نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ (بخش سوم)

عبدالواحد فيضی

نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ

(پيرامون چگونگی ترورخيبر، علل وعوامل آن که منجربه سقوط رژيم محمد داوود گرديد)

(بخش سوم)

عزيزان گران ارج!

آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" در برگه های اول ـ دوم و سوم متن صحبت زنده ياد ببرک کارمل رهبر پيشين حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان را در محفل به خاک سپاری استاد خيبر، از سايت وزين اصالت برداشته و آن را، بمنظور تظاهر و گويا بیطرف بودن خويش دراين برنامه ی از قبل تنظيم شده، زينت بخش(!) جعل نگاری های(!) خود نموده است.

باوجود اين که نگارنده دراين مراسم حضور فعال داشته و متن صحبت زنده ياد کارمل بزرگوار درست بخاطرم ثبت و جلوه گر است؛ با آنهم قابل ذکر ديده می شود، که متن دستنويس اول آن سخنرانی در برگه های 69 ـ 70 ـ 71 ـ 72 فصل دوم کتاب ظهور وزوال ح.د.خ.ا، نگارش زنده ياد اکادميسين دستگيرپنجشيری، که درآن برهه زمان عضويت بيروی سياسی ومسؤوليت دفتر نظارت و کنترول کميته مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان را عهده دار بود؛ با حضورفعال مسؤولانه اش آن را برداشت و منتشر کرده، از اعتبار کامل برخوردار می باشد؛ سپس ديگران بشمول نگارنده فشرده ی آن را دربخش هفدهم مروری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير...؛ ازهمين منبع موثق برداشت و بدست نشرسپرده ام. بايست نويسندگان و دارندگان محترم رسانه های همگانی (تارنگاشت ـ وبلاک و فيسبوک)، هرگاه يک رويداد تاريخی ويا يک مقاله علمی ـ سياسی و ادبی ... را از يک کتاب برداشت می کنند، منبع آن را ذکر کنند؛ درغيرآن نگارش بدون ذکر منبع اصلی، اعتبارعلمی ـ تاريخی وسياسی را دارا نخواهد بود.

اما آقای سياه سنگ اين صحبت روانشاد ببرک کارمل را بخاطر رنگين کردن برنامه ننگين خود برگزيده و هرگز در پی وارد شدن به عمق اين صحبت و درک احساس پاک کارمل نسبت به اين ترور جنايتبار و اندوه بزرگ نبوده؛ بلکه وی مکلفيت تطبيق برنامه ی تفويض شده ی ولينعمتش را بدوش داشته ونخواسته است آن کارملی را که مخالف آشتی ناپذير با اعمال خشونت ـ راه اندازی کوتاها و حرکت های قهرآميز؛ ترور وکشتار انسانها بود؛ بشناسد. درغير آن اگر آقای سياه سنگ با چشمان باز و وجدان پاک؛ بدور ازعقده های چرکين مائوئيستی، متن صحبت زنده ياد ببرک  کارمل را می خواند؛ گذشته ها را که کارمل نظر داوود خان را درمورد کودتا راه نادرست خواند و خشم شئونيستی او را بجان خريد؛ نظرعبدالوکيل مسؤول نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا، را در مورد تصاحب قدرت از داوود رد نمود و به اوهشدار داد که درآينده از ذکر چنين ماجراجويی خود داری کند؛ مخالفت خود را درمورد کشتن محمد داوود دربرابر حفيظ الله امين جلاد، با حضورداشت تمام اعضای رهبری حزب اعلان نمود که درنتيجه منجر به تبعيد وی و ساير رهبری جناح پرچم از کشور و زندانی شدن و شهادت 3000 تن پرچمداران ح. د. خ. ا گرديد؛ پس از رويداد ششم جدی 1358 پيشنهاد لغو اعدام را مطرح نمود و صلاحيت های قانونی خود را درجايگاه رئيس جمهور به هيأت رئيسه ی شورای انقلابی تفويض کرد وحکم اعدام صادره ی نهايی دادگاه راهم هيچگاهی به تنهايی امضاء نکرد؛ چگونه آقای سياه سنگ پيش از درک اين موارد؛ در نخستين بخش پيشگفتار بالای تابوت استاد خيبر،با نيات شوم و خباثت فکری خويش اين گونه سياه مشق نهايت خصمانه را به خورد خواننده ی کتابش که حال ارزش خواندن آن هم نزد اهل بصيرت به صفر تقرب کرده است، پيشکش می کند:

«هم می ووژنی پخپله؛ هم پرما باندی ژرا کا»

ببرک کارمل آن سجايای عالی انسانی را متناسب با جامعه استبداد کوفته و سخت عقب نگهداشته شده ی افغانستان در خود نهفته داشته؛ وآن دستاوردهای سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی را که طی 40 سال ( ازدوران سلطنت محمد ظاهر شاه ـ فرمانروايی محمد داوود و زمامداری خودش) به جامعه ی افغانستان تقديم و ازخود به يادگار گذاشته است، که اين رجزخوانی های سياه سنگ را بجز ولينعمت هايش، هيچ انسان عاقل و خردورز ديگری نخواهد شنيد.

آقای سياه سنگ به ادامه ی آن در برگه ی چهارم، همين گونه خواسته تا بخاطر اغوا و فريب مردم؛ بيانه ی زنده ياد دکتراناهيتا راتب زاد، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. ا ، رهبر و مؤسس سازمان دموکراتيک زنان افغانستان را که ايشان حفيظ الله امين را بحيث قاتل استاد خيبر معرفی داشته اند، نيز بمنظور رنگ دادن کتابش بدست نشر سپرده؛ اما عوض ارزش دادن به اين معلومات شخصيت معروف کشور؛ راه معکوس آن را توأم با اهانت به شخصيت آن مبارز سنگرنشين تکرارنشنی نيمی از پيکر جامعه مردسالار افغانستان؛ در پيش گرفته است، که در برابر اين گونه دسايس و توطئه ها، در رسانه های همگانی پاسخ داده شده وادامه خواهد يافت.

در برگه های پنجم ـ الی دهم اين کتاب، آقای سياه سنگ، اسناد شماره 1 ـ 2 ـ 3 ـ 4 سفير ايالات متحده امريکا در افغانستان را منتشر کرده که در متن آنها آقای سفير مطابق پاليسی سياست خارجی دولت امريکا، درحالی که قاتل اصلی را بسيار خوب می شناخت(!) از معرفی آن طفره رفته، قتل خيبر را به دوش: تند روان راست گرای اخوان المسلمين ـ رفقای حزب خودش که از وحدت هردوجناح حزب انتقاد می کرد ـ رژيم محمد داوود که بد گمانی آنها را بر مخالفين راست گرا بالا ببرد ـ نزاع خانوادگی روی موضوع ترکه وتقسيم زمين انداخته است. اما در برگه دهم سند شماره 4 ـ قاتل استاد خيبر، بنا بر گفته ی شازدافير سفارت هند، دگروال غلام نبی واستلی شهروند ولايت کنر و از پيروان وفادار به حفيظ الله امين، معرفی گرديده و افزوده است، که آقای واستلی« در سال 1973 به حزب دموکراتيک خلق افغانستان پيوسته بود... پس از انقلاب ثور[ 1357] چند موقف بلند داشت: والی ننگرهار ـ قوماندان امنيه جلال آباد ـ والی هرات ـ قوماندان فرقه 17 هرات ـ لوی درستيز وزارت دفاع ـ قوماندان قوای شماره 3 پکتيا» [و اخيراً بحيث سفير افغانستان در پولند مقرر و انجام وظيفه نموده است.]

«به گفته ی جسونت دولت سنگهه شازدافير سفارت هند، واستلی فرمان بردار صميمی امين وزير خارجه افغانستان بود و به دستور وی جناياتی به شمول قتل خيبر، نظريه پرداز پرچم را انجام داده است. جرقه ی ترور خيبر آتش انقلاب ثور را برافروخت.

سنگهه شيوه ی اداره ی ولايات ننگرهار و هرات واستلی را دد منشانه خوند.»

در برگه های 11 الی 20 اين کتاب، نظر سليک هريسن ژورناليست امريکايی، تحت عنوان " خيبر و داوود درميان دو کودتا ابراز گرديده است.

علی رغم اين که اين متن برگه ی 10، از کتاب « حقايق پشت پرده ی تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان» برداشت شده؛ اما اين برداشت آقای سياه سنگ با اصل متن کتاب، که نزد نگارنده موجود است مطابقت ندارد؛ زيرا نويسنده بر خلاف موازين و اصول نگارش و برداشت از منابع که وارد کردن تغيير در اصل متن هيچ گاه مجاز نيست؛ تغييرات و تصرفات را مطابق دلخواه خود بوجود آورده، است.

البته نگارنده روی علل و عوامل سقوط حکومت داوود و ترور استاد خيبر مزيد بر مراجعه به انديشه های ساير نويسندگان و اهل بصيرت؛ از متن کتاب و نگارش سليک هريسن تحت عنوان حقايق پشت پرده ی تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان، که منبع اصلی می باشد؛ استفاده خواهم نمود.

