تهاجم فرهنگی چیست؟.

تهاجم فرهنگی چیست؟.

چرا در هراس هستيم؟

نوشته ی محمد عثمان نجیب  

بخش اول:

مولانای بزرگ بلخ چی کمبودی از سیدجمال الدین اسعدآبادی داشت یا دارد؟ که جسدِ او را سال ها پس بیاورند تا در حریم بزرگ ترین مرکز‌ دانشگاهی کشور جا بدهند؛ اما از مولانا که امروز جهان علم و عرفان حتا جهان غیر اسلام را تسخیر کرده و يونسکو: سازمان فرهنگی ملل متحد ازسالگرد با سعادت او تجليل بعمل آورد؛ یادی نه کنند کَرچه ترکیه هزاران سال دیگر حاضر به تحویل دهی جسد مولانا برای ما نیست.

ملت ها و ملیت ها همه دارای کلتور ساختاری و‌ فرهنگ کهنی معين و مربوط به خود اند.

اما تعريف در مورد فرهنگ كه بتواند بيانگر مشخص و دربر گيرنده‌ی همه جوانب مربوط حل پرسش ها دراين مورد باشد ديده نشده است.

گروهی فرهنگ را به معنای داشته های معنوی در عرصه های مختلف زنده گی و موارد پذيرفته شده به عرف، سنن و اسلوب اجتماعی ملت ها می پندارند و جمعی هم فرهنگ را جزء لايتجزای روند تكاملی زنده گی بشری می دانند؛ اما حدود و مشخصاتی را ارايه نكرده اند كه تعريف فرهنگ را كدام عنوان میتواند جهان شمول سازد.

مشخصه‌ی مهم ديگر اين كه تاكنون تعريف واضحی از فرهنگ را به دست نداده، نهادينه نشدن يك اتفاق كلی بزرگان اهل ادب و سخن است كه گستره ی بزرگی از مقام رفيع عرصه‌ی پژوهش و تحقيق بزرگ ترين الهام زنده گی انسان ها دارند و تعريف فرهنگ را محدود و محصور مانده اند به آن چه كه نسل به نسل و سينه به سينه انتقال كرده است.

براي بررسی مسير تاريخی فرهنگ شناسی لازم است تا بتوانيم گسترده‌گی روال اساسی فرهنگ را در ادوار مختلف تاريخی بيابيم‌ و آن برای ما ميسر نيست مگر به تنظيم يك توضيح فصيح و بليغ از استادان سخن سرزمين ادب فارسی دری و پشتو در مورد فرهنگ.

سخنان من در اينجا به معنای خدای نخواسته تعرض بر توانمندی های بزرگان و استادان سخن و ادب و يا اساتيد مشهور و بلند آوازه يی ملت ما و جهان نه بل ياد كردی است از نبود شيوه‌ی روان تعريف جامع برای فرهنگ.

وقتی از كسی ميشنوی كه فرهنگ را مختص به زبان ميداند میگويی شايد تعريف فرهنگ چنين باشد و همه امور مربوط به افهام و تفهيم توسط زبان كه وسيله‌ی آن به شمار می رود همان فرهنگ است.

وقتی زبان را بخشی از فرهنگ میشنوی آن گاه ميپنداری كه فرهنگ دارای ابعاد مختلف در عرصه های مختلف زنده گی اجتماعی انسان های يك جامعه و يك سرزمين خاص است، وقتی فرهنگ را در مجلد و مجلد هاي زيادی مي يابی كه همه اش معنای واژه ها است و تعريفی از اين يا آن واژه و يا هم پنداری برای دست يابی به هر دو مورد، آن گاه می پرسی كه كدام يك را فرهنگ پنداری؟

اما دانشمندان معتقد به جهان بينی علمی و جامعه شناسی علمی فرهنگ را اين گونه تعريف نموده اند:

فرهنگ عبارتست از مجموعه ای از ارزشهای مادی و معنوی جامعه ای بشری، که در جريان فعاليت اجتماعی ـ تاريخی  آن ايجاد شده است. فرهنگ فعاليت خلاق انسانها را برای بوجود آوردن اين ارزشها و نحوه ای کسب و انتقال آنها را نيز دربر می گيرد.

فرهنگ دارای دو جانب بهم پيوسته است: فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی.

فرهنگ مادی عبارتست از مجموعه ای از وسائل توليد ـ تکنيک ـ تجربه ای توليد و ساير ارزشهای مادی، که يک جامعه در هر مرحله از تکامل تاريخی خود در اختيار دارد.

فرهنگ معنوی مجموعه ای دستاوردهای جامعه در همه ای زمينه های علم ـ هنر ـ اخلاق ـ فلسفه

[ ايده ئولوژی سياسی ـ حقوقی و حتا مذهب ـ ف ـ] تشکيل می دهد.

