«جویان» در نکباد « هذیان» بخش دوم

( نورمحمد سنگر)


«جویان» در نکباد « هذیان»
 
بخش دوم



     یک تذکر کوتاه:
     در مطبوعات رسم برآن است که ابراز نظر و پاسخگویی بر یک بحث و یا يک نبشته،پس از پایان يافتن آن باحفظ آرامش خاطر، بشکل منطقی و مستدل...صورت می گیرد؛اما بریالی جان با اعلان عدم شناخت از بنده و ترس از افشا شدن شخصیت شان ، بانثار چند توهین کنار کشیدند و رفع عقده کردند. خدمت ایشان بعرض میرسانم که هر قدرازاین چرندها ردیف کنند، بنده با درک درد ها و غمهای شان با قلب باز میپذیرم و برایش  فقط این مطلع زیبا از آهنگ خواهر هنرمندش نادیه جان را تکرار می کنم والسلام:
بعـــد ازین
رحم مکن بر دل دیوانۀ ما
بفرست هرچه غمت است بغم خانۀ
ما
.......................
      آقای «جویان» در بحث پراگندۀ شان به سراغ نوشتۀ این جانب

 در رابطه به موقف عده ای از ماجراجویان جناح خلق میروند و چنین مینویسند:
 
«...همچنان، در مطلب تحت عنوان "ح.د.خ.ا. حقیقت دیروز ، امروز و فردا" نوشتۀ سنگر، در رابطه به خلقی ها آمده است:" حتی اگر آنها با نیروی نظامی قدرت را در دست میداشتند و در رهبری سیاسی که از طریق حزب واحد تمثیل میشد، نقش اول را بازی میکردند میتوان گفت که صرفنظر ازاعمال نابخردانه آنها و معیاراستعداد و توانمندی رهبری شان. زیرا آنها به جز ویرانگری و خشونت کار دیگری را بلد نبودند." پس سوال می شود که آیا پرچمیان با استعداد ، پرتوان و متواضع آنهمه سالها با چنین افراد وحدت ساختاری نموده بودند؟ و آیا، این چنین وحدت! را باید به مثابۀ مردمک چشم، خرد، عقل ، شرف و وجدان خود حفظ میکردیم؟»
     اولاً: در آن نوشته بحث روی یک حادثه مشخص تاریخی بود که ربطی به همه رفقای خلقی نداشت و فقط عده یی محدودی از افرادی را در برمیگرفت که در صدد ماجراجویی بودند و اهداف خود را نیز پنهان نمی کردند و تا سر حد سازش با سیاه ترین نیرو های ارتجاعی پیش رفتند و در کودتای ننگین«تنی» ــ «حکمتیار» آن را به نمایش گذاشتند
.
   ثانیاً: در میان رفقای خلقی از نفوذ عناصر بد سگالی چون حفیظ الله امین، تنی، صاحب جان صحرایی، محمود سوما، برادران عالمیار، منصور هاشمی اسد الله سروری...نمیتوان انکار کرد که هویت شان اظهرمن الشمس است. فراموش نکنید که نخستین منشی عمومی ح.د.خ.ا شاد روان نورمحمد تره کی بدست یکی از همین گروپ های درونی جناح خلق در رأس «حفیظ الله امین» بقتل رسید و صد ها خلقی شریف و وطندوست ديگر نیز توسط آنان زندانی ، شکنجه و حتا محو فزیکی شدند.
    ثالثاٌ: در میان همان رفقای خلقی افرادی بودند و هستند که معتقد به آرمانهای ح.د.خ.ا، بوده و تا امروز در دفاع از منافع زحمتکشان افغانستان قرار دارند.
     وحدت حزبی یک اصل تشکیلاتی است که در چوکات اصول و پرنسیپ های مشخص شده در اساسنامۀ یک حزب و یا سازمان سیاسی با معین بودن حقوق و وجایب مشخص میشود و هرگز مراد از حفظ و حراست وحدت حزبی به معنای زمینه دادن به فعالیتهای تخریبی نیست