واما، در جستار اين بخش مطابق وعده ای که دربخش دوم اين مبحث داده شده به اين پرسش ها که در نگرش بر کتاب " پرونده ی ناپديد..." پيوند لازمی دارد، بايست پاسخ منطقی و تاريخی داد. اما تاوقتی که علت وقوع يک رخداد دستياب و تشريح نگردد پاسخ معقول به زايش معلول، که زاده ی علت است، ارائه شده نميتواند:

1 ـ آيااختلاف نظر حزبی و سياسی، ميان ببرک کارمل و استاد خيبر وجود داشت ويا خير؟ اگر وجود داشت، اين اختلاف در کدام برهه ی زمانی، روی چی مسائلی، ميان آن دو شخصيت حزبی بوجود آمد؟

2 ـ آيا مخالفت ميان استاد خيبر وحفيظ الله امين هم وجود داشت يا نه؛ هرگاه ديدگاه متفاوتی ميان آنان وجود داشت روی چه مسائلی دور می زد؟

3 ـ کدام علل و عواملی موجب گرديد که استاد خيبر به شهادت برسد؛ چرا ببرک کارمل ـ دکتر اناهيتا راتبزاد و شمار ديگری از نويسندگان و آگاهان سياسی مسئوليت قتل استاد خيبر را بدوش حفيظ الله امين و قدير نوستان وزير داخله می اندازند؛ چرا حکومت داوود از اين ترور و ساير اعمال تروريستی امين و شرکاء وی در ارتش و جامعه جلوگيری نکرد؟

4 ـ آيا رويداد هفتم ثور 1357 که پس از ترور استاد خيبر بالای ح. د. خ. ا تحميل گرديد و حفيظ الله امين را در هرم قدرت قرار داد و امين خود را قوماندان سپيده دم انقلاب ثور 1357 اعلان نمود؛ با اين ترور رابطه ی برنامه ای نداشت؟

5 ـ چرا سليمان لايق پس از رويداد هفتم ثور 1357 به بارگاه حفيظ الله امين سرخم کرد؛ برضد رهبری پيشين جناح پرچم و زنده ياد ببرک کارمل رهبر ده ساله اش( 1346 ـ 1356) مطابق دستور امين موضع گرفت.

بابرگزارش رفيق ارجمند عبدالوکیل کوچی مسؤول امور حزبی وقت اُستان کاپیسا،عبدالقدوس غوربندی سه ما پیش از رویداد ثور برخلاف اصول وضوابط حزبی در خط فکری ضد حزبی حفیظ الله امین تغیير موضع نموده ودراین زمینه تلاشهای سری آن دربخش خاص مقامات حزبی قابل رویت بود،که اين عمل جنايتبار وی منجر به قرار گرفتن امين در هرم قدرت؛ تبعيد رهبری جناح پرچم حزب؛ قتل روانشاد نورمحمد تره کی؛ زندانی شدن و شهادت 3000 اعضای حزب؛ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار هم ميهن مان گرديد و حضور قوای نظامی اتحاد شوروی را موجب شد.

6ـ حفيظ الله امين چرا با سرعت تمام نخست محمد داوود و تمام اعضای خانواده او را بگونه ی دسته جمعی به قتل رسانيد و به دوام آن غلام حيدر رسولی وزير دفاع و عبدالقدير نورستانی وزير داخله را که در جريان اين رخداد جراحتی در پا برداشته بود، تيرباران نمود؛

و سرانجام چرا نورستانی وزير داخله پيوسته تقاضا می نمود که از جراحتم به حفيظ الله امين اطلاع دهيد؛ چرا از داوود خان رهبرش که درآن لحظه هنوز درقيد حيات بود استمداد نه جست؟

ج ـ 1 ـ  2 ـ برای پاسخ به اين دو پرسش، بايست برگرديم به رويداد 26 سرطان 1352؛ استقرار نظام جمهوريت وعلتهای پديدار شدن اختلاف نظر ميان زنده ياد ببرک کارمل و مير اکبر خيبر و همچنان بروزعوامل و مؤلفه های خصومت ورزی حفيظ الله امين عليه استاد خيبر.

صبح روز 26 سرطان 1352 اعلاميه ای از جانب سردادمحمد داوود، صدراعظم پيشين و پسرعم شاه  مبنی برسقوط نظام سلطنت واستقرا رژيم جمهوری درکشور،ازطريق راديو افغانستان منتشر گرديد.

کميته مرکزی دولت جمهوری افغانستان به تاريخ 11 اسد 1352 مطابق 2 اگست 1973 تحت رياست محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم تشکيل جلسه داده، اعضای کابينه را درحالی که مسؤوليت وزارت دفاع و خارجه را شخص محمد داوود به عهده گرفت، تصويب وسپس اعضای کابينه اش را اعلام و بعد از دوسال تغييراتی درآن نيز بوجود آورد.

محمد ظاهر شاه سابق نيز طی نامه ی مورخ 21 اسد 1352مطابق 12 اگست 1973 استعفا اش را از سلطنت افغانستان، از شهر روم ايتاليا، عنوانی محمد داوود به کابل ارسال نمود.

درارتباط با تغييرنظام پادشاهی به رژيم جمهوری، احزاب و سازمانهای سياسی ازچپ تا راست افراطی موضعگيری های متفاوتی را اتخاذ نموده، يکی درتاييد و ديگری درپی تخريب آن برآمدند. بيانيۀ خطاب به مردم افغانستان، که درآن ساختمان يک جامعۀ مترقی وپيشرفته، مبتنی برعدالت اجتماعی و محو هرنوع مظاهرتبعيض ونابرابری را درکشورنويد ميداد، با واکنشهای مختلفی درداخل کشور،منطقه وجهان مواجه گرديد.

نيروهای ترقيخواه وتحول طلب، حمايت شان را ازنظام جديد ابراز وازآن استقبال بعمل آوردند.

اما گروههای عقب گرا ومرتجعين داخلی و بين المللی که چنين چرخش وتحول را موافق با منافع خويش نميدانستند، دست به يک سلسله تخريبات و تحرکات نظامی (کودتاهای نافرجام درمرکز) وشورشهای عقبگرايانه و ارتجاعی دراکناف ونقاط دوردست کشور زدند، که بعد ازسرکوبی و اضمحلال شان چون تاب مقاومت وتوان مبارزۀ قانونمند سياسی را نداشتند، به پاکستان فرارنموده و درآن جا پناه گزين شدند.

ازآنجاييکه طرحها واقدامات پيشبينی شده رژيم جديد درعرصه های مختلف زندگی اجتماعی، که در بيانيۀ محمد داوود تحت عنوان« خطاب بمردم افغانستان » بازتاب يافته بود؛ با خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم وانديشه های ترقيخواهانه نيروهای پيشرو،ازجمله ح. د. خ. ا توافق کامل داشت،که در صورت تحقق آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را جهت گذاربسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی، ترقی و پيشرفت اقتصادی ـ اجتماعی درکشور فراهم سازد؛ ازاين رو سياستهای رژيم جديد، با برداشتها و تفاوتهای معينی ازوضع و نظام، مورد حمايت هردوجناح اين حزب قرار گرفت.

ح. د. خ. ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در" خطاب   به مردم افغانستان" ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتحقق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی وکارشناس های بخشهای مختلف، درمرکز ومحلات، نيزکمک نمود.

نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی وقوانين ديگر، زد.

همينگونه اقدامات معين ديگری رادرزمينۀ بهبود شرايط کاروزندگی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطررشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، جهت بهبود سطح زندگی مردم ورشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د.خ. ا قرارميگرفت.

اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمدداوود بمثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا در زمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانورهای ملی گرايانه؛ باعوام فريبی ازحمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ترقيخواه، بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت شخص خود، بهره برداری نمايد.

گرداننده گان رژيم، پس از دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح.د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا عملکردها و موضعگيري هايش را دررابطه به رژيم مورد تجديد نظرو بررسی دوباره قراردهد.

برغم اين که پرچمداران ح. د. خ. ا، توانمندی تصرف قدرت سياسی را از دست محمد داوود، بدون تلفات و خونريزی داشتند؛ وليک رهبری حزب (زنده ياد ببرک کارمل همانگونه که قبل ازاين رويداد مخالفت خود و حزب را درزمينه ی راه اندازی کودتا با داوود خان ابراز و خشم جنون آميز داوود را پذيرا شده بود) همچنان کادرهای اين حزب نيز با مطالعه ی ژرف از دانش جامعه شناسی علمی و برداشت از تجارب رويدادهای ساير کشورهای جهان، بدين اصل زرين باورمند بودند، که" تصرف قدرت سياسی کارسهل و ساده است؛ اما حفظ قدرت و دفاع ازآن دربرابر دشمنان داخلی و خارجی و پاسخ دادن به خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم؛ آنهم در کشوری که دربستر مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی فئودالی عقب نگهداشته شده و سخت مذهبی، کاريست نهايت دشوار و زمانگير".

بنابرآن، درکنفرانس حزبی مورخ 25 دسمبر1975 درمورد تغيير موضعگيری در رابطه با چگونگی برخورد با حکومت محمد داوود، درجناح پرچم ح.د.خ.ا دو مشی متفاوت و مخالف ازهم وجود داشت:

«مشی همکاری و ائتلاف که ميراکبر خيبرخواستارآن بود و مشی ببرک کارمل مبنی بر مبارزه عليه رژيم.... دراين کنفرانس ازيکی گرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبر خيبر که معتقد به تاييد و پشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غورزنگ ملی [حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد به عمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی و دودستگی که درجناح پرچم، يکی به رهبری ببرک کارمل و ديگری به رهبری ميراکبر خيبر، درمورد چگونگی برخورد بارژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت. اما تصميم اساسی اين بود که در کنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود در آينده باشد... درکنفرانس سال 1976 به کميته مرکزی جناح پرچم وظيفه داده شد تا با جناح خلق به خاطرايجاد حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان به توافق برسد.» (1)

اما «بعد از کودتای محمد داوود خان در سال 1973 جناح خلق ح. د. خ. ا تصميم می گيرد که سازمان هايی را دربخش قوای مسلح ايجاد بکند و کميته مرکزی [ جناح خلق] مسئوليت بخش نظامی را به حفيظ الله امين که درآن وقت عضو کميته مرکزی[ جناخ خلق] ح. د. خ. ا، بود می سپارد....

کودتای 1973 توجه همه گروههای سياسی افغانستان را به نقش ارتش دربازی های سياسی جلب کرد. گروه خلق که رقبای پرچمی آن با شرکت در کودتای محمد داوود ازآن پيشی گرفته بودند، بعد از سال 1973 به گفته محمد عزيز اکبری به کار گسترده در ارتش آغاز کردند، که هدف از آن آمادگی برای تسخير قدرت بود.» (2)

پس از پيروزی اين کودتا، رقابت شديد، توأم با اتخاذ خصومت جنون آميز از جانب حفيظ الله امين مسؤول افسران جذب شده در جناح خلق عليه استاد خيبر مسؤول افسران نظامی جناح پرچم که با داوود خان روابط نزديک داشت، آغاز و سرانجام اين عقده مندی منجر به ترورخيبر، توسط باند جنايت پيشه ی امين گرديد.