کتاب واژه های سياسی و اجتماعی، مؤلف اميرنيک آئين ، برگه 142

(كلتور) واژه ی خارجی و مترادف آن در زبان فارسی ـ دری، فرهنگ جا افتاده ی از فرهنگ خارجی‌

(مانند برخی واژه های دیگر) به فرهنگ و ادبيات ما است. حالا بايد وزارت محترم اطلاعات و‌ کلتور و جوانان، رشته تحقيقاتی را به همكاری دانشگاه كابل و دانشكده‌ی زبان و ادبيات و بزرگان سخن و ادب و اندیشکده های زبان انجام دهد تا بيابد سر انجام فرهنگ را كدام تعريفي بايد داد؟ که انطباق كامل با همه آن چه ميخواهيم داشته باشد. اگر  تعبير و تعريف بدهيم كه بر مبنای آن همه رخداد های مشخص در زنده‌گی اجتماعی انسان، قوم و مليت مشخص او تجلی میيابد و استوار است پس چرا در کاربرد كلمات و واژه ها از این يا آن زبان مرتبط به دانشنامه های شان اختلاف داريم؟ اگر فرهنگ يك اصل و يك راهکار نهادينه‌ی ملی است و ميباشد پس چرا همه پابند آن نيستيم؟ و اگر فرهنگ را تنها در پهنای زبان خاص سراغ می كنيم پس چرا وقتی به زبان فارسی ـ دری دانشگاه مي گوئيم، گروهی آشفته میشوند و نا صبورانه انگشت انتقاد بلند میكنند؟ درحالی که کدام دليلي علمی هم ندارند.

و يا هم بر عكس وقتی همين محل را به زبان پشتو پوهنتون مي گوئيم باز هم چرا حساسيت زاست؟. 

لذا معلوم است كه اگر فرهنگ ابعاد وسيع را مانند تعريف ذکر شدۀ آن در بالا، در عرصه های مختلف اجتماعی دارد؛ برداشت دقيق از آن وجود ندارد و يا هم خدمات روشن گرایانه‌یی ارایه نشده است تا بر مبنای آن در کاربُرد واژه ها و جمله ها نسبت به اين يا آن اصطلاح و واژه‌ ای‌ توافق واحد ملی صورت گيرد و مشكل حل شده، فرهنگ و تعريف آن باید بازتاب با اصالتی‌ داشته باشد‌ در راهكار های پاينده‌گی و پايايی ملی و ميهنی تا از آن و با مطالعه‌ی آن راه صواب را از نا صواب تشخیص داده در راستای سخن پردازی و سخن‌سرايی به زبان های فارسی ـ دری و پشتو و يا هم زبان های ديگر سود بجوئيم؟ و اگر فرهنگ را فراتر از زبان نمیپنداريم، آن گاه تناسب كثيرالمليتی كشور را چگونه می توانيم زير همين چتر بياوريم؟ زيرا اگر به زبان فارسی دری درمانگاه یا بیمارستان (شفاخانه ) بگوئيم به پشتو روغتون و به زبان پشه‌يی به زبان تركمنی به زبان ازبیکی تلفظ های مربوط به خود شان. پس يك نفر هم زمان برخورد با چنين موارد بايد كدام يك راه را انتخاب كند؟ و به عنوان نمونه، در يك لوحه، چی بنويسد؟ خلاصه و به قول استاد بزرگ سخن و انديشه  زنده یاد رهنورد زرياب وقتی زبان كامل فارسی دری هم وجود ندارد و هنوز هم بیشتر زبان سانسكريت هندی بر زبان کشوری ما حاکم است و نتوانسته ايم آن را بيابيم، چرا؟ اختلاف زايشگاه و زيژنتون را دامن بزنيم كه نمیتوانيم یا نمیخواهیم واژه‌ی واحد ملی بر آن بيابيم زيرا بُنگاهی هم نداريم كه از آن راز ملی و فرهنگ ملی ما را به صورت واحد در گنجينه‌، سراغ كنيم و دفتری از آن داشته باشيم و به قول بزرگی!

از دفتر خيام بخوان راز جهان

درياب در آن نقش و نگار دوران

و اندر محك عقل بسنج اين همه نقش

خود ساز جدا نقش خوش از ناخوش آن

اما در دفتر خاطرات ملی علی‌ رغم ادعا های ما تعريفی‌ با همه وسعت و پهنای فرهنگ ديده نمیشود، فرهنگ گاهی و حتا هم مدام محدود به زبان ها می گردد، و ساير عرصه های حضور فرهنگ در اجتماع ما فقط زير چكمه های مجادله با زبان ها لگد مال میشوند. باز هم به تكرار ميگويم شايد گسترده‌گی تعريف فرهنگ تنها نزد بزرگان ادب فرهنگ در سرزمين ما باشد كه عام نشده است. اما برخی ها یک اصطلاح کاذب تحمیلی به نام ( مصطلحات ملی ) را بر ما می قبولانند در حالیکه همه بخشی از کلتور و‌ واژه نامه‌‌ی همان زبان خاص است.

