‌ی سرمایه‌داری، تا زمانی که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری غالب است، احتمالاً طولانی خواهد شد، بدون هیچ چشم‌اندازی از پایانی خوش.

دستاوردهای سیاسی نیز محدودیت‌هایی دارند. دست‌یابی نسبی زنان به نمایندگی در مناصب سیاسی و رهبری تغییر چشمگيري در شرایط مؤثر بر زندگی بسیاری از زنان ایجاد نخواهد کرد (گرچه می‌تواند به نفع ماهرترین، تحصیل‌کرده‌ترین افراد و صاحبان امتیاز اقتصادی باشد)، درست همانطور که نمایندگی بیش از حد مردان در مناصب سیاسی و نقش‌های رهبری نمی‌تواند نابرابری‌های گسترده‌ی سیاسی، طبقاتی و اقتصادی اجتماعی بین مردان را تغییر دهد. در واقع ، نابرابری‌های اقتصادی بین مردان در طی ٢٠ سال گذشته عمیق‌ شده است؛ برای مثال در ایالات متحد، شکاف باریک‌ مشهود بین درآمدهای مرد و زن، وجود خود را نه تنها مدیون دستمزد‌های حقیقی بالاتر برای زنان، که مدیون کاهش دستمزد واقعی مردان است (میشل، برنشتاین و اشمیت، ٢٠٠١، ١٢٩-١٢٧).

این گزارشِ بی‌تردید اجمالي درباره‌ي برخی دلالت‌های کار مارکس برای فمینیسم، نشان می‌‏دهد كه تا زمانی که سرمایه‌داری حاکم است، زنان فاقدمالکیت تحت‌ستم باقی خواهند ماند زیرا بیش‌ترین توانایی زنان و مردان برای ارضای نیازهایشان، بازتولید روزانه و نسل خود، تابع نیازهای متغير انباشت سرمایه باقی خواهد ماند. تا حدی که نظریه‌ی فمینیستی و سیاست، بنياد ستم بر زنان را در شرایط مادی وجود سرمایه‌داری به اين عنوان رد كنند كه اين نظريه‌اي است «تقلیل‌گرا»، به طور فزاینده‌ با زندگی بسیاری از زنان بی‌ربط ‌می‌شوند، به‌جز {با زندگی} دانشگاهیان و افراد نسبتاً مرفه. چون اقتصاد سرمایه‌داری جهانی با قدرت و تحرک بی‌سابقه‌ی سرمایه‌ رشد می‌کند، می‌تواند اقتصادهای محلی و ملی را یک‌شبه نابود کند، {درنتیجه} آسیب‌پذیری کارگران به شکل تصاعدی افزایش می‌یابد. در این بستر، تجدیدحیات سازمان‌های کارگری در داخل و در سراسر مرزهای ملی لازم است. فمینیسم نمی‌تواند در این فرایند غایب باشد، اما این مستلزم به رسمیت‌شناختن ارتباط کار مارکس برای رهایی زنان و اذعان به اهمیت تقسیمات طبقاتی در میان زنان است، درنتیجه این موضوع پیش کشیده می‌شود که آیا نظریه‌ی فمینیستی می‌تواند طبقه را نادیده انگارد و درعین حال از لحاظ سیاسی با اکثریت قریب به اتفاق زنان پيوند داشته باشد. اما اذعان به اهمیت مارکس برای جنبش زنان نه‌تنها مستلزم بسط تحقیق پژوهشگرانه‌ی جدید و مستندسازی رابطه‌ی بین ساختار‌های سرمایه‌داری که بر زنان ستم روا می‌دارند و مسایل مربوط به شکل‌گیری جنسیت، آگاهی، تمایلات جنسیتی، بازتولید و غیره است، بلکه همچنین {مستلزم} کشف مجدد و تصدیق میراث نظری فمینیست‌های مارکسیست، سوسیالیست و ماتریالیست دهه‌ی ٧٠ و اوایل دهه‌ی هشتاد است.[12] مهم‌تر از آن، امید مي‌رود كه نتیجه‌ي چنين تحقيقي تقویت و وضوح بیش‌تر فمینیسمی باشد که از صداها و هویت‌های منفرد فراتر رود و به وضعیت اسف‌بار زنان کارگر توجه كند. {به‌رغم} تفاوت‌های ساختاری تاریخی، فرهنگی و سیاسی مهم و انکارناپذیر بنیادین بین زنان، این واقعیت اساسی وجود دارد که اکثریت زیادی از زنان، این‌جا در ایالات متحد و جاهای دیگر، فاقد مالکیت هستند و مجبورند برای تأمین زندگی کار کنند، و با اشکال مشابهی از استثمار و ستم، و محدودیت‌های مشابه برای انتخاب‌های زندگی‌شان مواجه‌اند.