چنانچه ـ سليک هريسن پژوهشگر وژورنالیست مطرح ونامدار ايالات متحده ی امریکا درمورد علل وعوامل قتل ميراکبر خيبر و سقوط حکومت داوود، اينگونه ابرازنظر می نمايد:

«وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داوود خودرا مانند هرديکتاتور ديگر درانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال وکنترول کامل حتی برامورخيلی جزئی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.

درحالی که داوود خودش زندگی زاهد منشانه داشت برکسان نزديکش اتهامات رشوه و فساد اداری،که بعضی ازاين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ وارد گرديد. اين اتهامات رژيمش را  در معرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست درصد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روز به خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران که ازتنگدستی رنج ميبردند، نسبت به طبقات ديگرفشارزيادتر وارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.

داوود، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داوود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند،   به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزيرداخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهور عبداللله بمنظورمحو کلی کمونستها ازقدرت، کارميکردند.

دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که درسابق تحت ستم قرار داشتند، مجدداً درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياءالحق در پاکستان تشجيع شده بودند.

[در چنین حال وهوا روان محمد داوود را شبحی از جناح راست درساییه ی افراطیون مذهبی می فشرد گرد وغبار برخاسته ی از تلاش تندروان مذهبی چشم انداز دولت داوود را غبار آلود ساخته بود.]

دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداوود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت.

لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزير داخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل ازآنکه بيش از اين قويتر گردند، محوشوند. دوپری ميگفت که نورستانی" بيريای" وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داوود بود.

وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزهارا با داوود درميان گذاشت.

عبدالصمد غوث ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب وجذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.طبق اظهارات منابع متعدد، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (3)

ج ـ 3 ـ 4 ـ علل و عوامل ترور خيبر و رخداد های درون حاکميت که نظام را از ميان مردم و نيروهای ملی و دموکراتيک تجريد نمود و موجب سقوط آن گرديد اين هاست:

محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم افغانستان طی فرمان مورخ 29 حوت 1354 خ 20 مارچ 1976، يک کمسیون بيست عضوی را موظف به تدوين قانون اساسی جديد ساخت.اما پيش ازآنکه مسوده ی اين قانون مورد بررسی کميسيون قرارگيرد، ح. د. خ. ا طرح پيشنهادی خويش را پيرامون مندرجات آن تنظيم و بمقياس گسترده ی منتشرودرسطح ملی پخش نمود. در طرح پيشنهادی حزب، مسوده ی قانون اساسی پيشنهادی رژيم داير برسيستم پرزدنشل وتمرکز صلاحيتهای بی حد و حصر به رئيس جمهور بحیث مرکز قدرت، مورد انگشت گذاری قرارگرفته بود.

طرح اصلی پيشنهادی جناح پرچم ح. د.خ. ا برای تدوين يک قانون اساسی دموکراتيک، مبتنی بود بر سيستم پارلمانی وتشکيل دولت فدرالی که فشرده ای بخشهای اساسی آن به شرح زير برجسته میشود: «تضمين آزاديهای گستردۀ دموکراتيک توده های مردم افغانستان؛ شناسايی رسمی وقانونی حق فعاليت آزادانۀ احزاب، سازمانهای توده يی وصنفی؛ تأمين آزادی بيان ومطبوعات و اجتماعات، برمبنای دموکراسی واقعی، که برپايۀ خدمت به مردم افغانستان استوارباشد؛ ممنوع ساختن استفاده ازمعتقدات مردم برای اغراض سياسی وبه سود مسايل حزبی گروهی؛ قانونی ساختن برابری تمام مليتها واقوام افغانستان؛ پيشبينی راههای رشد وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی وساختمان جامعۀ مترقی آيندۀ کشور در مطابقت با منافع اکثريت عظيم جامعه؛ درنظرگرفتن استفادۀ مؤثر ازمنابع طبيعی وثروتهای ملی بسود مردم افغانستان...ومسايل عمدۀ ديگر».(4)

 رژيم داوود از انتشار وپخش اين طرح خيلی ها خشمگين شده،‌ طی واکنش جنون آمیز دست به بازداشت عده ای از کادرها و فعالان حزب زد. ازجمله رفيق ارجمند محمد نبی شوريده را، که فقط حامل انتقال اين طرح از کابل به ولايت هرات بود، دريک محکمۀ فرمايشی ودرعقب درهای بسته به مدت پنج سال زندان محکوم نمود.

قدرمسلم اين است، که رو گردانی محمدداوود ازبرنامۀ ترقی خواهانۀ (خطاب بمردم افغانستان) وگرايش برق آسا به استقامت راست واعمال نفوذ سياه ترين عناصرضد ترقی وپيشرفت و نصب بدنام ترين عناصر اخوان و وابسته به ارتجاع سياه  درپستهای کليدی دولت، توأم با فشار،پيگرد وزندانی ساختن حدود 100 تن اعضای حزب وساير نيروهای ملی ودموکراتيک؛ هردوجناح  ح. د. خ. ا را برآن واداشت تاهرکدام متناسب با برداشتهای خويش ازوضع و احساس مسئووليت در برابراوضاع دشوار کشور ودادن پاسخ مثبت به ندای مادروطن و لبيک گفتن به دستور زمان، گردهم نشسته، روی مسألۀ وحدت مجدد حزب باب مذاکره را بگشايند تا ازاين طريق زمينه های لازم بمقصد اتحاد نيروهای ملی، دموکراتيک و ميهن پرست فراهم گردد.

سرانجام بعدازدوسال مذاکره و مفاهمه، درحاليکه رهبری جناح های حزب بابرداشتها و انتظارات متفاوت ازوضع، باين نتيجه رسيدند، که وحدت سياسی وسازمانی ح. د. خ. ا يک ضرورت اجتناب ناپذيراست؛ ازاين رو با درک اهميت موضوع اعلاميۀ وحدت ح.د. خ. ا درماه جون1977ازجانب رهبران هردوجناح (نورمحمد تره کی وببرک کارمل) بامضاء رسيد.

سپس بتاريخ 3 جولای1977 کنفرانس وحدت به اشتراک 90 تن نماينده گان (45 +45) ازهردوطرف درکابل برگزارو درآن سند وحدت حزب تاييد و امضاء شد....

باينگونه، کنفرانس وحدت تصميم تاريخی مهمی را دربارۀ ختم فعاليتهای جداگانه بوسيلۀ جناحهای دوگانۀ حزب اتخاذ کرد.ولی درعرصۀ نظامی اين امرتحقق نيافت وعلت آن به دلیل مداخلۀ آشکارحفيظ الله امين برای دستبازی ودستياری دراين زمينه بود (5)

[ زيرا امين که در جناح خلق پس از شادروان تره کی جايگاه دوم را ازآن خود کرده بود؛ ولی در پروسه ی وحدت نسبت متهم بودنش به عضويت سازمان "سيا" در مطبوعات دهه شصت ترسايی که منجر به انشعاب سال 1346 گرديد؛ به عضويت بيروی سياسی راه نيافت و از جانب ديگر، وی مطابق برنامه ی "سيا" براندازی نظام داوود را که از آغاز پيروزی آن مورد قبول امريکايی ها نبود؛ در دستور کارش قرارداده بود.]

رژيم محمدداوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد در24 فبروری 1977بوسيلۀ لويه جرکه قلابی ومبتذلی ، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بشمارمی آید، سيستم يک حزبی را درکشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی " را بمثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را اعلام و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ " خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی، مترقی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابرتمام نيروهای ملی و دموکراتيک قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی واجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری در سرنوشت کشور واعمار جامعه ی افغانستان، بازداشت.

ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا در شيوه کارو فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطورسری انجام وازپخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ در برابرسياستهای ارتجاعی وپیگرد های استخباراتی و پوليسی رژيم به اساليب وميتود های مختلف کار مخفی متوسل شود.

همينگونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلاً نسبت به رژيم محمدداوود بنا برتعهداتش درامرتطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدواربودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن،ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.

بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک وترقيخواه در برابررژيم، درحال ظهوروگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ. ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی ونا بسامانی اوضاع اقتصادی وتعقيب سياستهای خشن وضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود.

مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه ودربرخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.

درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ "خطاب به مردم افغانستان" مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران وشخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيت های ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.

رژيم محمد داوود همزمان با سياستهای نوسانی خويش درعرصه داخلی، درزمينه سياست خارجی نيز دچار سردرگمی شده بود. داوود خان بمنظور بهبود مناسبات خويش با پاکستان؛ سياست جاگزين کردن ايران را دربخش جذب کمک های آن کشور بجای اتحاد شوروی؛ نزديکی با غرب ،[گرایش به کشورهای

عربی] و دوری از اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی را درپيش گرفت.

بدين گونه، عقب گرد محمدداوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه دررفع متشنج ترين تضادهای اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيروهای چپ و راست درجامعه ودر درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش وپشتيبانی بخش پيشتازافسران و خُردضابطان ازنيروهای ملی ودموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا ـ همه ی اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (6)

درمورد موضعگيری جناح های ح. د. خ. ا و نحوه ی برخورد  آنان با رژيم محمد داوود، نظريات گوناگونی ازجانب، روشنفکران راستی و چپی، ارائه شده؛ عده ای مطابق دلخواه و سليقۀ شخصی خويش عقده گشايی نموده و برخی بربنياد انديشه های سياسی، نظريات خود را ابراز داشته اند.