اصطلاح عام ديگر كه متأسفانه هنوز منحيث يك مريضی مهلك و ساری مانند(کرونا) حتا در بين اكثريت روشنفكران ما رخنه كرده اصطلاح تهاجم فرهنگی است كه از آگاه و نا آگاه شنيده ميشود.

 اين سخنان اگر از زبان كسی كه سواد كامل ندارد و تعريف كامل را متأسفانه نسبت نبود تعريف مشخص فرهنگی از فرهنگ و کلتور نمیداند شنيده ميشود باكی نيست. ولی اگر از زبان يك فرهنگی،‌ یک‌ ادب شناس، اديب روشنفكر و يا كسیكه در نوعی ارتباط اش با قلم و سخن است چنين لجام گسيخته و هراسان از هجوم فرهنگ فقط به خاطر نشر چند سريال از يك مملكت بيگانه سخن سر میزند، او به خود متكی نيست و باور به بالنده گی و بالنده شدن ندارد يا هم احساس ميكند شكست خورده است.‌

او احساس واقعی مينمايد زيرا خود از تهاجم فرهنگی سخن ميگويد اما راه مقابله با آن را نميداند.

ما كه پس از دريافت تعريف دقيق فرهنگ و کلتور و ارزش های آن خود را آگاه فرهنگ و کلتور يافتيم، روش مقابله با آن هجوم فرهنگ!؟ بيگانه را بيابيم،  هدف من دفاع از نشر سريال های خارجی يا فلیم های مربوط به آن نه بلكه مقابله با آن ها از راه ها و اسلوب قوی استدلالی و نگارشی است. چرا نويسنده و شاعرما؟ چرا اديب و همكار روزنامه‌يی ما؟ چرا نگارنده‌ی داستان ها و سريال های ما نميتوانند و نميخواهند يا اقدامي نميكنند؟ تا گروهی در عرصه های مختلف گرد هم بيايند و با سوژه های مرامی ملی مردمی،‌ عرفی  و ملتی آثاری بيافرينند و به نشر بسپارند، فلمهایی بسازند، داستان پردازی های دراز ‌و كوتاه را تمثیل و سريال های دراز مدت و به زبانهای مروج كشور آماده كنند.

اين امر خود مقابله با فرهنگ خارجی و يا جلوگيری‌ از ورود سوژه های بيگانه در كشور ما خواهد بود. زيرا ما را وا ميدارد بر عليه آن ها و در برخی موارد با استفاده از نقاط و نكات آموزنده‌ی آن ها چيز های تازه‌يی را كه بِكر باشند و ناب و متناسب با ارزش های ملی و ميهنی ما بيافرينيم.

سوگ‌‌مندانه تعداد كامل روشنفكران و آگاهان ما هنوز نميدانیم كه چه چيز ها جزء فرهنگ است و كدام افتخارات فرهنگی و کلتوری در كشور ما وجود دارد؟ ضعف حكومت ها هم درين موارد بيشتر است حكومت های آقايان کرزی و غنی و همه حكومت های گذشته‌ی نیاکان شان همچنين بوده دلیل هم سرسختی برای عام سازی یک زبان خاص بالای مردم که خوشبختانه هیچگاه پیروز نبوده و اما آن اقدامات سبب شده تا آهنگ رشد روشنگری های زبان شناسی هر دو زبان فارسی ـ دری و زبان پشتوی مادری شان بسیار بطی ‌و حتا ایستا باشد.

ما بزرگترين مرد سخن و ادب و انسان فرهيخته يی سرزمين و كشور خويش مولانا جلال الدين

محمد بلخی را با خود داريم اما كشور تركيه پيشنهاد نامگذاری سال را به اسم او ميكند. (اينكه مولانا در قونيه بوده يا جايي ديگر منظور ما نيست) منظور ما اينست كه مولانای بزرگ از افغانستان و همه افتخارات آن مربوط به ملت ما میباشد، چرا حكومت های ما ناتوان استند و ‌بودند كه نتوانستند و نخواستند، افتخار ابتكار چنان بزرگی را نصيب و روان مولانای بزرگ ما را شاد و خاطر فرهنگيان و اهل سخن و ادب را كه حالا در افغانستان با نهايت جنجال و دشواری زنده‌گی به سر ميبرند پر ملال نسازند؟. 

