این اربکی ها

محمدنبی عظیمی

                                                         

 

این اربکی ها

 

    درکابل بودم که خبر تغییر وتبدیل درکادرعالی رهبری قوت های امنیتی افغانستان و نیروهای نظامی امریکایی را شنیدم. خبری که تعجب وحیرانی فراوانی را سبب شد وروز های متوالی درسرخط خبرهای داغ روز رسانه های چاپی وتصویری کشور و جهان قرار گرفت. درآن روزها با هر کسی که مواجه می شدی می گفت که رییس جمهور افغانستان برای نشان دادن چراغ سبز به دوستان طالب و همتا های پاکستانی اش دو تن از وزیران برجسته وسخت کوش کابینه اش را به بهانهء ناکامی در تأمین امنیت جرگهء مشورتی صلح  مجبور به استعفا ساخته است و رییس جمهور امریکا نیز یکی از نخبه ترین وبا هوش ترین جنرالان اردوی ایالات متحده آقای سترجنرال ستنلی مک کریستال قوماندان عمومی ایساف ونیروهای امریکایی را به دلیل ابراز واظهار سخنان ناسنجیده و توهین آمیز به  آدرس سفیر و شخص خودش وبرخی از مقامات بلند رتبهء کاخ سفید دخیل دربازی های سیاسی افغانستان .

 

   چند روزی ازاین خبرها نگذشته بود که خبر تقرر سترجنرال دیوید پیتر ییوس به حیث قوماندان عمومی قوت های ناتو و فرمانده کل نیروهای امریکایی مسستقر درافغانستان به نشررسید و بلافاصله معلوم شد که این جنرال کارکشته که مدتی در جنگ عراق همه کاره وراهبردهایش با مؤفقیت هایی نیزهمراه بوده است، مردم واراضی و شرایط افغانستان را مانند عراق پنداشته و به خاطر بیرون کشیدن آبرومندانه ء پای امریکایی ها از باتلاق افغانستان طرح ملیشه سازی را زیر نام وعنوان    " پولیس نظم عامه " یا مسلح سازی روستائیان برای دفاع از خود و منطقهء شان به حکومت افغانستان پیشنهاد کرده است. خبری که نه کمتر از آن دو خبر بالا خبر ساز بود و سروصدا وواکنش های فراوانی را به دنبال داشت. به ویژه واکنش های به شدت منفی قشرآگاه کشور را که تصور می کنند افغانستان امروز به تشکیل قوت ها ونهاد هایی که مانند قوت های قومی ( اربکی ) دیروز ، حساسیت های قومی را دامن زده وپروسه آمدن ثبات وامنیت را به چالش های بیشتر مواجه سازد ، نیاز ندارد.

 

  واما هنوز به این ماتمکده نرسیده وبه قول معروف عرق پایم خشک نشده بود که شنیدم طرح ملیشه سازی جنرال دیوید پیترییوس با پوشش نام کمتر حساسیت برانگیز " پولیس نظم عامه " یا مسلح سازی روستائیان برای دفاع از خود شان ، مورد قبول رئیس جمهور کرزی قرار گرفت وقرار شد از ولایت دایکندی آغاز گردد. بدون هیچ واکنش منفی یا مثبتی از سوی وزارت دفاع وستردرستیز قوای مسلح. انگار این پروسه مهم ربطی به اردو وقوای مسلح افغانستان نداشته است. درحالی که این وزارت دفاع دولت جمهوری اسلامی افغانستان بود که پروسهء " دی .دی .آر " و " دایان " را با کش وفش وطمطراق فراوان آغاز کرد و وقتاً فوقتاً از پیشرفت های مؤفقانه (!) این پروسه ها با کوس وکرنا سخن زده می شد وبر افتخارات ! آقای وردک می افزود.