آنچه را که نگارندۀ اين سطوربحيث يکی ازاعضای سابقه دار اين حزب برداشت کرده ام و تعدادی از کادرها و حتا شماربيشتری از هيأت رهبری پيشين حزب نيز برآن باور دارند؛   (اما نسبت ملاحظات معین مربوط به خودشان ابرازنظر نمی نمایند) موضعگيری جناحهای ح. د. خ. ا دراين رابطه، چی پيش از وحدت و چی پس از آن، بدين منوال بوده است:

الف: اکثريت جناح خلق، تحت رهبری نورمحمد تره کی و نظرمسلط و تعيين کنندۀ حفيظ الله امين مسؤول بخش نظامی اين جناح، دراين رابطه؛ برمبنای همان انديشه های پيشين«انقلاب سوسياليستی» و «استقرار ديکتاتوری پرولتاريا» دريک جامعۀ فئودالی! که منجر به انشعاب اول سال 1346 در حزب گرديد؛ براين باور بودند که رژيم داوود بايد با انجام يک قيام نظامی، با زور اسلحه ازقدرت ساقط و ح. د.خ. ا بصورت مستقل قدرت را دردست بگيرد؛

ب: ببرک کارمل، با اکثريت قاطع جناح پرچم و شماری از اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق، که پابندی به رعايت از برنامه ی حزب مصوب کنگره  موسس آن و مبارزۀ مسالمت آميز، مطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی وطرفدار بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک، ازطريق تشکيل جبهۀ متحد ملی بودند؛ نظر گروه اول را يک عمل ماجراجويانه و مخالف برنامۀ حزب دانسته؛ عقيده برآن داشتند تا ح.د.خ.ا بحيث يک حزب مستقل چپ مرکزی و اصولی، رژيم محمد داوود را وادار به تطبيق تعهداتش «خطاب به مردم» و رعايت حقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان نمايد وتا مساعد شدن شرايط به يک گذار تاريخی قانون مند که زمان زيادی را نياز دارد، ازاين رژيم حمايت وازلغزيدنش دردامن گروههای راست افراطی وابسته به ارتجاع منطقه وامپرياليسم جلوگيری بعمل آورد. ولی درعين زمان کارمل و طرفداران اين نظر، ازدولت بی پشتوانه و پايه های لرزان رژيم داوود درهراس بودند؛ بمنظور جلوگيری از يورش نيروهای راست افراطی ووقوع حوادث خونبار؛(مانند سرکوب دولت سوکارنو در اندونيزيا و حکومت مصدق درايران...) کارسياسی را ميان افسران جوان ارتش وپوليس، که در اواخر دهه دموکراسی تاجدار(!) نظام سلطنتی، توسط استاد ميراکبر خيبر وعبدالصمد ازهر و ديگران آغاز شده بود؛ سازماندهی نموده، مترصد اوضاع نا آرام کشورگرديده، مصمم برآن بودند تا هرگاه کودتای ارتجاعی ازدرون حاکميت ويا ازبيرون عليه داوود بطور ناگهانی صورت گيرد؛ حزب بايد ابتکارعمل را دردست گرفته، کودتا را ناکام ساخته و قدرت را خود دردست گيرد. يعنی مطابق تصميم کنفرانس سال 1976 ح. د. خ. ا بايد التر ناتيوی دولت محمد داوود، مطابق شرايط واوضاع کشور، در آينده باشد، نه سقوط دولت داوود بزور سرنيزه، مانند کودتای 26 سرطان 1352.

ج: استاد ميراکبرخيبر، سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی و تعداد محدودی ازکادرها مانند  ذبيح الله زيارمل، محمد قاسم حيدری، فقير محمد ودان و تعداد انگشت شمار ديگری، که از روزهای اول رژيم تا اخير رابطۀ نزديک با محمدداوود از طريق دکتراکرم عثمان (يکی از اقارب نزديک و طرف اعتماد داوود) داشتند؛ بر مبنای نظر محمد داوود که« می انگاشت، خيبر يک آدم ملی [ يعنی به باور وی يک ناسيوناليست و پشتون تبار] است و با مطالعه و تصرف درمورد پشتونستان است و شما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود؛ او تماس های خود را زيادتر با خيبر تنظيم می کرد...»(7)

بنابرآن خيبررا عقيده برآن بود تا ح. د. خ. ا ، آن گونه که در نگارش بالا ذکرشد، بايست انحلالش را اعلام و تمامی اعضای رهبری، کادرها وصفوف آن درعقب داوود خان قرارگرفته، درحزب «غورزنگ ملی» مدغم گردند. زيرا: « او [خيبر] فکر می کرد، که داوود بايد " به هر قيمت پشتيبانی شود"(!)

به بيان او، دسيسه بغاوت دربرابر داوود،خيانت وجفای بزرگ پنداشته می شود.(برگه 22 همين کتاب)

 استدلال گروه سوم به رهبری استاد خيبر اين بود که چون درمتن " حزب انقلاب ملی" و اطراف داوود خان کادرهای ورزيده و معتقد به برنامه "خطاب به مردم افغانستان" نمی باشد؛ وليک تعداد اعضای رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا يک کميت عظيم واکثريت قاطع بوده همه دارای انديشه های مترقی اند؛ آنها ميتوانند تأثيرات قاطع و تعيين کننده را درمشخص کردن برنامه های ذکر شده دولت و تطبيق آن در جامعه داشته باشند و سرانجام بعد از مرگ داوود، الترناتيف وی جز ح. د. خ. ا، نيروی ديگری بوده نميتواند.

علی رغم اين که اين نظر درمراحل اول وآغازکنفرانس حزبی که در بالا ذکرشد  به اکثريت آراء رد گرديد؛ ولی اين انديشه تا آخر با قوتش باقی ماند ويک عده عناصر اپورتونيست مانند لايق،غوربندی، زيارمل و فقير محمد ودان... تا حد نهايی ازاين دونظر درزمينۀ ايجاد سوء تفاهم ميان اعضای حزب، برضد زنده ياد ببرک کامل استفادۀ سوء سياسی و ناشايست نمودند و تا هم اکنون اين غده ی سرطانی را با خود داشته و درد آن را جاهلانه می پذيرند.

درحالی که زنده ياد ببرک کارمل براين عقيده بود، که مدغم شدن ح. د. خ. ا با حزب انقلاب ملی داوود خان به ضرر هردو جانب و به زيان جنبش و مردم افغانستان می باشد. زيرا با اين حرکت تمام تبليغات دروغين و گمراه کننده ای را که مائوئيستها و اخوانی ها عليه حزب ما مبنی براين که اين حزب وابسته به سلطنت و داوود خان است؛ به کرسی می نشاند و حزب با اين پيوستن به خانواده ی بدنام حکمران (!) در حقيقت دست به خود کُشی می زند. درعين زمان با اين ادغام، تبليغاتی را که همين نيروها و کشورهای پاکستان وايران وغرب عليه داوود خان بنابردفاع حزب ما ازبيانيه خطاب به مردم افغانستان ، براه انداخته و داوود خان را پرچمی گفته و تخريب می کردند؛ ده برابر تزئيد می گردد.

بنابرآن اين تقرب و ادغام تشکيلاتی حزب ما با حزب و دولت داوود، به نفع هيچ کدام ما نيست. 

واما شوزبختانه، که اين نظريات و فعاليتهای گروه سوم، ازيکسو بالای محمد داوود و اعضای حکومتش و ازجانب ديگر بالای گروه اول و بويژه حفيظ الله امين، که تشنه ی تصرف قدرت بود؛ تأثيرات زيانبار معين، متفاوت و تکان دهنده ای را بجا گذاشت و امين برآن شد تا پيش از مدغم شدن گروه سوم به حزب انقلاب ملی و تحکيم پايه های رژيم داوود، بايست، در پيوند و همدستی با جناح راست رژيم، ( از جمله قدير نورستان ـ حيدر رسولی ...) گليم اين گروه را جمع نمود.

محمد داوود که همواره طرفدار فرمانروايی مادام العمردرکشور وقرارگرفتنش بحيث زعيم کشور بود و همين موقف، بالاتر ازهرچيزديگری نزدش ارزش داشت، ازنظر گروه سوم تحت رهبری استاد خبيبر  بصورت محتاطانه و بدون سر وصدا استقبال نمود و اورا مورد تفقد قرارداده و " آغا صاحب" حطاب می نمود.

دريک کلام: اين تقرب و فعاليتهای گروه سوم؛ ازيکطرف تشويش و درد سر بزرگی را برای جناح راست افراطی رژيم( قدير نورستانی ـ حيدر رسولی و ديگران) بخاطر داشتن انحصار قدرت توسط خود آنان؛ و ازجانب ديگر نگرانی شديد حفيظ الله امين را درمورد تطبيق پلان های نظامی گری و گرفتن قدرت توسط خودش، ايجاد نمود. زيرا هردو طرف،هم جناح راست افراطی رژيم (قدير وحيدر...) وهم حفيظ الله امين و همفکرانش ميدانستند، که درصورت يکجا شدن ميراکبرخيبر با داوود خان، ولو اگر با تعداد و کميت محدودی از اعضای ح. د. خ. ا هم صورت گيرد؛ جلو فعاليتهای امين را دراردو که خيبر درآن بخش نفوذ داشت، ميگيرد و ازسوی ديگر نقش قديرنورستانی و حيدر رسولی و همرديفان شان را در رهبری ارگانهای دولت نيز تضعيف ومنتفی نموده، بعد از مرگ داوود قدرت به اين بخش حزب انتقال می يابد.

اين تشويش، باعث درد و رنج سرنوشت مشترک هردو جانب بود که موجب اتحاد قدير نورستانی و حيدر رسولی با حفيظ الله امين و متحدينش گرديده، هردو گروه با اتخاذ تدابير مشترک و تنظيم برنامۀ باهمی، ترورهای سياسی (ببرک کارمل و ميراکبر خيبر) را آغاز نمودند، که با قتل استاد خيبر و زندانی شدن رهبران حزب، بهانه مطلوب و زمينه ی بهتری برای تطبيق برنامه ی تنظيم شده ی بعدی امين مساعد گرديد و بدين ترتيب امين با راه اندازی رخداد هفتم ثور 1357 ، بصورت يکه تاز وارد ميدان شده، گوی سبقت را از متحدينش در دولت؛ (قدير نوستانی و حيدر رسولی) و رقيب های درون حزبی اش نيز ربود وبدين سان، بخش اول سناريوی زندگی برانداز سازمان "سيا" در ميهن مان، پيروزمندانه در جاده ی عمل پياده گرديد.