وقتی در مفاخر ملی و‌ مفتخرات کشوری سیاست سیاسی و‌ قومی دو‌گانه اعمال شود، طبیعی است که اصطکاک فرهنگی ‌و کلتوری و زبانی به وجود میآید. 

 مولانای بلخ چی؟ کمبودی از سیدجمال‌الدین اسعدآبادی داشت یا دارد که جسد او را سال ها پس بیاورند تا در حریم بزرگترین مرکز‌ دانشگاهی کشور جا بدهند ، اما مولانا را که امروز جهان علم و عرفان را تسخیر کرده یادی نکنند. البته که سیدجمال الدین هم جزء افتخارات کشور ما است و‌ خواهد بود، اما تعصبات زبانی و قومی حکومت ها و مراجع علمی سبب شده که ما هم دید متفاوت به امتیاز دهی های قومی داشته باشیم.

بخش دوم

ميان تقليد كاذبانه از فرهنگ و کلتور ديگران و تهاجم فرهنگی و‌ کلتوری فرسنگ ها فاصله است.

بحران مدنيت و توجه نداشتن به مفاهيمی كه با كوچكی تركيب شان افاده‌ی بزرگی بدهند و كمترين ارزش قايل شدن حكومات به مسير روند تكامل فرهنگی و کلتوری و ادبی در جامعه‌ی ما به خصوص در واپسين سالهايی كه سه دهه‌ی اخير را هم دربر دارد بنياد برانداز ترين دوره های سیاسی افغانستانی ها در عصر تمدن گرايی ‌و مدرنیته و شهروندی جهان ميتوانند به شمار آيند.

نقش عمدی دولت های پوشالی در انحطاط نگهداشتن عمدی ساختار های علمی و فرهنگی زبان های دیگر و ویران سازی حضور آنان در مجامع کشوری، كمرنگ سازی برنامه ریزی شده‌ی تعاملات علمی زبان هایی که با آن معاند اند، نبود مديريت قوی پژوهشی در عرصه‌ی ادبيات و فرهنگ و کلتور، عدم نگاه ژرف به ارزشمندی والای ارايه‌ی تعريف جامع از فرهنگ و کلتور در كشور، موجوديت فضای غبار آلود جنگ و ستيز و برچيده شدن بساط رسيده‌گی اجتماعی برای تعريف يك چنين نياز مبرم اجتماعی و فرهنگی و رسيدن به آن، كوله بار های سنگينی اند كه شانه های فرهنگ دوستان، فرهنگيان و علاقمندان به دانستن مفاهيم فرهنگ را از ابعاد گوناگون زير بار گرفته است.

اگر حالا بخواهيم فرهنگ را يك تعريف فرضی و تقريبی مقرون حقيقت بدهيم و بگوئيم ( فرهنگ يك ملت، بازگوی همه روابط پسنديده و مورد پذيرش معنوی آن ها و تجلای حضور شان در اجتماع مربوط به آن ها با ابعاد و شيوه های گونه گون است )، باز هم میبینیم که ما کارکرد های معیوب فرهنگی ‌و کلتوری داریم.

چون دولت های تک قومی نگذاشته اند ما در انکشاف باشیم، ارچند سبوتاژ های برنامه ریزی شده‌ی شان صد در صد چندان کارا نبوده. اين كه چگونه؟ ميتوانيم همه آن چه مربوط فرهنگ ‌‌و کلتور است را زير چتر اين تعريف بياوريم و يا كدام مشخصه را با كدام صلاحيت ها و كدام پيشنه ها و تصديق و تائيد كدام مراجع علمی و ادبی ولو كلاسيك يا مدرن شامل فرهنگ بسازيم كه تعبيری ‌‌و تعریفی بدهد جامع، بايسته و شايسته، الزامی است که به مقاومت های فرهنگی و کلتوری علیه انحصار و سبوتاژ دولت های تک قومی بپردازیم و لمحه‌یی هم درنگ نکنیم.

آنچه بيشتر فرهنگيان ما را متأثر ميسازد در خود فرورفته‌گی بزرگان فرهنگ و ادب كشور ما است.  با خموشی نه معنا دار بلكه با بیتفاوت بودن اين بزرگان نسبت جفای روان و درحال گسترش كه در عين حال فرهنگ و ( آن چه را من از تعريف خود میدانم) به اضمحلال ميبرند و ناتوان ميسازند. 

برخی آن استادان چهره در نقاب خاک بردند و تازه ترین آنان هم شاد روان استاد زریاب بودند. برخی هم که بحمدالله در حیات اند، یا به کهولت رفته اند و یا هم این مظاهر دیگر تفاوتی برای شان نه دارد که در هر دو حالت مایه‌یی نگرانی و اسفباری است. 