 و مبارزۀ درون حزبی برای حفظ و سلامت تشکیلاتی در برابر فعالیت های فرکسیونی، خود مبارزه بخاطر وحدت است.
  رابعاً: بخش اعظمی از همین رفقای خلقی در ناکام سازی کودتای تنی ــ حکمتیار و سال های دفاع مستقلانه با غرور و افتخار سهم گرفتند که کارنامه های شان با خط زرین ثبت تاریخ است. نباید آن را با اعمال وحشیانه امینيست های خون آشام یکی دانست.
    بریالی جان، که در یافتن نکتۀ درخور ارزش برای پایان نبشته اش درمانده میگردد، چنین در فشانی میکند:
   « در جای دیگر می خوانیم:" بدون تردید! هراس از ح.دخ.ا.همه سازمانهای مدعی چپ را زیر سوال برده است.ح.د.خ.ا.حقیقت سر سخت دیروز، امروز و فردای تاریخ میهن ماست و کس بخواهد یا نخواهد این کاروان به پیش میرود و ادامه دارد." سنگر با بازی با کلمات در حقیقت جفای نابخشوده نی [نابخشودنی] را به گذشته ح.د.خ.ا و در حق کمیته فعالین ح.د.خ.ا و آن عده افراد و سازمانهاییکه خود و زندگی سیاسی شانرا به گونه یی به ح.د.خ.ا پیوند داده، در دامان حزب پرورده شده و به نوبه خود در غنای آن کمک کرده اند روا میدارد».
   حال از جناب ایشان اگر پرسیده شود که، آیا حزب دموکراتیک خلق افغانستان حقیقت دیروز، امروز و فردا نیست؟ آیا از موجودیت آن کسی انکار کرده میتواند؟ اگر این حزب یک حقیقت عینی نیست، چرا شما به این همه سراسیمگی و وحشت افتاده اید؟ چرا از نام و پرچم و آرمانهای شریفانه آن هراس دارید؟ باز گو
کردن این حقیقت ، بازی با کلمات است؟
   گذشت زمان چهره ها را افشا کرده است و پرده دریدن های تاریخ ادامه دارد؛ مرد و نامرد در کورۀ مبارزه چهرۀ خود را مینمایاند ، جفاکار و ثابت قدم در شرایط دشوار مبارزه مشخص می گردد
.
    حال ببینم که مدعیان پخته گی سیاسی، چقدر پخته اند و چقدر میتوان از ایشان انتظار پختگی سیاسی را داشت؟
رهبری «نهضت آینده» از یک جانب " وحدت نیروهای چپ و دموکراتیک " را یک ضرورت تاریخی ، تعریف می کند و از جانب دیگر به توهین، تحقیر و تخریب آنان مبادرت میورزد. احزابی را که در وزارت عدلیه افغانستان راجستر شده اند، احزاب سرکاری می نامد وبرای دیگران تعیين تکلیف می کنند...مسؤول و پاسخگوی دیگران ، «کمیته فعالین ح.د.خ.ا» نیست اما پرسش ما از رهبری «پختۀ» ، «نهضت آینده» این است:
اگر شما به مرگ «تاریخی» حزب
دموکراتیک خلق افغانستان، معتقد هستید، روی چه برهانی از «کمیته فعالین ح.د.خ.ا» برای اشتراک در مساعی تان برای وحدت نیروهای چپ دموکراتیک دعوت می کنید؟
اگر
شما ضرورت تاریخی این اتحاد را بدرستی درک می کنید، چرا یکجانبه اجندا مشخص می نماييد و از دیگران میخواهید تا «بیانیه» های تائیدی بدهند؟«تشکیلات خارج کشور حزب وطن» چه ارتباطی با خانوادۀ «چپ» دارد؟، به همان پیمانه که شما " اصرار به پابندی ایدیولوژیکی دارید، آنان در صدد ایدیولوژی زدایی اند.
اگر این حرفهای شما که در
گزارش آقای نائبی به پلینوم اخیر تان درج شده:
"جای تعجب فراوان است که هنوز
برخی از اعضای حزب وطن- حزب دموکراتيک خلق افغانستان»، پايان تاريخی آن حزب را نمی پذيرند... تلاش درجهت احيای آن حزب يک تلاش عبث و بيهوده است، که وقت و انرژی جنبش را به طور بی لزوم مصرف ميکند..."
باز گو کننده چیست؟ از همه مهمتر «پایان
تاریخی» بازگو کنندۀ کدام بینش است؟ آیا این شعار دنباله همان «پایان تاریخ» نیست که ایدئولوگ های بورژوازی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، سر دادند؟
در اخیر قابل ذکر میدانم که به اکثر پرسش های «بریالی جان» در گذشته پاسخ داده شده و ضرورت به بحث اضافی نیست. اما «کمیته فعالین ح.د.خ.ا»، در برابر هر توهین، تحقیر ، دروغ و عوام فریبی که از جانب هر نیروی بدخواه و بد اندیش دنبال شود، کمافی السابق بدون عقبگرد آماده پاسخگویی است
.
       ما پرچم حزب خـــــود برافـراشته ایم
       چون بار گران به شــــانه بـرداشته ایم
       بگـــذار چپ و راست برآن حـمله برند
       همچون شرف خویش نگهش داشته ایم
   اما سخن اخیر برای دوستان و هواخواهان حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، شعری بلندی است از «سهراب سپهری »:

در هوای دوگانگی،
تازگی چهره ها پژمرد.
بیایید از سایه ــ روشن برویم
.
بر لب شبنم بایستیم، در
برگ فرود آییم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم
.
برگردیم، و
نهراسیم، در ایوان آن روز گاران ، نوشابه جادو سر کشیم.
شب بوی ترانه ببوییم،
چهره خود گم کنیم.
از روزن آنسوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم
.
خود روی
دلهره پرپر کنیم.
نیاویزیم، نه به بند گریز ، نه به دامان پناه
.
نشتابیم، نه
به سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بشناسیم، پس به چشمه رویم
.
دم
صبح دشمن را بشناسیم، و به خورشید اشاره کنیم.
ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در
برابر هیچ، پس نماز مادر را نشکنیم.
برخیزیم و دعا کنیم
:
لب ما شیار عطر
خاموشی باد!
نزدیک ما شب بیدردی است، دوری کنیم
.
کنار ما ریشۀ بی شوری است،
بر کنیم.
و نلرزیم، پا در لجن نهیم، مرداب را به تپش درآرییم