دراين راستا يکی از علت های زايش اين رويداد، قتل های سياسی زنجيره يی نيز می باشد ، که بدون بازجويی از جانب دولت و بی اعتنايی دستگاه حاکمه درزمينه ی دستگيری عاملين و مرتکبين آن دراين برهه زمان، نی تنها دست تروريست ها را باز گذاشت؛ بلکه به بحران قدرت دراين مقطع تاريخ نيز، بدين شرح نقطۀ پايان گذاشت:

درست درخزان سال1977 شخصی بنام انعام الحق گران پيلوت آريانا با ضرب گلوله درمقابل منزلش واقع مکروريان اول شهرکابل بقتل رسيد.

ازآنجايي که گران پيلوت با ببرک کارمل دريک بلاک زندگی می کرد وهردو ازقرار معلوم دارای شباهت های فزيکی همانندی را، دارا بودند؛ بنابرآن مبصرين سياسی، اطلاعات اعضای حزب واظهارات اهالی بلاک، حاکی ازآن بود، که هدف اصلی تروريسها، ببرک کارمل بود؛ ولی ازاين که قاتل مربوط به باند ترورستی حفيظ الله امين وشرکاء بود، نسبت تاريکی شب وخطا در تثبیت هدف، نتیجه مطلوب براساس دستورداده شده بدست نیامد

به تعقيب آن علی احمد خرم وزيرپلان حکومت محمدداوود درروزروشن ازدفترکارش بوسيلۀ ترورستی به اسم مرجان بيرون کشيده شد ومی خواست تا با استفاده ازشخص وزيروموتر وزارت بدفتر رئيس جمهور راه  يابد. همينکه وزيرپلان اين تقاضا را نه پذيرفت، درمحضرعام درکنار موترش با شليک گلوله، به قتل رسيد.

درمورد اين که مرجان تروريست، کی بود وچرا اين تروررا انجام داد، اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو هيأت رهبری ومسئوول امور نظارت وکنترول آن وقت کميتۀ مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان چنين ابراز نظر می نمايند:

«جريان وقايع و حوادث درون ح. د. خ. ا و اقدام های عجولانه دولت سردار محمد داوود حاکی ازاين واقعيتهای انکار ناپذير بود که وحدت و همبستگی هردو جناح قبلی حزب، مواضع ضعيف حفيظ الله امين و سردارمحمد داوود را يکسان ضعيف تر و پايه های اجتماعی و سازمانی آنان را لرزانتر ساخته بود. بنابراين حفيظ الله امين و سردار داوود هردو از مجاری مختلف برای نيل به مقاصد واحد غصب قدرت و اطفای گرايش ملی عظمت طلبانه خود به توطئه گری و نقب گذاری وحدت حزب و اعمال تحريک آميز آغاز نهادند.

يکی از تحريکات خود سرانه حفيظ الله امين ترورعلی احمد خرم وزير پلان حکومت سردار داوود به تاريح 25 عقرب 1356 بود.

نقشه ی ترور علی احمد خرم تاجايی که تحقيقات کميسيون کنترول حزبی در ولايت کندز آشکار ساخت توسط حفيظ الله امين طرح گرديده بود. در آن هنگام در رأس کميسيون کنترول حزبی قرار داشتم؛ در ترکيب هيأت فوق العاده بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا سليمان لايق عضو کميسيون کنترول حزبی، نظام الدين تهذيب مسؤول حرفه يی ولايت کندز و اعضای ديگر کميسيون کنترول حزب اشتراک داشتند. طی چهار روز تحقيقات ادامه يافت؛ بيش از صد کادر حزبی در منزل نظام الدين تهذيب به پرسشهای هيأت پاسخ گفت. تاجايی که از نتايج بررسی معلوم شد؛ حفيظ الله امين برای اجرای توطئه خود اعضا و حتی کادرهای حزبی کندز را مورد استفاده و استعمال قرارداده بود.

هدف امين از چنين عمل ماجراجويانه اين بوده است تا  ابتدا "خرم" باثر تهديد مرجان تروريست داخل ارگ شود. تروريست را باخود نزد سردار داوود انتقال دهد. سپس حمله تروريستی عليه سردار داوود انجام شود و آنگاه اردو به حال آماده باش درآيد و امين سرانجام به آسانی از طريق قيام اردو قدرت سياسی به تصرف خود آورد و درجريان قيام مسلحانه مخالفان و رقيبان سياسی خود را تارومارکند....

هنگامی که ح. د. خ. ا اين توطئه تحريک آميز حفيظ الله امين را توسط کميسيون کنترول حزب کشف کرد؛ بيدرنگ موضوع اخراج امين از کميته مرکزی و در درجه اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از رهبری سازمان مخفی نظامی مطرح بحث قرارگرفت.

طرح مصوبه سبکدوشی امين از رهبری سازمان نظامی و اخراج او از کميته مرکزی، حتی دريکی از جلسه های دفتر سياسی توسط کريم ميثاق نوشته شده بود. اما تره کی وببرک کارمل مانع صدور مصوبه گرديدند.

نورمحمد تره کی مصوبه ی اخراج امين را به اين علت به تعويق انداخت تا طی يک ماه افسران بلند پايه ی اردو و عناصر رهبری کننده ی سازمان های نظامی را از تحت نفوذ امين بيرون کشد.

اين دليل و منطق به هيچ وجه نزد اکثريت قريب به اتفاق بيروی سياسی قانع کننده نبود. واقعيت امر هنوز روشن نشده، قضاوت برآن دشوار است. شايد زمان به حل اين معمای پيچيده ی " تاريخ مبارزه درون ح. د. خ. ا قادر گردد و پرده ها از رازها کاملاً بيرون افتد. اسناد مادی قابل پذيرش در دسترس مردم قرار بگيرد.»(8)

ولی باکمال تأسف، حکومت محمدداوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابيرسودمند،علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت، سرعت بيشتر داد.

درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان و تحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باند ترورستی امين و شرکاء را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتر و تطبيق کامل برنامه ی کاری اش، تا تصرف قدرت سياسی ياری و مساعدت نمود. 

فرجام اين بخش از سناريوی" سيا"(توسط امين ـ قدير ـ رسولی و قدوس غوربندی) بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با تروراستاد ميراکبرخيبر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، تحقق حاصل نمود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک ودرمجموع دستگاه دولت وسراسرجامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير بر شعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود،عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را در درون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون وعدالت سپرده و مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛برعکس درشامگاه 25 اپریل 2978 با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اشد مجازات آنان را توأم با اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين سياسی آن؛ در سراسرکشوردرپيش گرفت.

سرانجام، با آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان ارتش، بساط حاکيت آخرين فرد خانواده ی سلطان محمد خان طلايی درافغانستان برای هميش برچيده شد.

هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام با پرتاب حفيظ الله امين در درون حزب و سپس دولت مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشب ختی وطن و مردم افغانستان باز شده بود؛ ولی بادریغ وهزاران درد که انتقام شکست غارتگران نظام سرمايۀ بيدادگر، از مردم آزادی دوست اين سرزمين مستعد به رشد و تکامل گرفته شد.

ج 5 ـ 6 ـ 7 ـ علل و عوامل دخالت کشورهای خارجی در تضعيف پايه های رژيم کدام هاست؟ چرا محمد داوود با تمام فاميلش ـ حيدر رسولی و قدير نورستانی که وی جراحت اندک درپا داشت،به گونه سوال برانگير بدستور امين تيرباران شدند؟

چرا سليمان لايق پس از رويداد هفتم ثور1357 به بارگاه حفيظ الله امين سرخم کرد وامين چگونه قوماندان سپيده دم انقلاب شد؟ و افغانستان را به دريای خون و ماتم نشاند:

1 ـ سازمان "سيا" درراستای پياده کردن برنامه های غارتگرانۀ اتازونی درقارۀ آسيا، بويژه بعد از شکست مفتضحانه اش درويتنام، همه توجه خود را درمنطقۀ خاور ميانه تحت عنوان "جلوگيری ازنفوذ کمونيزم به آبهای گرم" که افغانستان قلب پرتپش آن را تشکيل ميداد؛ مبذول داشت. ولی دراين قلب، نهضت دموکراتيک نوينی مطابق قانونمندی نظام درونی آن درتپش وحرکت بود، که رهبری آن را "ح. د. خ. ا." عملآ دردست داشت و روزتا روزدرميان همه طبقات واقشارزحمتکش کشور درمرکز و روستا ها، بشمول ارتش وپوليس، نفوذ ورسوخ چشمگيری حاصل می نمود.

بنابرآن ايالات متحده ی امريکا و متحدينش همينکه، اين حزب ونهضت چپ دموکراتيک را بمثابۀ دشمن آشتی ناپذير مونوپول های غارتگربين المللی، يگانه الترناتيف رژيم محمد داوود تشخيص دادند، سازمان "سيا " وساير شبکه ها را توظيف کردند تا پای اين حزب ونهضت را بجانب ماجراهای خونين بکشانند تا همه موانعی را که در برابر هدف های امروز و فردای شان درقاره ی آسيا، می ديدند ازميان بردارند.

ازاينرو آنها بعد از وارد کردن فشارهای پيهم بر داوود و انصراف وی از" برنامۀ خطاب بمردم " و چرخش 180 درجه ی او بجانب غرب ودر ضديت با اتحاد شوروی ومجموع نهضت چپ در افغانستان؛ برنامۀ ترورعلی احمد خرم، ببرک کارمل وميراکبر خيبررا بوسيلۀ  حفيظ الله امين، عبدالقديرنورستانی، غلام حيدررسولی و عبدالقدوس غوربندی، رويدست گرفتند.

2 ـ حفيظ الله امين، که بنابرتوضيحات اکادميسين دستگير پنجشيری درارتباط با ترورخرم، درحالت سبکدوشی از کار در بخشهای نظامی و اخراج ازعضويت کميته مرکزی حزب قرارداشت واز جانبی از نفوذ واعتبار خيبر درمقام رهبری دولت داوود ودرميان افسران ارتش وبخشهای نظامی، که اورا رقيب خود ميدانست؛ سخت درهراس بود و آخرين نفسهای سياسی اش را درحزب ميکشيد، يگانه راه نجات خود را ازاين دومصيبت دامنگيرش! ايجاد حادثه ی سرنوشت ساز و مصيبت بزرگتر وسراسری، يعنی ترور خيبر و برپاکردن ماجراهای خونين ديگری برای ح. د. خ. ا. می ديد.