برخی ها فرهنگ را مترادف انديشه پنداشته و در پی آن هر آنچه خواستند مينگارند. اين است كه با فرهنگ بودن و يا بی فرهنگ بودن معنای خاص خود را از دست می دهد هر گاه توجه به مرمت اينكار صورت نگيرد و فرهنگ را با حدود مشخص تعريف نه شناسيم، يقينن آن هايی نيستيم كه ادعا ميكنيم. ببينيد وقتی ميگوییم فلان شخص فرهنگی بسيار نخبه است. هدف ما و شما از اطلاق فرهنگی نخبه بودن به آن كس كه  او را ميستائيم چیست؟ اگر در روش، اخلاق، كركتر، گفتار و پندار نيك، او را

ميستائيم پس اين امر را همه انسان های جامعه دارند و يا هم اگر میپنداريم كه فرهنگی بودن صرف در نوشتار گفتار ادبی، و متكی بر شالوده‌ی چند واژه و اصطلاح به حافظه سپرده‌ی شخص است، در آنصورت زبان چيست؟[ اگر زبان را يک پديده ی ميثاقی ، قراردادی و اجتماعی بين انسانها بدانيم، که مجموع روابط به همی اعضای جامعه را تأمين نموده، مهمترين وسيله ی شناخت و ارتباط انسانها می باشد و بدون آن روابط و معامله های انسانی و بدون روابط اجتماعی جامعه ی انسانی نمی تواند وجود داشته باشد؛ درآن صورت زبان جزء از فرهنگ جامعه ی بشری است ـ ف] از اين که زبان خود وسيله‌یست كه شناخت آن مكتب جداگانه دارد و با دستور زبان، چرا بايد زبان بياموزيم ؟ تعداد زبانها، پيشينه‌ی زبانها، مداومت و ميرنده‌گی زبانها، عروج‌ و افول زبانها همه و همه مواردی اند كه بايد فراتر از آن ها هم بدانيم، هم بياموزيم و هم بيآموزانيم. اگر فرهنگ را وسيلۀ بهتر تفكر عقلانی و بشر بدانيم پس خلقت انسانی خود دايرةالمعارفی است بزرگتر از آنچه فرهنگ ناميده ايم. آيا مجادله به استعمال اصطلاحات و يا گویا مصطلحاتی كه نه مبنای ملی شان معلوم است و نه تهداب مليتی و علمی شان، فرهنگ ساز خواهد بود؟ هرگز نه.

من فكر میكنم فرهنگ و زبان باهم پيوند محکم همبودی دارند. از دوران کهن و کهن نگاری ها بمراتب ديديم كه مصطلحات مروج در ادارات دولتی توسط حكام سنگدل و بيرحم افغانستان هميشه در تغير و اين امر استفاده‌ی سوء از صلاحيت های آن دولت ها بوده است. مثلن بيمارستان يا شفاخانه به روغتون تبديل شد، دارو خانه و دارو دواخانه يا ادويه به درمل يا درملتون تبديل شدند و بسيار اصطلاحات ديگری كه در زبان رسمی دولت ها شامل بود. بخصوص در دوره‌ی جهالت محمود طرزی و تایید امان الله خان، طالبان و کرزی و غنی حالا چرا عمدی و قصدی به زبان ديگر برگردانده شد مثلن دكتر با آن كه خود كلمه‌ی خارجی است؛ ولی با فرهنگ نوشتاری و گفتاری مردم ما عجين گرديده،اما حکومت های قومی و طالب ها به آن تغير نام داده اصطلاح طبيب که زبان عربی است نه فارسی ـ دری و در برخی موارد هم رنځور پوه داده اند و شمار بيشتر تغیيرات در اصطلاحات مسلكی به گونه‌ی اجباری حتا در حد به زعم خود شان قانون پاس گرديد یا در نامگذاری ساختار های جغرافیایی تغییرات دزدانه آوردند. اما خوشبختانه اين دولت ها هرگز نتوانستند نام ختنه‌سوری را ازبين ببرند، يا هم تخت‌جمعی سه روز پس از عروسی را از ميان بردارند، يا زبان اين و يا آن گروه و يا هم تحرير رسمی زبان اداری دولت را به صورت كل از يك زبان به زبان ديگر تغيیر بدهند.

پس واقعن فرهنگ بزرگی بيشتری دارد از زبان و واژه های مربوط به آن كه سازنده نيستند؛ اما جنجال بر انگيز اند. از برخی مباحث استنباط ميگردد كه شايد بسياری ها با وجود دانشمند بودن شان در بحث بالای فرهنگ نا خود آگاه سوی زبان ميروند و از آن هم فراتر بر عقل و تفكر بيشتر چانه مي زنند و چالش هايی را فرا راه يك ديگر قرار ميدهند.