این تحلیل مقدماتی نشان داده است که چه‌گونه می‌توان از ابزارهای نظری و روش‌شناختی موجود در کار مارکس برای نظریه‌پردازی بنیان‌های سرمایه‌دارانه‌ی ستم بر زنان، و امکاناتی که امروزه برای سیاست‌ورزی فمینیستی گشوده شده، استفاده کرد. تاریخ دارد خود را تکرار می‌کند؛ همچون اوایل قرن نوزدهم، دستمزد مردان کارگر و فرصت‌های شغلی، هم‌زمان با تشدید پرولتریزه شدن زنان و کودکان، کاهش می‌یابد. در این بستر، از طریق کمک و همکاری‌ فمینیسم مارکسیستی است که هم مارکسیسم و هم فمینیسم می‌توانند برای پاسخگویی به چالش زمانه دوباره احیا شوند.

منابع

Alcoff, Linda. 1989. «Cultural Feminism versus Post-Structuralism: The Identity Crisis in Feminist Theory.» Pp. 295-325 in Feminist Theory in Practice and Process, ed. Micheline Maison, et al. Chicago, Illinois: University of Chicago Press.

Althusser, Louis. 1970. For Marx. New York: Vintage Books.

Althusser, Louis and Etienne Balibar. 1970. Reading Capital. New York: Pantheon.

Barrett, Michele. 1980. Women’s Oppression Today. London: Verso.

Beechey, Veronica. 1987. «On Patriarchy.» Pp. 95-116 in Unequal Work. London: Verso.

Benhabib, Seyla, and Drucilla Cornell. 1987. «Introduction. Beyond the Politics of Gender.» Pp. 1-5 in Feminism as Critique, ed. Seyla Benhabib and Drucilla Cornell. Minneapolis, Minnesota: University of Minnesota Press.

Brenner, Johanna, and Maria Ramas. 1984. «Rethinking Women’s Oppression,» New Left Review, 144, 33-71.

Chodorow, Nancy. 1978. The Reproduction of Mothering. Berkeley, California: University of California Press.

DiStefano, Christine. 1990. «Dilemmas of Difference: Feminisms, Modernity, and Postmodernism.» Pp. 146-163 in in Feminism/Postmodernism, ed. Linda Nicholson. New York: Routledge.

_____. 1991. «Masculine Marx.» Pp. 146-163 in Feminist Interpretations of Political Theory, ed. Mary Lyndon Shanley and Carole Pateman. Philadelphia, Pennsylvania: Pennsylvania University Press.

Ebert, Teresa. 1995. «(Untimely) Critiques for a Red Feminism.» Pp. 115-149 in Mas’ud Zavarsadeh, Teresa Ebcrt and Donald Morton, eds., Post-ality: Marxism and Postmodernism. Washington, D.C.: Maissonneuve Press.

Eisenstein, Zillah, ed. 1979. «Developing a Theory of Capitalist Patriarchy and Socialist Feminism.» Pp. 5-50 in Capitalist Patriarchy and the Case for Socialist Feminism, ed. Zillah Eisenstein. New York: Monthly Review Press.

Engels, Friedrich. 1972 (1884). The Origin of the Family, Private Property, and the State. New York: International Publishers.