3- عبدالقديرنورستانی و غلام حيدررسولی، که درتضاد های درونی حاکميت ومسابقۀ احراز قدرت بعد ازداوود، هرلحظه خواب انحصار قدرت وتصاحب کامل وهميشگی حاکميت را برای خود درحزب نام نهاد " انقلاب ملی" و دولت، ميديدند وحريفان خود (عبد الحميد محتاط ـ پاچاگل وفادارـ فيض محمد ـ جيلانی باختری ـ دکتر نعمت الله پژواک احمد ضياء مجيد و سرانجام دکتر حسن شرق) را از درون حاکميت توسط محمد داوود کشيده و بخارج تبعيد نمودند؛ در مرحله بعدی، ح. د. خ. ا. را بصورت عام و نزديکی خيبر را با داوود خان بصورت خاص، يگانه رقيب سياسی وپهلوان ميدان رزم وجا نشين خويش درجادۀ مبارزۀ سياسی دانسته، برآن شدند تا با ايجاد ماجراهای جديد، ازجمله تحريک داوود خان عليه اتحاد شوروی و نزديکی وی با امريکا، ايران، مصر، عربستان سعودی و پاکستان بآن حدی، که بگفتۀ حسن شرق توازن را برهم زد و محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور« درسپتامبر1977 به يکی ازدوستانش گفت: «ما قماررا باختيم.» وطرح وتطبيق پروگرام ترور خيبر، برنامۀ سازمان"سيا" را درايجاد ماجرای دوم و وارد کردن ضربۀ نهايی برحريفان،هم گليم ح.د.خ.ا. را برچيده وهم سرنوشت داوود را که کاملآ دراختيار آنها قرار داشت، آنطوري که خواسته باشند رقم بزنند وپروسۀ وحدت را ميان حزب غورزنگ ملی و بقايای ح. د. خ. ا. وابسته وتسليم شده به حفيظ الله امين، تأمين و" حزب انقلاب ملی طرازنوين (!)" را ايجاد ونهضت دموکراتيک ضد استعماری را برای هميش سرکوب نمايند.

4- علی رغم اين که شماری ازمقامات حزبی و دولتی آن وقت را عقيده براين بود، که ترورخيبر بوسيلۀ تروريستهای حکمتيار صورت گرفته و مسؤوليت اين حادثه را بدوش حزب اسلامی گذاشتند؛ اما اين قلم با نظر آنان موافق نمی باشم. زيرا ازيکطرف حکمتيار درآن زمان بحيث يک متهم فراری و تحت پيگرد رسمی دولت افغانستان، درپاکستان زندگی می کرد ودرافغانستان آنگونه حضورفعال فزيکی ، سياسی، مالی و اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی ای که امکانات تطبيق چنين عمليات جنايی را بصورت موفقانه و به تنهايی انجام دهد، دارا نبود.

از آن جايی که آقای حکمتيار(بنابر اظهارات يکی از قضات دادگاه عالی و از شهروندان پغمان استان کابل به نگارنده؛) پس از اخراج از ليسه حربی، مدتی در ولايت کندز در منزل عبدالله امين برادر بزرگ حفيظ الله امين زندگی داشته و با حمايت وی آموزش دوره ی دبيرستان را به اکمال رسانيده و ازطريق پسر وی اسد الله امين به حفيظ الله امين عمواش معرفی و در خصومت با رهبران و فعالين جناح پرچم ح. د. خ. ا و عضويت در سازمان های استخباراتی (سيا و آی . اس. آی) هم سبق وهم رکاب دايمی بوده اند.  

روی همين منظور،  دربرگه های56 و57 کتاب " پرونده ی ناپديد" بنابرنقل قولی که از وحيد مژده يکی ازوابستگان حکمتيار، صورت گرفته آقای حکمتيار خواسته است تا بخاطر بزرگ جلوه دادن فعاليت هايش بر ضد رهبران و شخصيت های طراز اول ح. د. خ. ا معاش بيشتر و جايگاه بالاتری را از حضور ولينعمتهای خويش بدست آورد؛ درمورد ترور استاد خيبر اين گونه بيان می نمايد:

« در 1980 گلب الدين حکمتيار سفری داشت به تهران. درآن زمان، نشريه " راه حق" ارگان نشراتی حزب اسلامی افغانستان در تهران نوشته بود: " خيبر به دست جناح خلق به قتل رسيده است.

[اما] حکمتيار در صحبتی که من حضورداشتم گفت: اين سخن درست نيست. خيبر به دست بردران مجاهد خود ما به قتل رسيده است."

وقتی به پاکستان رفتم در پشاور کسی(!) را يافتم که درجريان قرارداشت و گفت من عضو گروهی بودم که از طرف حکمتيار برای کشتن رهبران حزب دموکراتيک خلق دستور داشت. دو جوان کم سن(!) به نام های عبدالصمد کوچک و داکتر لطيف کسانی بودند که بايد اين نقشه به دست آنها عملی می شد....

در مارچ 1978 صمد و لطيف بار ديگر،[ پس از انجام ترور موفقانه انعام الحق گران پيلوت آريانا، عوض ببرک کارمل ـ و فرار توسط بايسکيل(!)] در مکروريان کابل ظاهرشدند. اين بار خيبر هدف بود. آنها طبق عادت در تاريکی شب به هدف حمله ور می شدند.

اين فرصت بعد از غروب آفتاب در يکی از روزهای اپريل 1978 ميسرشد. خيبر در نزديکی مطبعه دولتی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از پادرآمد. لطيف و صمد بار ديگر[مثل ترور انعام الحق گران] با سواری بايسکيل(!) از منطقه فرار کردند(!)....»

اين دروغ و لاف و گزاف آقای حکمتيار، که آقای وحيد مژده آن را ساده لوحانه به خورد خوانندگان داده است، به دلايل زيرين، مضحک و خلاف حقيقت ديده می شود:

نخست اين که آقای وحيد مژده از يکطرف صمد و لطيف را دو جوان کم سن" يعنی کمتر از 18 سال تعريف می کند؛ از جانب ديگر آن دو جوان "خرُد سال" را  قاتل انعام الحق بيلوت و استاد خيبر، بيان می نمايد؛ آيا دوجوان کم سن جرأت آن را دارند تا از پاکستان به قصد قتل رهبران ح. د. خ. ا به کابل عزم سفرکنند و درمحيطی بيگانه؛ آنهم در پيشروی بلاک های مکروريون ها، که رفت و آمد ساکنين آنها بيشتربوده است؛ سنگر بگيرند و اعمال تروريستی را در زير چشم باشنده گان آن انجام دهند؟

دوم ـ تا جايی که طی مدت 17 سال دوره ی مأموريتم در دستگاه های قضايی و دادستانی کشور پرونده های قتل و ترور شهروندان را بحيث کارمند اداری مطالعه کرده و مورد بررسی قضايی قرار گرفته است؛ در مجموع قتل های سياسی و اعمال تروريستی بوسيله موتر و موتورسايکل صورت گرفته نه توسط بايسکيل و آنهم بوسيله ی "دوجوان کم سن"(!) و بيگانه ازمحيط زيست مجنی عليه.

سوم ـ آن گونه که در برگه ی 57 اين کتاب ذکر شده است؛ استاد خيبر بنابر گفته های اعضای خانوده وی و گزارش رسمی پزشک قانونی (طب عدلی) با رگبار هفت تا هشت گلوله به قتل رسيده بود واين جريان را يک تن از کارگران مطبعه ی دولتی به خانواده ی خيبر گفته و علاوه نموده است که مردان مسلح از ميان موتر جيپ! بر خيبر چند بار فير کردند و از ساحه گريختند.

ازجانب ديگر خيبر راعبدالقدوس غوربندی ازمنزلش به بهانۀ قدم زدن، بيرون کشيده وتا نزديک شيرپور با خود برده و در بازگشت تا نزديک تروريستان رسانيده است. سپس همين غوربندی بود که بپاس انجام اين وظيفه، بحيث وزيرمقتدر و مشاورارشد حکومت حفيظ الله امين تا آخرين لحظات زندگی جنايتبار وی درکنارش قرار داشت و تا پايان عمرخويش دردفاع از تمام اعمال وخونخواری های امين قرار گرفت و برضد مخالفين وی اتهامات واهی بست و سياه مشق نمود، که آقای سيا سنگ نيزبرآن جعل نگاری ها  در اين اثر شاهکارش(!) اتکا نموده است.

 بنابرآن اين سه کادرسازمان سيا (امين، قدير وحيدررسولی) بودند که با داشتن حضور فزيکی تروريست های ورزيده و ماهر- قدرت سياسی- مالی و اقتصادی- و امکانات نظامی- امنيتی و اطلاعاتی وداشتن وسايل نقليه (موتر جيپ)؛ برنامۀ ترور خيبررا بهمکاری غوربندی، انجام وهمين گونه محمد داوود را به قبول اقدام نادرست و بالاتر از توانش واداشتند.

بدين ترتيب، آنان با ترورخيبر، پای ح. د. خ. ا. وداوود خان را مطابق سناريوی سازمان "سيا" در يک زورآزمايی و ماجراهای خونين غيرقابل پيش بينی کشانيدند.

5 ازآنجايي که داوود خان، دوستان مجرب، مشاورين کارآگاه وشخصيتهای انديشمند و واپسنگر را درميان اعضای کابينه وحزب نام نهاد "انقلاب ملی"با خود نداشت، سازمان "سيا" با استفاده ازاين خلا و فرصت درگام نخست، آنعده ازروشنفکران وافسران نظامی مجرب وفعال مانند دکتر حسن شرق، فيض محمد، احمدضياء مجيد،عبد الحميد محتاط، پادچاگل وفادار وسايرين را توسط خود داوود از قدرت سبکدوش نموده، سپس روابط همکاری متقابلی را، که ميان ح. د. خ. ا ورژيم داوود وجود داشت، بدشمنی و مقابله رويارويی مبدل نمود، سرانجام داوود را با اتخاذ تصاميم عجولانه وبالاتر ازقدرت وتوانمندی عملی اش درسفر اخير وی به اتحادشوروی به ژستها و حرکات جاه طلبانه وشئونستی، تحريک نمودند.