مبنای فرهنگ ملی هنوز در افغانستان به گونه‌يی كه لازم است گذاشته نشده و شايد حالا (مدافعان كاذبي عليه من قد علم نمايند) ولی من از مباحث و از طرز برخورد ها اين قضاوت را مينمايم و ترس آن را دارم كه اين نوع موضعگيری ها منتج به بیراهه رفتن از اصل راه ما كه همانا غنا بخشيدن به فرهنگ ملی (( كه اميد است پس ازين تعريف دقيق و جامع و گسترده و فراگير به آن توسط خبره‌گان و دانشمندان بزرگ كشور داده شود)) نگردد.

در مسايل رسمی فرهنگی، فرهنگ را با تمام ابعاد آن مدنظر داشتن و مواظبت كردن فقط وزارت فرهنگ و جوانان، روشنفكران، ژورناليستان و دانشگاه ها و دانشكده ها ميتوانند هر كدام به طريقی ادای َدين نمايند و گویا مشاورين مقامات در اين عرصه از خواب گران برخيزند و با صفا بخشيدن بدون تعصب فرهنگ واحد ملی توأم رعايت (خصوصيات منحصر به اقوام و مليت ها) گام بردارند.

از اصلاح لوايح گرفته تا انتخاب (تخلص ها هر چند اين امر مربوط شخصيت حقوقی هر شخص و اختیاری است و‌ کسی حق ایراد گرفتن را نه دارد ولی اگر از آن بوی افتراق ملی بيايد خود اش میتواند آن را تجديد نظر نمايد یا نه) و نامگذاری شهر ها و جاده ها و يا هم رويكرد تحولات در تمام عرصه را زير نظر داشته و خود مولود و الهام دهنده‌ی آفريده های جديد باشند كه ديگر اصطلاح شرم آور تهاجم فرهنگی را استعمال نكنيم و يقينن هم به كمك خداوند (ج) چنين كاری را بايد كرد. 

ارمغان ناميمون از نشر همه گونه پديده های نشراتی غير کشوری يا غير اسلامی در وطن ما بیانِ يك تقليد متأسفانه (كمی) همه‌گير در بين اکثریت جوانان با توجه به پنداشت ها و برداشت های شان از كركتر های اینگونه نشرات و فیلم ها است و اين بدعت بايد اصلاح شود. 

من نمونه های ميدهم كه نه بايد تقليد كاذبانه و نا آگاهانه را با تأثير گذاری فرهنگی يكسان پنداريم. وقتی درامه ها «سريال»ها شروع شده اند، اشخاص متناسب به نقش هايی كه به آن ها داده شده فعال اند و در اجتماع ما متأسفانه حضور فیلمی پيدا كرده اند. حالا در افغانستان و برخی جا ها و يا هم برخی اجتماعات نام و نقش آن اشخاص متناسب به كركتری كه قبلن در وجود برخی ها ديده شده انتقال تمسخر آميز يافته است حتا مردی را دكشا مينامند، پسری را پولاد علمدار می گویند، دختری را پايل و بانویی را آرتی مينامند و تمام نام هايی كه كركتر های منفی را بازگو مينمايند بالای يكديگر ميگذارند. و تازه مواردی مثل دوست پسر و دوست دختر را هم به آن افزوده اند و شمع روشن کردن ها جای دعا ها را گرفته است و رفتن برخی بانوان به آرامگاه ها هنگام دفن جنازه ها و حتا فلم برداری آن بانوان از مراسم تدفین مخصوصن در غرب و‌ اروپا نه تنها عادت که یک افتخار و یک نوعی گویا استقلالیت است،‌ در حالیکه پیامبر و شریعت رفتن بانوان گرامی را به جنازه ها منع نه کرده اما متناسب به خصوصیت های منحصر به فرد شان فقط مجاز دانسته اند که تا دروازه های دخولی آرامگاه ها بروند. وقتی به جنازه ها در اروپا و آمریکا و غرب میرویم، گویی چند در صدی بانوان برای اجرای نمایشی آمده اند با چنان فیشن و کف و‌ کالر و بدتر از همه یکعده‌ی شان با جرابها.‌ تقليد های منفی از يك آفريده‌ی هنری یا یک رسم بیگانه حتا غیر اسلامی نه تهاجم فرهنگی. ما به یاد نداریم که در تمام دوران هر چند سالی که هر کدام ما داخل کشور بودیم،‌ بانوان محترمه بالای جنازه ها رفته باشند ‌و موضوع فرخنده‌ی شهید یک استثنا بود و بانوان محترمه‌ی باید چنان میکردند تا به ما مردان انسان بودن را یاد میدادند. اما هیچگاهی تالار های فاتحه خوانی شاهد عکسی از متوفی پیشروی قاری های قرآن آن هم با روشن کردن شمع در مقابل عکس متوفی نبوده. نکات و ‌‌نقاط دیدگاه من هرگز به معنای نادیده انگاری نقش بزرگ مادران ‌و خواهران گرامی ما در سیر تکاملی اجتماعی، مبارزات مدنی و ایجاد جنبش های دادخواهی و بالنده‌گی های اکثریت قاطع آنان نیست، مثل محترمه محبوبه کارمل و مرحومه اناهیتا راتبزاد مادران و استادان بزرگ ما و در جهان همچنان. البته که رفتن خواهران ما به قول استاد فیضی محترم، مانعی ندارد و من هم کاره‌ یی نیستم که فتوا صادر کنم. اما به یک امر همه متفق‌القول استیم که هر عمل زمان خود را دارد.