Epstein, Barbara. 1995. «Why Postructuralism is a Dead End for Women.» Socialist Review, 5:2, 83-119.

Firestone, Shulamith. 1971. The Dialectic of Sex. New York: Bantam Press.

Gimenez, Martha E. 1991. «The Mode of Reproduction in Transition: A Marxist-Feminist Analysis of the Effects of Reproductive Technologies.» Gewiigr if Society, 5 (September), 334-350.

Godelier, Maurice. 1972. Rationality and Irrationality in Economics. New York: Monthly Review Press.

_____. 1973. «Structure and Contradiction in Capital.» Pp. 334-368 in Ideology in Social Science, ed. Robin Blackburn. New York: Vintage Books.

Hartmann, Heidi. 1976. «Capitalism, Patriarchy, and Job Segregation by Sex.» Signs, 1:3 (Spring), 137-169.

_____. 1981. «The Unhappy Marriage of Marxism and Feminism.» Pp. 1-41 in Women and Revolution, ed. Lydia Sargent. Boston, Massachusetts: South End Press.

Hennessy, Rosemary. 1993. Materialist Feminism and the Politics of Discourse. New York: Routledge.

Hennessy, Rosemary, and Chrys Ingraham, eds. 1997. Materialist Feminism. A Reader in Class, Difference, and Women’s Lives. New York/London: Routleclge.

Humphreys, Jane. 1977. «Class Struggle and the Persistence of the Working-Class Family.» Cambridge Journal of Economics, I, 241-258.

Marx, Karl. 1967 (1867). Capital, Vol. I. New York: International Publishers.

_____. 1968 (1894). Capital, Vol. III. New York: International Publishers.

_____. 1970 (1859). A Contribution to the Critique of Political Economy. New York: International Publishers.

_____. 1994 (1843). «On the Jewish Question.» Pp. 1-26 in Karl Marx: Selected Writings, ed. Lawrence H. Simon. Indianapolis, Indiana: Hackett Publishing Company.

McDonough, Roisin, and Rachel Harrison. 1978. «Patriarchy and Relations of Production.» Pp. 11-41 in Eeminism and Materialism, ed. Annette Kuhn and AnnMarie Wolpe. London: Roulledge and Kegan Paul.

Middleton, Chris. 1988. «The Familiar Fate of the Famulae: Gender Divisions in the History of Wage Labor.» Pp. 41-45 in On Work: Historical, Comparative and Tlieoretical, Approaches, ed. Ray Pahl. London: Basil Blackwell.

Millet, Kate. 1971. Sexual Politics. New York: Avon Books.

Mishcl, Lawrence, J. Bernstein and John Schmitt. 2001. The State of Working America, 2000/2001. Ithaca, New York/London: Cornell University Press.

Nicholson, Linda J. 1987. «Feminism and Marx: Integrating Kinship with the Economic.» Pp. 16-30 in Benhabib and Cornell.

O’Brien, Mary. 1981. The Politics of Reproduction. London: Routledge and Kegan Paul.

Skeggs, Beverly. 1997. Formations of Class and Gender. London: Sage Publications.

Rubin, Gayle. 1975. «The Traffic in Women: Notes on the ‹Political Economy› of Sex.» Pp. 157-210 in Toward an Anthropology of Women, cd. Rayna R. Reiter. New York: Monthly Review Press.

Vogel, Lise. 1981. «Marxism and Feminism: Unhappy Marriage, Trial Separation, or Something Else?» In Women and, Revolution, ed. Lydia Sargent. Boston, Massachusetts: South End Press.

_____. 1983. Marxism and the Oppression of Women: Toward a Unitary Theory. New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press.

_____. 1995. Woman Questions: Essays for a Materialist Feminism. New York: Roulledge.

Wright, Erik O. 1978. Class, Crisis, and the State. London: Verso.

پی‌نویس‌ها

*لازم می‌دانم از کریستین دی‌استفانو و لیز فوگل برای پیشنهادات و نظریات اندیشمندانه‌شان تشکر کنم.

[1] برای مثال نگاه کنید به ایزنشتاین، ١٩٧٩؛ هارتمن، ١٩٨١؛ او براین، ١٩٨١. نکته‌ی موردنظر لیز فوگل که فمینیست‌های سوسیالیست «با درکی از مارکسیسم کار کرده‌اند که خودنابسنده و تا حد زیادی اقتصادگراست»، (فوگل، ١٩٨١،١٩٧) به نقدهای پیشین و نسبتاً متأخر فمینیست‌ها از مارکس و اندیشه مارکس مربوط می‌شود. همچنین رجوع کنید به بن‌حبیب و کورنل، ١٩٨٧؛ نیکلسون، ١٩٨٧؛ دی استفانو،١٩٩١. به استثنای نیکلسون و دی‌استفانو، بیشتر نوشته‌های فمینیستی از اواخر دهه‌ی 1960 اظهارات تأییدنشده‌ای در مورد جریان‌های يك‌دست‌سازي (تقلیل‌گرایی طبقاتی، جبرگرایی اقتصادی، و غیره) در مارکس و نظریه‌ی مارکسیستی به‌طور کلی ارائه داده‌اند. چنین رویکردی نشانگر این است که بسیاری از نویسندگان فمینیست و ویراستاران آنان، در مجموعه‌ای از باورهای کلیشه‌ای بدیهی در خصوص مارکس و مارکسیست‌ها شريك بوده‌اند، به‌گونه‌ای که ویراستاران هیچ اصراری به ذکر نقل‌قول برای تأیید این انتقادهای يك‌دست ندارند.

[2] وقتی مفهوم پدرسالاری به‌عنوان یک نظام سلطه‌ی تحلیلی جدا و مستقل از شیوه‌های تولید ساخته شد، ریشه‌هایش را باید در عوامل انتزاعی، جهان‌شمول و غیرتاریخی یافت: تفاوت های زیست‌شناختی در تولیدمثل، نیاز مردان برای کنترل جنسی زنان، ظرفیت‌های بازتولیدی و/یا نیروی کار خود و فرزندانشان، انگیزه‌ی مردان برای سلطه بر زنان؛ تفسیر غرض‌ورزانه‌ی مردان از تفاوت های زیست‌شناختی در تولیدمثل؛ تقسیم جنسی کار؛ اثرات روانی مادری‌کردن؛ تبادل زنان توسط مردان؛ «نظام جنس/جنسیت»، و غیره. برای مثال، رجوع کنید به فایرستون،١٩٧١؛ میلت (Millet)،١٩٧١؛ ایزنشتاین، ١٩٧٩، ٤٠-٥)؛ چودورو، ١٩٧٨؛ کوبین (Kubin)، ١٩٧٥. برای یک ارزیابی انتقادی از نظریه‌های غیرتاریخی پدرسالاری بنگرید به بارک، ١٩٨٠؛ مک دوناف و هریسون، ١٩٧٨؛ بی‌چی (Beechey)، ١٩٨٧. تلاش‌ برای تاریخی نشان دادن پدرسالاری (برای مثال مک دوناف و هریسون، ١٩٧٨؛ هارتمن، ١٩٧٦) در مطالعه‌ی اشکال متغییر آن به دست می‌آید، در حالی که خودِ پدرسالاری ثابت باقی می‌ماند. برای نقد نظریه پدرسالاری به مثابه تلاشی غیرتاریخی و تکراری برای تشریح ماهیت همه‌جا حاضر تبعیض جنسیتی نگاه کنید به میدلتون، ١٩٨٨، ٤٥-٤١.

[3] تقلیل پساساختارگرایانه‌ی واقعیت اجتماعی به گفتمان یا متن به عنوان گفتمان جبرگرایی یا تقلیل گرایی مورد نقد قرار گرفته است، برای مثال، توسط آلکوف، ١٩٨٩ و ابرت، ١٩٩٥. برای فهم منتقدانه‌ای‌‌ از گفتمان که آن را به کارکردهای سرمایه‌داری پیوند می‌دهد، نگاه کنید به هنسی، ١٩٩٣.

 Discursively constructed