همين که همه نيروها ومتحدين داخلی و خارجی اش را ازدور وپيشش راندند، آنگاه داوود را درحادثۀ ترورخيبر، که ميبايست با دستگيری قاتلان اصلی (امين- قدير- حيدر وغوربندی) واظهارهمدردی با حزب و فاميل وی، مرهمی برزخمها می گذاشت؛ برخلاف اورا دريک رويارويی نظامی دورازعقل و منطق، يعنی دستگيری رهبران ح. د.خ. ا. و ازميان برداشتن فزيکی هزاران تن ازکادرها وصفوف اين حزب توانمند سراسری کشور وبرچيدن بساط مجموع نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان،شامل همه احزاب وسازمانهای چپ و دموکراتيک، واداشتند. درحاليکه بگفته ی دکترحسن شرق حين رفتنش بحيث سفير درتوکيو، محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور در فرود گاه کابل، در وقت وداع درحاليکه تعدادی از اعضای حزب انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، به وی گفته بود:« فکرنميکنم دوام جمهوريت برادرم بيشتر ازيکسال باشد، اگر تصادفآ بيشتر بود سال آينده توکيو نزد تومی آيم.(9)

همينگونه دکترشرق فروپاشی حکومت داوود را از زبان خودش اينگونه بيان ميدارد:« قبل ازحرکت بسوی جاپان جهت وداع بخانۀ محمد داوود رفته بودم گفت: داکترجان ميدانم ازپيش آمد دوستان خود خوش نيستی، برو بگذار يکی ازدوستانم زنده بماند تاروزی به مردم افغانستان بگويد که محمد داوود شما را دوست داشت.»(10)

6 ـ درحاليکه مقامات امنيتی و استخباراتی رژيم داوود، آن گونه که "جان نثار رئيس استخبارات وزارت دفاع افشاء نمود؛ کاملآ اطلاع داشتند، که امين مسؤول امورنظامی افسران جناح خلق ح.د.خ. ا. است، چرا اورا ازروز25 اپريل الی ساعت 12 ظهر26 اپيل1978 يعنی تا زماني که باصطلاح دستور قيام مسلحانه را برای نظاميان جناح خلق ميدهد؛ زندانی نميکنند ويا ارتباط خود وی وفاميلش را با بيرون قطع نمی نمايند وبرايش اجازه داده ميشود تاچنين تصاميم سرنوشت ساز رابا اطمينان خاطر اتخاذ وپس ازانجام کارش، آماده ی بازداشت گردد.

همينگونه، درحاليکه اوخود را ازجانب مقامات رهبری ح. د. خ. ا، رهبر و فرمانده قيام مسلحانه اعلام می نمايد، چگونه قيام سرنوشت ساز کشور را آغاز ميکند؛ ولی عوض اينکه شخص خود و رفقای ارتباطی اش را درمخفيگاههای امنی جابجا کرده، قيام را تا فرجام آن رهبری نمايد، برخلاف، قيام مسلحانۀ نظامی را، که مرگ وزند گی نهضت و جامعه را رقم ميزد، بی صاحب وبدون سرپرست گذاشته، (برای اینکه آدرس روابط جاسوسی خود را از زیر ذره بین های رهبری ح د خ ا پنهان نگداشته  وا انقلابی دو آتشه جلوه بدهد) خود را محترمانه به پوليس تسليم می نمايد و داوطلبانه روانۀ زندان می گردد.

معلوم نيست که چی اعتمادی برای پيروزی يک قيامی، که رهبر ندارد ؛ ازيک مرکز ومرجع ذيصلاح اشتراک مساعی وسوق وادارۀ قوتهای زمينی وهوايی انسجام و رهبری نميشود وبا رهبران جناح نظامی پرچم ح.د.خ.ا هم تماس واشتراک مساعی بعمل نيامده وحتی نظاميان مربوط خود را ازدادن اطلاع وجلب همکاری نظاميان جناح پرچم، ممانعت می نمايد؛ وجود دارد؟

علی رغم اين که به ابتکارخود افسران نظامی هردو جناح حزب، درتعدادی ازقطعات اردو، ازجمله در قوای چهار وقوای 15 زرهدار، ميان دگرمن محمد رفيع سرپرست قوماندانی وجگرن محمد اسلم وطنجار فرمانده کندک تانک و تورن غلام عمر" شهيد" قوماندان کندک ماشين محربوی قوای چهار و دگرمن

محمد يوسف فرمانده قوای 15 زرهدار و دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوماندانی عمومی قوای هوايی و مدافع هوايی وبرخی قطعات ديگر، تفاهم و وحدت نظر، پيرامون قيام نظامی در روزششم  وهفتم ثور، بوجود می آيد و قيام قوت های زمينی تحت رهبری دگرمن محمد رفيع رئيس ارکان و سرپرست قوماندانی قوای چهار وازقوتهای هوايی تحت قومانده ی دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی آغاز، اداره و رهبری می گردد؛ ولی درکُليت خود، رهبری حزب که زير نام آن اقدام نظامی شروع شده بود، در همان لحظه هيچ گونه رابطه ای بين فرماندهان دست اول ذکر شده باهيأت رهبری حزب برقرار نبود؛ چنان می نمايد که اين حرکت سرنوشت ساز از يک دست و يک مرجع واحد دارای صلاحيتهای لازم حزبی و اجرئيوی، اداره و رهبری نمی شد. ازاين لحاظ شماری ازنظاميان جناح پرچم حزب ازاين اقدام بزرگ تا بعد ازظهرهمان روز(هفتم ثور) بی اطلاع مانده بودند.

بنابرآن، اين بزرگترين خلاء و نقص مشهود در امر تعيين سرنوشت قيام و خصمانه ترين جفای امين درحق حزب، بويژه افسران دليرکه حرکت انقلابی نظامی را براه انداخته بودند، شمرده ميشود که البته درصورت شکست، نهضت آزادی خواهی در افغانستان به مانند کشورسودان سرکوب خونين ميگرديد و جنبش انقلابی و عدالتخواهی برای ساليان متمادی به عقب افتيده و صدای حق طلبی و آزادگی (مثل وضع موجود در داخل افغانستان) درگلوها می خشکيد.

بهمين منوال، جنرال حيدررسولی بحيث وزيردفاع کشورهمزمان با زندانی شدن رهبران حزب ودادن احضارات درجه يک درقوای مسلح، چرا مشهورترين افسران مربوط به هردو جناح ح د.خ. ا. را

تحت نظارت ويا بازداشت قرار نميدهد. درعوض به نحوی با برگزاری نمایشات جشن و سرور گويا پيروزی و اجرای کنسرت در قطعات اردو در حقیقت خلاف اوضاع بوجود آمده، همه قوتها را مصروف مراسم پايکوبی و رقص و آتن می سازد؛ چی کسی؛ چگونه به او اطمينان ميدهد، که آنها دربرابراين اقدام دولت وزندانی شدن رهبران شان وعواقب بعدی آن بی تفاوت و نظاره گر نشسته، خودها را داوطلبانه آمادۀ رفتن به زير چوبه دار می نمايند وازجنايات مشهود نادرخان عم داوود هم درس عبرت نگرفته واين خانواده ی سفاک را نشناخته وازقساوت آنها مگراطلاع ندارند؟

 پس دراين صورت اين صحبت ببرک کارمل، با عبدالوکيل، يک راز نهفته را برملا می سازد که روزی گفته بود:«حفيظ الله امين در طول يک هفته، منتظر زندانی شدن رهبران حزب بود. دراين مدت، دست ها و شبکه های مخفی ومرموز، محمد داوود را تشويق نمود و تحت فشار قرار داد، که دست به زندانی کردن رهبران حزب بزند.

حفيظ الله امين هم ازطريق اين شبکه ها، قدير وزير داخله ی رژيم را اطمينان داده بود، که درصورت زندانی شدن اعضای رهبری ح . د . خ. ا، هيچ گاه عکس العمل نظامی از جانب ح . د. خ. ا، صورت نمی پذيرد. به قدير پيام داده بود که رهبری حزب مخالف شورشگری است و شما از جانب آنها مطمئن باشيد. قدير اين اطمينان را به محمد داوود داده بود»(11)

7 ـ وپرسش آخر اينکه، چرا حفيظ الله امين، بعد ازپيروزی قيام، باسرعت کامل، مثل داستان فيلم های مافيای امريکايی قديرنورستانی را که جراحتی اندک در پا برداشته و پيوسته اصرار می کرد که از مجروحيتم حفيظ الله امين را اطلاع دهيد، تيرباران می کند؛ حيدررسولی را همچنان وداوود خان را با تمام اعضای فاميل و خانواده اش بقتل ميرساند؟ چرا موقع نميدهد تا ازهريک آنان بازجويی قانونی بعمل می آمد وتمام رازهای نهفته وپاسخ اين "چراها" داده می شد وبرملا ميگرديد، که کيها بودند، که با آنها روابط منظم کاری واطلاعاتی داشتند ومردم افغانستان هم با يافتن پاسخ اين"چراها"، در روشنی کامل اين رويدادها قرار ميگرفتند؟

واما، به باور آگاهان سياسی حزب ما، کليد اين معما ها وپاسخ اين"چراها " وپرسشها بصورت دقيق دردست کسانی است، که امروزافغانستان را بحيث تختۀ خيزتصرف آسيای ميانه و نفت خليج فارس، بار نخست به گونه مستقيم و سپس توسط مليشای پاکستان و طالبان مزدور آی. اس ای؛ اشغال نموده و حريفان را از صحنۀ رقابت برداشته اند و حالا آقای سياه سنگ را زحمت می دهند تا ايشان با نشر اين اثرش پل پای قاتلان ترور استاد خيبر را که خود اسخدام کرده اند، پاک کرده گناه خودها را به گردن کسانی بارکنند، که هيچ گاه به چنين اعمال جنايتبار نی تنها باور و فکر نداشته؛ بلکه از آن نفرت داشتند.  