سوگمندانه مانند برخی مردان برخی خانم ها هم که زیر نام دفاع از حقوق زن فقط به ثروت اندوزی پرداخته اند. مثل شکریه بارکزی، بانو یون، سیما سمر، بانو رولا غنی، فوزیه کوفی، بانو کروخیل، بانو زهره همسر داود سلطانزوی، فاطمه گیلانی وغیره[ فراموش کرده اند، که آزادی زن از ستم مرد سالاری بدون آموزش جامعه شناسی علمی وبر وفق آن برچيدن بساط پنج ستم استخوانسوز:  طبقاتی ـ ملی و زبانی ـ جنسيتی ـ دين سالاری و سرمايه سالاری (امپرياليستی) و درکل نظام استثماری مرد سالاری و ستمگری غير ممکن می باشد].

( دربخش های بعدی بحث ویژه‌یی پیرامون نقش خواهران ما در تحولات کشوری و نقش بانوان در سیر تکاملی جامعه‌ی بشری میپردازیم که بدون حضور آنان حتا ادیان ابراهیمی کامل نمیبود…انشاءالله که عمر و بیماری ها مجال دهد مان.

در بحث دیگر برخی ما ها عكس و عكس هايی از هنرمندان را در اكثر جاها بالاتر از عكس بزرگان تاريخ و فرهنگ و ادب كشور ما جا میدهیم، اين ديگر نارسايی عقلانی و تفكر و تقلید است نه تهاجم فرهنگی و شايد هم استفاده‌ی تجارتی. چرا؟ پندار های نيك از آفريده های هنری تجارتی در كشور به بازار عرضه نمیشوند و يا استفاده و كاربرد نميداشته باشند. همین آگهی های انواع نوشابه های انرژی زا با آن تبلیغات کاذب و‌ مضحک را هیچ کسی نمیبیند؟ گاهی پیش خود فکر میکنم‌ که مالکان این اعلانات از خود خا‌نواده و شخصیت هم دارند؟ آیا آن‌ چه را تبلیغ قهقرایی میکنند و‌ خشونت را پخش مینمایند به زنان و فرزندان و‌ دختران خود هم روا میبینند؟

من فكر میكنم هيچگاه بانویی كه در نقش منفی‌بازی كرده يا آقايی كه در نقش مثبت بازی كرده و يا هم آنهايی که در نقش های مختلف و متناسب به موقعيت تحرير متن ها (كه عملن در حقيقت اعلان های تجارتی و نمايش لباس و ديكور منازل و توليدات كمپنی ها اند) حضور دارند، نخواسته اند تا فلان جوان در افغانستان نامی از كركتر های سريال را بالاي خود بگذارد و تقليد نمايد و يا هم فلان دختر و بانوی جوان فقط جنبه هايی را برگزيند و تقليد نمايد كه كسی انتظار او را نه دارد و نه داشته است. مثلن اگر اين تهاجم فرهنگی به قول برخی ها اثر گذار باشد، پس چرا؟ ما همه حُولی بازی يا رنگ بازی نميكنيم چرا؟ نميخواهيم و نخواهيم خواست و دوشيزه‌گان ما هم نخواهند خواست كه به دسكوتيك ها بروند و يا دوست پسر و دوست دختر با آن همه آزادي هايش داشته باشند کما اینکه دلدادن ها و دوست داشتن ها از گذشته های دور در وجود آدم ها تجلا داشته و مانع شرعی ‌و حقوقی ندارند، چرا؟ اين امر هيچگاهي تاثيري به رسم و رواج مردم ما در صورت عام نگذاشته است چرا؟ بزرگان ما به مقابل بگوان یک هندو نمیروند و يا هم تأثيرات سؤ ديگر را از اين سريال ها در اجتماع افغانستانی و اسلامی ما عملی نميكنند. پس من معتقد هستم كه ما نه در تهاجم فرهنگی بلکه در تقليد كاذبانه‌ی کلتوری قرار داريم آن هم در يکی از بخش ها نه به صورت كل.

تهاجم کلتوری در پی يك تغيیر كلی اجتماعی، سياسی، نظامی، حتا برخی خرافاتی زیر نام مذهب ميتواند رونما گردد نه در نشر اين و يا آن نوشته يا مقاله و فیلمنامه به شيوه‌‌ی ديگران.

 ببينيد،‌ مردمان مرز و‌ بوم ما و شما در دوران های قبل از اسلام با مذهب های بودایی، زرتشتی، آتش پرستی و تمام ابعاد مربوط به آنها كه جزء کلتور و دین شان بود زنده‌گی داشتند. حال كه به اسلام‌ روآورده اند، همه شئونات زنده‌گی ملت مسلمان ما متكی است بر اصول و احكام اسلامی.

چرا؟ بزرگان ما كه ميدانند، نقدی از نا باروری ها و ناكارايی های سريال ها و بدعت هایی که برخی ملا نما ها زیر نام دین اِعمال مینمایند نميكنند. پس بيائيد و بيخود تهاجم فرهنگی نگوئيم زيرا ما هر آنچه داريم تغیير ناپذير است [ الا در جهت تکامل و بالندگی ، همسان با کاروان تکامل جامعه انسانی و ارتقاء به قله های شامخ انسانيت ـ ف] تقليد كاذب و وامگیری بیجای کرداری و رفتاری بگوئيم و كار را از اصلاح شروع كنيم و تا اوج عروج بر بلندای دريافت فرهنگ اصيل و تعريف واضح به فرهنگ و نهادينه شدن روش فرهنگی با ژرفا و پهنايی كه فرهنگ و کلتور دارد و از لايه های ديرين، زيرين و ضخيم کهنی و تاريخی برخوردار اند ادای دين نمائيم.

فرهنگ یا کلتور تنها نشر چند جريده روزنامه يا افتتاح چند ایستگاه راديو، تلويزيون که برخی آن ها در اكثر موارد ارايه های دیداری، و شنیداری گمراه كننده برای یک عده را همراه  اند نمیباشد...

علما و مؤرخان نامدار کشور و جهان در گذشته های دور فرهنگ را از ابداعات و اختراعات ما ندانسته و به این باور اند که فرهنگ جزء روند پیدایش و تکامل بشریت بوده و پهنا و ژرفای بسیار کهن و حتا بدون سرنخ به آن میدهند.

استاد میرمحمدصدیق فرهنگ بخش گذرایی از کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر اثر ماندگار و جاودانه‌ی شان را به تعریف فرهنگ مختص و نگاه این چنینی دارند:

...

افغانستان در پنج قرن اخیر چاپ بیستم بخش پاسخ به انتقادات و رَدِ اتهامات صفحه‌ی ۱۲۸۹.

 

ادامه دارد

مقالات مرتبط

...

کشور ما از نگر پیشینه ی تاریخی ، از زمره ی کهن ترین مرز و بوم در جهان است و در برگ های تاریخ جمع کرد... ادامه

...

چه درد آور و اندوه بار است، که در چهار فصل سال -افزون بر مردم در روی زمین؛ ادامه

...

چرایی جهانی نه شدن زبان، فارسی با آن که دامنه‌ی گسترده‌ی گویایی وگویشی وگفتاری ونوشتاری در جهان ادامه

...

مخالفت با زبان فارسی در هند تنها کار انگلیس ها نه بود. پیشینه‌ ها و پسینه های تاریخی در داخل هند هم... ادامه

...

مولانای بزرگ بلخ چی کمبودی از سیدجمال الدین اسعدآبادی داشت یا دارد؟ که جسدِ او را سال ها پس بیاورند... ادامه

...

بعضن در صفحات مجازی و گزارشات خبری دیده میشود که بعضی ازافراد و شخصیتهای که بدون شک دارای تحصیلات ت... ادامه

...

راستش از این دست گپ ها و سخن ها به لطف خدا و کرامات شیخ ما «مغز متفکر دوم جهان!» این شب و روز ها بیخ... ادامه

...

آن‌چه موضوع کژی‌های زبان فارسی در افغانستان را بار دیگر در شبکه‌های اجتماعی مطرح کرد، بازنشر کتاب قص... ادامه

...

همچنان دراین کتاب واژه زبان دری نیست. البته در متن کتاب آمده که تا سال ۱۹۳۶ زبان دولتی فارسی بود. ال... ادامه

...

با این هم، برای این کار، در گام نخست به شناسایی ریشه ها و واکاوی زمینه های فتنه نیازداریم. ادامه