 

  دربارهء مفکورهء ایجاد قوت های قومی ومنطقه یی باید گفت که برای نخستین باراین مفکوره توسط انگلیس های استعمارگر درزمان اشغال هند بزرگ در مناطق قبایلی افغانستان به منصهء تطبیق قرار گرفت. آنان سران قبایل طرفدار خودرا با دادن اسلحه  ومهمات وپول کافی، تسلیح وتجهیز وآماده می ساختند تا مناطق مربوطهء شان را دربرابرتهاجم نیروهای ملی وآزادی خواهان افغانستان حفظ و حراست نمایند . به شهادت تاریخ همین ملیشه ها را سپه سالار محمد نادر خان با اسلحه یی که از انگلیس ها گرفته بود مسلح ساخت وبه پادشاهی رسید. توضیح آن که دولت انگلیس به نادرخان تعهد سپرده بود که برای تسخیر کابل وکشتن حبیب الله و عدم استرداد سلطنت به شاه امان الله غازی به تعداد ده هزار قبضه تفنگ 303 بور ، پنج ملیون کارتوس و مبلغ 180 هزار پوند انگلیسی دراختیار نادر خان قرار می دهد.

 

  عملیهء اربکی سازی و ایجاد قوت های ملیشه در چهل سال سلطنت محمد ظاهر خان  - بابای ملت (!)- نیز به ویژه درمناطق جنوب وجنوب شرق کشور ظاهراً به منظور دفاع از سرحدات افغانستان تحت نظر ریاست مستقل قبایل وقت ادامه داشت تا این که بساط سلطنت مطلقه ظاهر خانی برانداخته شد و حزب دیموکراتیک خلق افغانستان قدرت را به دست گرفت واین نیروها زیر نام قوت های قومی ومنطقه یی و نیروهای دفاع خودی زیر نظر وزارت های دفاع و داخله به منظور دفاع از مناطق ومحلات دور افتاده کشور ایجاد گردید.

 

 درصص 280 -281 چاپ دوم کتاب اردو وسیاست در سه دهه اخیر در بارهء این نیرو ها چنین آمده است :

 

  " قطعات و جزوتام های قومی نه تنها درهرات بلکه درمزارشریف ، شبرغان ، میمنه ، سرپل ، بدخشان ، قندوز، بغلان ، مشرقی ، لغمان، کنرها وسایر شهرهای کشور به نام های مختلفی ایجاد می گردید. اردو ، سارندوی  و خدمات امنیت دولتی هرکدام سعی داشتند تا با ایجاد این قطعات در جنب وجوار جزوتام های بزرگ خویش به نام قطعات قومی وملیشه قدرت وقابلیت محاربوی خویش را بلند ببرند وساحهء مسؤولیت شان را تحت امنیت بیشتر قرار دهند. هدف دولت هم معلوم بود که می خواست با ایجاد این قطعات ، فشار جنگ را کمتر ساخته ومجاهدین را تجرید نماید.                               

 درآغازتشکیل این قطعات،  ریاستی به نام مدافعهء ملکی که ریاست جدیدی دروزارت دفاع بود ورئیس آن یک نفر دگروال از قوای هوایی به نام دوست محمد از جملهء هوا خواهان حفیظ الله امین بود، ایجاد شد. مشاور ریاست مدافعه ملکی تورنجنرال کیبل قهرمان دو مرتبه یی اتحاد شوروی درجنگ عمومی دوم بود که می خواست برای مرتبهء سوم درجنگ افغانستان قهرمان شود. وی درعین زمان معاون لوی مستشار نظامی شوروی درامور قوت های قومی وملیشه  دراردوی افغانستان نیز شمرده می شد ودربین مشاورین واردوی 40 از حرمت وعزت خاصی برخوردار بود. او درتأسیس قطعات مدافعه ملکی از خود انرژی وپیگیری خاصی نشان می داد. نامبرده شخصاً با قوماندانان متمایل به دولت تماس می گرفت ودرمحلات خطرناک با آنان ملاقات می کرد وهیچ گونه ترس وواهمه یی بروز نمی داد. نامبرده درطول یک ماه به هرات وسایر نقاط کشور چندین بار پرواز می کرد وبه سازماندهی این کار مهم می پرداخت.....

 

  وظایف قطعات مذکور را تأمین امنیت مناطق بود وباش آنان ، فعال نگهداشتن تأسیسات ونهاد های دولتی درمنطقهء تحت نفوذ شان ، تأمین امنیت پل ها و جاده هایی که از نواحی آنان می گذشت، اشتراک درفعالیت های محاربوی دولت ، اکمال نمودن پلان سهمیه جلب واحضار شان وجلوگیری از نفوذ دسته های مجاهدین به مناطق مربوطهء شان  تشکیل می داد. درمقابل دولت تعهد می سپرد تا به آن ها منظوری تشکیل یک قطعه وجزوتام را بدهد و سلاح ، تخنیک ، مهمات ، تجهیزات معاش وحتا البسه واعاشه آن ها را – دربرخی از این قطعات -- برای شان توزیع کند. البته برخی از این قطعات که صادقانه به دولت پیوسته بودند، وظایف شان را تا حد امکان به صورت درست اجرا می کردند؛ ولی عدهء زیادی از آن ها ظاهراً با دولت اما در باطن با مخالفان پیوسته گی داشتند.

 

 دراین قطعات نیز تمایلات وگرایش های پرچمی گری وخلقی گری وجود داشت .... مثلاً در هرات  آمر سید احمد که از طرف خاد جذب شده بود و یک لوای قومی داشت به پرچمی ها علاقمندی نشان می داد وارباب سیدو که از طرف قوای چهار زرهدار جذب شده بود یا کندک قومی داوود جوان که از طرف سارندوی منظور شده بود به خلقی ها متمایل بودند. چنین گرایش هایی که بدون تردید درنتیجه کارسیاسی در بین آن ها به وجود می آمد حتا باعث بروز جنگ ها و کشت وخون دربین این قطعات می گردید. چنان که بعد ها درهنگام ریاست جمهوری داکتر نجیب الله ، روزی آمر سید احمد در شهر کابل داوود جوان را ترور کرد و برادر داوود جوان آمر سید احمد را درهنگام ادای نماز درمسجد جامع هرات به گلوله بست.

 

  این قطعات معاش می گرفتند، اعاشه می شدند ودر طول یک ماه بارها برای اکمالات مهمات خویش به مراکز قطعات نظامی اردو ویا سارندوی مراجعه می کردند. آن ها موجود پرسونل خویش را 2 الی 3 مراتبه بیشتر نشان می دادند. راپور دقیق موجود پرسونل آن ها را به جز خودشان کسی نمی دانست. مدیران سفربری و معتمدین معاش اجازه نمی یافتند که برای توزیع عادلانه ء معاش به داخل قریه ها یعنی مراکز وقرارگاه های این قطعات بروند. پس معاش شان را که بوجی های پول می شد مجبوراً به قوماندانان همان جزوتام یا قطعه قومی تسلیم می دادند که آنان پس از تسلیمی معاش را به منزل خود می بردند وبه سربازان شان به اندازه ناچیزی پول توزیع می کردند. کسی حق شکایت کردن را نداشت....

 

   این قطعات با افسران وسربازان روسی نیز باب معاشرت را گشوده بودند. آنان را دایماً به قریه جات خویش دعوت می کردند وبا برعکس این قوماندانان به داخل قطعات روسی ازادانه رفت وآمد داشتند. آن عده سربازان روسی که درطول این سال ها به چرس ، تریاک وهروئین عادت پیدا کرده بودند، بهترین دوستان آن ها شمرده می شدند. مود مخدره ، تایپ ریکاردر ها، ویدیو ها، کرج ها و اسلحه عتیقه وقدیمی را روس ها ازنزد شان می خریدند ودربل آن ها اسلحه سبک ، راکت انداز ها ، حتا موتر های جیپ ، لاری و زرهپوش فروخته می شد. عارف وآصف آن دو برادری که قبلاً از آنان دراین کتاب یاد شد، یک عراده تانک ودو عراده زرهپوش را از نزد قوماندان تولی مقیم غند 201 میرداوود از قوماندان تولی آن سرگی تیتانوف به دست آورده بودند وسرگی راپور داده بود که این وسایط در یکی از وظایف محاربوی راکت خورده و حریق شده است. .."

 

   واما این مختصری که دربارهء این قوت ها درکتاب اردو وسیاست آمده است، نمی تواند نمایانگر تصویر جامع و کاملی ازنقاط قوی ویا ضعیف این قوت ها در امر سهم گیری آنان درتحکیم حاکمیت دولتی در محلات وروستا های کشور باشد. زیرا نیروهایی که به منظور دفاع از محلات دور دست تشکیل می شد، خواهی نخواهی دارای انگیزه ها وویژه گی های محلی و منطقه یی همان قسمت کشور می بودند. اما به صورت عموم چند انگیزه اساسی درمراجعه  آنان به سوی دولت وجود داشت. مانند اندوختن پول ، اسلحه و مهمات . کسب قدرت مطلقه در محل ومنطقه ، انتقام گیری از رقیبان و یا پیوستن دوباره به مجاهدین سابق پس از گرفتن امتیازات بیشمار فوق. این قوماندانان معمولاً افرادی را در صفوف خویش جذب می کردند که اکثراً به جرایم گوناگون از جمله اختطاف ، قتل، سرقت مسلحانه ، زنا، لواطت، قمار وباجگیری از اهالی  ویا گریز ازخدمت زیرپرچم متهم می بودند.  با جرأت می توان گفت که فیصدی اندکی از این قوت ها را انگیزهء دفاع از حاکمیت وادار به تشکیل قطعه ویا جزوتام قومی می ساخت. البته برخی از مفرزه های نظامی امنیت دولتی وقت از این حساب مستثنی می توانند بود ، زیرا که دربسیاری موارد درامر سرکوب باند گروپ های مخالف دولت ویا ایجاد زد وخورد مسلحانه درمیان آن باند گروپ ها شایسته گی فراوانی از خود نشان می دادند.

   واقعیت این است که این قطعات مایهء درد سر بزرگی برای قواماندانان قطعات بودند. آنان به مرور زمان سرکش ونافرمان می شدند. وظایفی که به ان ها سپرده می شد ، مانند روزهای نخست اجرا نمی کردند. پس از مدت کوتاهی با باند گروپ های دشمن ارتباط می گرفتند ودرحقیقت وظایف ستون پنجم استخبارات ومفرزه های پیشرانده شدهء کشف دشمن را در روز روشن  ودربیخ ریش دولت انجام داده ودر بسیاری موارد زمان شروع عملیات و راه های رفتار وترکیب قوا ووسایط قطعات عملیاتی را به سرکرده هایی باند ها اطلاع می دادند و بدینترتیب قطعات عملیاتی را با خطر کمین دشمن مواجه ساخته و ضربات بزرگی به پیکر قوای مسلح افغانستان وارد می کردند.

 

 رقابت و همچشمی این قطعات برای تحت نفوذ درآوردن مناطق وقریه های بیشتر نیز پدیدهء منفی دیگری بود که به صورت پیوسته درمیان این قوت ها رخ می داد. آنان برای تحت انقیاد در آوردن تعداد بیشتر مردم و تصرف مناطق وروستا های یکدیگر به جان هم می افتادند و برای از پا درآوردن حریف از استعمال هیچ اسلحه یی دریغ نمی کردند ودراین میان این مردم بیگناه ومعصوم بود که مصیبت گلوله باران دوطرف درگیر را متحمل می شدند.

 

   برخی از این ملیشه ها دو طرفه بازی می کردند، یعنی درحالی که از دولت افغانستان اسلحه وپول به خاطر دفاع از سرحدات اخذ می کردند به ساز پاکستانی ها نیز رقصیده وهمین که فرصت را مساعد می یافتند ،  به تمام اسلحه ومهمات خویش به پاکستانی ها می پیوستند. مثلاً درسال 1985 که جرگه بزرگ اقوام وقبایل به منظور تحکیم سرحدات دولتی تشکیل شده بود وبسیج همگانی اقوام وقبایلی را که درمرزهای شرقی وجنوبی کشور می زیستند برای بستن مناطق تحت نفوذ شان بر روی عماصر ضد انقلاب دربرمی گرفت، ولی خان کوکی خیل با پنجصد تن از افرادش از اثر کاراوپراتیفی وزارت امنیت دولتی اما تحت نظر مستقیم دوکتور نجیب الله مرحوم به داخل تالار پولتیخنیک آمده و از برابر زنده یاد ببرک کارمل رژه رفتند. درآن روز او دربرابر ببرک کارمل وحضار در تالار با صدای بلند وعده سپرد که وی وافرادش از حاکمیت دولتی دفاع کرده ونخواهند گذاشت تا ضد انقلاب از منطقهء شان به داخل افغانستان نفوذ کنند. 

 

  پس از ختم جلسه  این افراد از طرف وزارت امنیت دولتی تا دندان مسلح شده وبه این تنابنده دستور داده شد تا عملیات محاربوی را به خاطر گذشتاندن این فراد از یکی از "کنداو " های دره نازیان که هم مرز با پاکستان بود، توسط فرقه های 9 و11 قول اردوی مرکز انجام دهم. این عملیات به نسبت کمبود پرسونل و دشوار بودن اراضی  ومواضع مستحکم واز قبل احضار شدهء نیروهای مخالف دولت،  مدت یکماه به طول انجامید. قطعات در شرایط سرما و کمبود پرسونل برای ایجاد پوسته های امنیتی در ارتفاعات بلندی که با مشکلات ودادن تلفات فراوان به دست می آمد فقط توانسته بودند تا حدود 40 کیلومتر پیشروی کنند.سرانجام سترجنرال " ورونیکوف " معاون اول لوی درستیز شوروی وقت که با بازدیدش از دره نازیان به دشواری این وظیفه یقین حاصل کرد، به ما کمک نمود تا توانستیم بعد از مدت چهل روز در سرمای کشندهء زمستان افراد کوکی خیل رابه آن طرف سرحد عبور دهیم. ولی شگفتا که همین که آنان از سرحد گذشتند ، قول وقرار های خود را با دوکتور نجیب الله فراموش کرده وبا تمام اسلحه ومهمات وبوجی های کلدار به دولت پاکستان پیوستند . درحالی که قوت های ما به خاطر این امر ده ها افسر وسرباز خویش را دراثنای عملیات از دست داده بود.

 

 دربارهء  نقاط منفی این اربکی ها سخن بسیار است ومی توان مثنوی صد من کاغذ نوشت. مثلاً کدام شهروند کابلیی  که در آن زمان درکابل زنده گی می کرد، فراموش کرده خواهد بود که برخی ا زافراد بی بند وبار این قوت ها چگونه نظم وامنیت شهر کابل را برهم می زدند. درصص479 – 480 چاپ دوم اردو وسیاست دراین مورد چنین آمده است :

 

 " آن ها در شهر کابل به تدریج دارای قرارگاه ها شده بودند: دراپارتمان های مکروریان، در وزیر اکبر خان، درشهر نو ، خیرخانه ودیگر نقاط شهر ده ها قرارگاه قوت های قومی وجود داشت. هرقوماندان درمنطقهء مربوط صاحب محافظین ، دستگاه های مخابرات ، زرهپوش ها و حتا ماشین های محاربوی شده وبه هرسمتی که می رفتند، قطار طویلی از موتر ها وآدم ها را درپشت سر خود یدک می کشیدند. آنان زنان ، دختران وپسران کابل را اذیت می کردند، مشروب می نوشیدند، قمار بازی می کردند و چرس وافیون دود می کردند و پول های باد آورده را مانند باد به هوا می دادند. ..."

 

عصمت مسلم که خویشتن را مارشال ساخته بود نیز یکی از همین قوماندانانی بود که محلهء وزیر اکبر خان را به فرق سر سوار کرده بود. دربارهء او درص 343 چاپ دوم اردو و سیاست چنین آمده است :

 

 " درقندهار یکی از افراد مشهور دیگری به نام عصمت الله مسلم به حیث قوماندان قطعات قومی و ملیشه به جاه ومقام رسید. این شخص که  پسر جنرال حیات الله خان یاور پادشاه سابق بود، حربی پوهنتون را ختم کرده و مدتی در کورس عالی افسران اردوخدمت  کرده  ومدتی را هم در اتحاد شوروی سابق درس خوانده بود، در قول اردوی نمبر 2 قندهار صاحب یک قطعه قومی بود ووظیفه تأمین امنیت سرک سپین بولدک – قندهار را به عهده داشت. او از مدرک باج وخراجی که از وسایط وتراسپورت های دولتی وغیر دولتی می گرفت صاحب کانتینر های پول، تعمیر های مجلل ، زن های رسمی وغیر رسمی فراوان ، مالک نوکر وچاکر ودم ودستگاه بزرگ گردیده بود. همین او بود که درزمان تدویر لویه جرگه دروقت ریاست جمهوری دوکتور نجیب الله بالای تعمیر پلیتخنیک کابل توسط راکت های ب.ام. 1. فیر نمود وروز بعد  نزدیک بود از اثر کمینی که از طرف امنیت دولتی درحصهء کوتل باغ بالا برایش ترتیب شده بود، جانش را ازدست بدهد.  عصمت مسلم شخص دیوانه مزاج ، دایم الخمر وعیاشی بود واز صبح تا شام مشروب گران قیمت " ویسکی " را مانند آب می نوشید و پروای هیچکس وهیچ مقامی را نداشت. کار وبارش تا حدی بالا گرفته بود که عضو شورای انقلابی گردید وبه رتبهء جنرالی رسید ولی به این رتبه قناعت نکرده خود را مارشال می خواند وعلایم وستاره های مارشالی را دریخن و بالای شانه های یونیفورمش نصب می کرد. اگرچه خودش می گفت که از جملهء هوا خواهان ببرک کارمل است؛ ولی خط عقیدتی مشخصی نداشت ودربند هیچ پرنسیپ وقاعده وقانون نبود. هنگامی که مست می شد ، لجوج ، فرومایه ، فحاش و گستاخ می گردید. وی موتر " پیجارو " سوار می شد. موتری که درآن راکت انداز های ضد تاک نصب شده بود و توسط افراد قندهاری بی بند وبار، ژولیده مو و تفنگ به دست بدرقه می گردید. عصمت مسلم در هرخانه یی که دختر جوان وزیبایی را سراغ می کرد، می رفت وبا پول ، زر و زور دختر را به چنگ می آورد وبه زنی می گرفت ؛ ولی هنوز مدتی نمی گذشت که او را به سربازان خویش می سپارید وبه سراغ دختر مظلوم ومعصوم دیگری می رفت. سرانجام چنان هار شده و جسارتش به حدی زیاد شده بود که حاضر نمی شد با دولت مستقیماً مذاکره کند. بنابراین روس ها ومشاورین ریاست پنج امنیت دولتی اکثراً بین او و دولت میانجی می شدند و وساطت می کردند : پس پادشاهی بود، خود ساخته ومارشالی بود، لجام گسیخته ! "

 

   درمیان این قوت ها چهره های دیگری هم بودند که خود خواهی وبلند پروازی شان از عصمت مسلم کم نبود. مثلاً جبار قهرمان که در ولایت هلمند قطعه قومی در چوکات وزارت دفاع داشت و عزیز ودردانهء شهنواز تنی شمرده می شد  وتنی مؤ فق شده بود تا به بهانه یی اجازهء انتقال قوت های او را از هلمند به کابل از دوکتور نجیب الله بگیرد. این شخص پای لچ تمام عیاری بود وتمایل به زرغونی ها داشت. اما او اگرمانند عصمت مسلم ویسکی نمی نوشید، درعوض نصوار دهنش قضا نمی شد و چلم چرسش لحظه یی خاموش نمی گردید.  همین او بود که درزمان کودتای تنی – گلبدین  در استقامت پلچرخی نقش خاصی را بازی کرد ودرزمان سقوط کابل نیز با تعدادی از جنرالان وافسران طرفدار تنی – گلبدین در غند مخابره ء ستردرستیز در مکروریان اول سنگر گرفته وسعی می کرد تا حزب اسلامی را به داخل شهر کابل نفوذ بدهد.

 

      عبدالرسول ملقب به " بی خدا " نیز ازجملهء همین قوماندانان بود که درولایت جوزجان  از وزارت داخله منظوری تشکیل وایجاد  قطعهء قومی را گرفته بود. او که مدتی پس از کشته شدن سید عبدالله مدتی قوماندان محبس پلچرخی بود ، از اثر رویه خشن وقساوت وبی رحمی اش ملقب به " بی خدا " شده بود. همو بود که بنابر سیاست های نادرست رهبری آن زمان بارها با افراد جنرال دوستم بر سر تقسیم مناطق و گسترش دادن ساحهء نفوذش درجنگ وستیز بود واخیراً در هنگام سقوط مزارشریف همراه با منوکی منگل نقش مهمی دربرانگیختن احساس بی اعتمادی دوکتور نجیب الله مرحوم نسبت به جنرال دوستم وقطعات تحت امرش داشت.

 

   ازوزارت امنیت دولتی نیز شخصی به نام امان الله که از ولایت بلخ بود، منظوری تشکیل قطعه قومی را گرفته بود. گفته می شد که مخالفین تمام اعضای خانواده اورا کشته ، خانه اش را چور وچپاول کرده وحتا گلیم های منزل اورا برده بودند. امان الله بعد از مشاهدهء آن وضعیت گفته بود: گلم من جمع شد وبا گفتن همین جمله معروف شد به امان الله گلم جم که ازآن پس آهسته آهسته مردم نیروهای جنرال دوستم وسایر قطعات قومی سمت شمال را نیز گیلم جمع ها یاد می کردند.

 

 بدینترتیب می بینیم که درزمان حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان به ویژه درزمان ریاست جمهوری دوکتور نجیب الله گراف تشکیل  و ایجاد قوت های ملیشه وقومی قوس صعودی خود را پیموده وهفته وماهی نمی گذشت که به بهانه های مختلفی مانند لوای امنیت پایه های برق کابل سروبی، فرقه امنیتی شاهراه سالنگ ( فرقه 80 سید منصور نادری که مسؤولیت امنیت شاهراه را از حیرتان الی دوشاخ به عهده داشت،) مانند سمارق سبز می کردند و متأسفانه به نسبت تراکم وظایف جنگی از کنترول برآمده و باعث می شدند تا بی انظباطی ، هرج ومرج ، خودسری ، مردم آزاری، سرقت، اختطاف ، قمار ، واعتیاد به مواد مخدر به طور گسترده یی فزونی یابد.

 

 بنابراین به خدمت گرفتن روستائیان افغانستان  برای اربکی سازی  روستا ها و محلات دور دست کشور، حالا زیر هر عنوانی که باشد به نظرمن وبسیاری از افسرانی که عمری را در اردوی پرافتخار افغانستان خدمت کرده اند، یک خبط بزرگ واشتباه جبران ناپذیر می تواند تلقی گردد، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که این روستائیان به ویژه درمناطق جنوبی کشور پس ازمدت کوتاهی زیر تاثیر تبلیغات دینی  وانگیزه های  قومی ، قبیله یی وزبانی به طالبان نپیوندند.              

 

سوال این است که آیا حالا پس از گذشت نـــُــه سال از نبرد افغانستان با افزایش این نیروها آقای دیوید پیتترییوس می خواهد دستآورد خارق العاده یی نسبت به سلفش مک کریستال داشته باشد که بتواند ریختن خون  جوانان ودلار های سبز امریکایی را جبران کند؟ آیا موجودیت این اربکی ها خواهد توانست ستراتیژی خروج آبرومندانهء نیروهای امریکایی رااز باتلاق افغانستان تضمین کند؟ آیا موجودیت این نیروها کوچکترین رخنه یی در بهشت امن القاعده درمناطق جنوب کشور ایجاد خواهد کرد؟  والله اعلم! 

 

    

                                                                         

 

  

 

  

 

 

مقالات مرتبط

...

درکابل بودم که خبر تغییر وتبدیل درکادرعالی رهبری قوت های امنیتی افغانستان و نیروهای نظامی امریکایی ر... ادامه