و اما، در پاسخ به اين پرسش که چرا سليمان لايق ـ بارق شفيعی دو عضو بيروی سياسی  با قدوس غوربندی و سرور يورش دوعضو کميته مرکزی جناح پرچم حزب به حفيظ الله امين بيعت کردند و به تبعيد زنده ياد ببرک کارمل و چهارتن ديگر از کشور و سرکوب خونين رهبران و کادرهای ملکی و نظامی پرچمی ها رأی دادند؛  نياز است تا نگاهی به گذشته اندازيم:

برمبنای اظهارات يکی از اعضای بلند پايه ی حزب به نگارنده؛ پس از سقوط حاکميت محمد داوود در هفتم ثور 1357، بنابر دستور مشترک تره کی و امين، هيأتی موظف شد تا دفتر رياست جمهوری و رياست اداره ی مصونيت ملی (ضبط احوالات سابق) را تفتيش کنند و اسنادی را که از نظر سياسی ـ نظامی ـ امنيتی و اطلاعاتی، برای کار و وظايف آتی حزب و دولت، ارزشمند باشند، همه را گردآوری کرده، به گونه منظم ترتيب و به رهبری حزب و دولت بسپارند.

رئيس هيأت، بزرگترين راز پنهانی را که شايد شماری آن را باور نکنند، بدين شرح به نگارنده بيان نمودند:

در متن اسنادی که ما گرد آوری کرديم؛ يکی هم دفتر ذاتی همکاران مسئول جمع آوری اطلاعات برای اداره ی مصونيت ملی بود، که در جمع آنان اسم خليفه عبدالغنی پدر سليمان لايق هم ذکرشده بود، که وی اطلاعات مربوط به ولايت بغلان را جمع آوری نموده به اين اداره تسليم می داد و بحيث يک عضو اطلاعاتی وظايف را انجام و معاش ماهوار اخذ می نمود.

در برگشت از تفتيش، پيش ازاين که گزارش کارمان را به رفيق تره کی تقديم داريم، حفيظ الله امين به من تلفون کشيد و گفت، که از تفتيش تان چيزهای که جنايات خانواده ی داوود را برملا سازد، بدست آورديد. من گفتم از داوود خان نه؛ اما يک سندی از پدر يک رفيق حزب ما ديده شد. امين گفت: قبل از ديدار با تره کی صاحب ،اگر زحمت نشود بدفتر من تشريف بياوريد.

چون درآن لحظات امين لقب قوماندان سپيده دم انقلاب را از آن خود کرده بود و بامن هم ميانه ی چندان خوبی نداشت؛ ناگزير بدفترش رفتم و جريان را برايش گفتم.

به مجرد سخن گفتن از ثبت نام خليفه عبدالغنی پدر لايق در دفاتر مصونيت ملی (ضبط احوالات سابق) امين آنقدر از من خوشنود شد که فکرکردم جهانی را به وی تحفه داده باشم. سپس امين تمام آن دفتر و ساير اسناد تفتيش ما را گرفت و گفت که از شما يک جهان تشکر؛ مطمئن باشيد؛ من تمامی اسناد گرد آورده ی شما را نزد تره کی صاحب می برم و اگر تره کی صاحب می خواستند شما را ببينند، يا خود شان به شما تلفون می کنند ويا من شمارا در جريان می گذارم.

فردای آن از طريق رفيق ميثاق و رفقای ديگری... خبرشدم که حفيظ الله امين ساعاتی بعد از گرفتن اسناد ذکرشده، لايق را بدفتر خود خواسته و اسناد را برايش نشان می دهد.

طوری که بعداً امين به تره کی گزارش داد: لايق از ديدن اين اسناد؛ نخست شک و ترديد خود را در مورد صحت و سقم آن ابراز داشته، می گويد که اين يک دسيسه عليه من است؛ اما همين که با صحبت تهديد آميز امين مواجه می گردد. سپس از امين می پرسد، که از من چه می خواهيد؟

امين برايش می گويد که گرچه من اطلاع داشتم که هم پدرت نخست مخبر محمد هاشم خان، سپس شاه محمود خان و اخيراً از داوود خان بود؛ وليک بعد از کودتای 26 سرطان 1352 وی عوض خود شما را معرفی کرد و شما تمام اطلاعات مربوط به امورحزبی و سياسی پرچمی ها را به داوود خان می داديد.

همين که شما و خيبر می خواستيد با حزب داوود خان يک جا شويد، از کل جريان آن خبرداشتم.

از همين رو من مخالف وحدت با شما بودم و در جريان انقلاب ثور هم من بر شما اعتماد نداشتم؛ ازهمين خاطر، مسئولين نظامی  پرچمی ها را خبر نکردم، که مبادا شما راپور اين حرکت ما را به داوود خان بدهيد. اما حالا ببين که اسناد رسمی ارتباط  اطلاعاتی پدرت را با دستگاه ضبط احوالات بدست آوردم. پس از اين ديگر قصه ی همه ی شما مفت است.

لايق به امين می گويد که اين کاررا نکنيد که اگر خبرآن بيرون درز کند، کل حزب ما بدنام می شود.

امين در جواب به لايق می گويد: با ديدن و رويت اين سند، اين شما هستيد که بدنام می شويد نه من.

لايق می گويد، که اين کار را نکن، ما سال ها در کنار هم بوديم؛ يک جا مبارزه کرديم؛ دوست و دشمن مشترک داريم؛ پدرم يک روحانی نامدار در کشور بوده است؛ نمی دانم چگونه اسم وی در آن دفتر نوشته شده؛ با آنهم از من هرچيزی که می خواهيد، بگوييد تا آن را، انجام دهم.

امين برای لايق می گويد: اگر شما اين وظايف را انجام دهيد من اسناد را حفظ کرده اين راز را پنهان نگه می دارم:

اول ـ برای فاميل خيبر و همه اعضای حزب بگوييد که قاتل ميراکبر خيبر، ببرک کارمل است.

دوم ـ ما کارمل و دار دسته اش را از رهبری دولت و حتا حزب اخراج می کنيم و اگر مقاومت کنند زندانی و سربه نيست می شوند. شما همرای بارق شفيعی در بيروی سياسی هر تصميمی را که ما گرفتيم؛ با ما يک جا دست بلند کنيد و در کميته مرکزی هم همين کار را تکرار نماييد.

سوم ـ ليست تمام نظامی های پرچمی را که در ارتباط با خيبر بودند ويا خود تان می شناسيد ،بصورت منظم ترتيب داده و برايم تسليم کنيد.

چهارم ـ ببرک کارمل را در تمام صحبتهای خود از طريق راديو و تلويزيون آن طوری که ما معرفی می کنيم شما هم  اورا به اعضای حزب و مردم معرفی و افشاء کنيد.

پنجم ـ درميان اعضای کميته مرکزی و کادرهای پرچمی کار دوامدار کرده آنهايی که استعداد خلقی شدن را دارند؛ معرفی شوند و متباقی هرگاه دست به فعاليت عليه ما و به طرفداری کارمل می زنند؛ ليست آنها را با آدرس های شان ترتيب داده به من تسليم بداريد.

ششم ـ متباقی کارهارا بعداً در وقت و زمانش برای تان می گويم که چی کنيد. 

سپس حفيظ الله امين با تسليمی و بيعت لايق و به دنبال وی بارق و غوربندی و سرور يورش، جايگاهش را بعنوان قوماندان سپيده دم انقلاب محکم تر کرد و عملاً رهبری حزب و دولت را بدست گرفت و سرکوب مخالفين درون حزب و دولت را آغاز کرد. 

اين بود علل و عوامل اختلاف انديشه ای ميان زنده ياد ببرک کارمل با استاد خيبر و همچنان مخاصمت اين دو با حفيظ الله امين که منجر به ترور استاد خيبر توسط حفيظ الله امين وشرکاء جنايتبارش ـ رخداد هفتم ثور 1357 و برکشيدن امين در سکان قدرت و سرانجام آمدن قوای شوروی درافغانستان گرديد، که آقای صبورالله سياه سنگ از همه ی اين فاکت ها و عوامل ذکرشده، آگاهانه چشم پوشيده و کتمان حقيقت نموده است.

 اگرآقای سياه سنگ باوری به دين اسلام داشته باشند؛ خداوند در آيه 42 سورت البقر درمورد کتمان حقيقت چنين حکم صادر می نمايند: «ولا تلبسوا الحق بالباطل وتكتموا الحق وأنتم تعلمون»

ترجمه: حق را بوسيله ی گفتارباطل (چرند گويی و جعل نگاری) مپوشانيد و تلاش نکنيد تا حقيقت را پنهان سازيد؛ در حالی که شما به حقانيت آن قضيه هم واقف هستيد.

پايان بخش سوم

(گفتنی ها ادامه دارد)

برداشت ها:

1 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين برگه های 202 ـ 203 ؛

2 ـ  افغانستان در قرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين، برگه 206 ؛

3 ـ  حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان، مؤلفان: دياگوکورد وويز وسليک هريسن مترجم عبدالجبارثابت، فصل اول ـ در آستانه کودتای کمونيستی برگه های 42- 44.ـ (18 ـ 19)

4 - ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1- 2   ص 271

5 ـ  ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، س. ع. کشتمند ، ص ـ 552

6 ـ يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند،ج 1 ـ 2 ، ص 313- 323؛

7 ـ افغانستان در قرن بيستم؛ مؤلف، دکتر ظاهر طنين، برگه ی 175؛

8 ـ ظهور و زوال خ.د.خ. ا، مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری، فصل دوم؛ برگه های 55 ـ 56؛

9 ـ کتاب کرباس پوشان برهنه پا ، مؤلف دکتر حسن شرق ص(140 )

10- کرباس پوشان برهنه پا ، مؤلف دکترحسن شرق ص(141 )

 11 ـ از پادشاهی مطلقه الی ...ج. د. ا ، مؤلف عبدالوکيل ، جلد اول ، صفحه 254

(1)

مقالات مرتبط

...

در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه

...

طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه

...

درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه

...

آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه

...

درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه

...

کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه

...

در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه

...

آن‌چه مربوط می‌شود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیش‌‌آگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پرونده‌ی نا... ادامه

...

آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه

...

شاگردان اندیشه‌ی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانه‌ی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه

...

دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه

...

همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه