خط مش ناقص یک دولت یا برنامه سیاسی یک حزب؟ ( مروری به مسوده مرامنامه حزب واحد) ( 3 )

( نورمحمد سنگر )

          

خط مش ناقص یک دولت یا برنامه سیاسی یک حزب؟

( مروری به مسوده مرامنامه حزب واحد) 
 
( 3 )


                 خوانندۀ عزیز!
                 همانطوری که ملتفت بوده ايد، دوستان ما در حزب واحد نه تنها یک برنامه سیاسی جامعی را که خطوط کلی وظایف یک تشکیلات " چپ ــ دموکراتیک" را در شرایط پیچیده و دشوار کنونی مشخص بسازد ارائه نکردند ؛ بلکه برعکس از موضع یک حزب حاکم، دارند دستآورد های (!) ارتجاع و امپریالیسم را طی ده سال گذشته برمی شمارند و روی آن مباهات می نمايند... هر قدر بیشتر به مرامنامه این دوستان دقت کنیم به همان پیمانه شکل و محتوی آن افتضاح آفرین می شود....
                 بگونۀ مثال، در سطور زير می خوانیم:
                 « انکشافات سالهای اخیر در عرصه جهانی و اصول تفاهم با همی(consensus)   

بین المللی در باره بازنگری و تغیير بنیادی برخورد به مسله افغانستان و پدید آمدن زمینه های مساعد داخلی در پی سقوط نظام طالبان به خصوص تصویب قانون اساسی با تسجیل ارزشهای دموکراتیک و قانون احزاب فرصت و امکانات باالنسبه خوبی را برای تشکل و تحرک بیشتر نیروهای طرفدار صلح ، دموکراسی و پیشرفت اجتماعی بوجود آورد. با تاسف باید گفت که کوتاهی جامعه بین المللی در تاسیس یک اداره و مدیریت موثرپاسخگو و خدمت گذار مردم، اجرای تهدات در باره مشارکت سایر نیرو های ملی و اجتماعی خارج از کنفرانس بن در حیات سیاسی و اجتماعی باز سازی موسسات زیر بنایی و ایجاد شغل، تشکیل اردوی ملی با قابلیت دفاعی لازم، خاتمه دادن به فرهنگ جنگ سالاری از طریق خلع سلاح و انحلال ساختار های نیمه نظامی غیر دولتی، ریشه کن ساختن مافیای مواد مخدر و جنایات سازمان یافته و قطع مداخلات خصمانه خارجی در امور  افغانستان از یک طرف، عدم موفقیت عملیات کورکورانه نیروهای خارجی بویژه قوت های موسوم به ائتلاف بین المللی در مبارزه بر ضد تروریزم بین المللی که بیشترین آسیب آن را افراد ملکی متحمل می شوند از جانب دیگر سبب یاس و نارضایتی فزاینده مردم گردیده است ».
                 انکشافات بین المللی با فروپاشی اتحاد شوروی و کشور های سوسیاليستی در اروپای شرقی، نه آنطوری که دوستان ما در حزب واحد میفرمایند؛ بلکه بر خلاف ، این انکشافات منجر به تحميل سیاست های تجاوز گرانه، جهانخوارانه و متکبرانه امپریاليست های آمریکا و متحدین آن گردیده که جهان امروز را به خطر نابودی بشریت ، روز بروز نزدیکتر می سازد. اين پروسه در جهان منجر به قلدری و زورگویی نيز شده است که فرمانرويان جبار کنونی در جهان، انسان ها را بسوی فقر، اعتیاد، بیکاری، نا امیدی و فحشا کشانیده و پيوسته عرصه زندگی را بالای بشریت تنگ تر، اسفبارتر و جهنمی می سازند.

             دراين رابطه درطرح: « خطوط اساسی اهداف مرامی... کميتۀ فعالين ح. د. خ. ا چنين آمده است:

                 « اگر قرن بيستم را از يک ديدگاه ، مرحلۀ گذار سرمايه داری از" رقابت آزاد " به سمت انباشت سرمايه وپيدايش شرکتهای بزرگ انحصاری با تمرکزتوليد در دست آنها، همچنان پديد آمدن اليگارشی مالی « سيادت سرمايۀ مالی » با پيوند خوردن سرمايه های بانکی با سرمايه های صنعتی با خصلت صدور سرمايه بجای صدورکالا واشغال وتقسيم مجدد کشورهای جهان بربنياد منافع سياسی و اقتصای دول سرمايه داری ، ميدانند- ازسوی ديگراين سده را دوران پيروزی انقلاب سوسيالستی اکتوبر  نيز می نامند. طی سالهای اين قرن، سيستم مستعمراتی درهم شکست و کاخهای استعمارکهن درگوشه و کنار جهان فروريخت، فاشيسم هتلری شکست خورد، جنگ جهانی دوم به نفع ملت ها وبه ضررنازی ها پايان يافت، دولتهای سوسيالستی دراروپای شرقی، چين ،کوبا، ويتنام، کوريای شمالی ومغلستان، تاسيس گرديد، جنبشهای رهايی بخش ملی درقاره های آسيا ، افريقا و امريکای لاتين اوج گرفت وقصص الهذا.

                  درپهلوی ساير تحولات، جامعۀ بشری درسدۀ بيستم درمسيرساقط ساختن جبراجتماعی ، گامهای اولين را گذاشت. نيروهای مترقی و صلحدوست جهان درپرتو انديشه های انقلابی، با نظريۀ جاودانه بودن نظام سرمايه داری به مقابله برخاستند ودربعضی ممالک اعمار جامعۀ عادلانه را بسود زحمتکشان به تجربه گرفتند.

                 پس ازشکست فاشيسم، ارتجاع امپريالستی دربرابر دنيای مترقی به اتخاذ روشهای تازه تری متوسل شد و جنگ سرد را با تشديد مسابقات تسليحاتی ودسايس سياسی وتفتين گريهای نظامی دنبال کرد وپروسۀ مشکل آفرينی را برای دولی که درراه تحکيم استقلال ملی، خود اراديت وپيشرفت اجتماعی ميرزميدند، با تحريک - تشويق و حمايت ( مالی، سياسی، تسليحاتی ) ارتجاع داخلی و توسعۀ فعاليت شبکه های خدمات استخباراتی، سرعت بخشيد.

                  موازی با دامنه دارشدن رقابتهای جهانی بين دو اردوگاه، درخود کشورهای سوسيالستی، رهبران حزبی ودولتی وسياستمداران برسراقتدار، خطاهای جبران ناپذيری را مرتکب شدند وسوء مديريت آنان نظام سياسی را دچار بحران ساخت. نبود عام وتام دموکراسی قانونمند درحزب وتأثيرات ناگوار آن درسطح جامعه با کاربرد شيوه های فرماندهی دررهبری سيستم سياسی واقتصادی، سمت حرکت را به انحراف کشانيد و مشکلات عظيمی را درسرراه ترقی، پيشرفت اجتماعی، موثريت کار وکيفيت توليد و سرانجام برنامۀ اعمار جامعۀ عادلانه، بوجود آورد، تا آنجا که پروسۀ تکامل نظام سياسی را با تنش آفرينی ها مواجه و تا حدودی متوقف گردانيد.

                 کمبود دموکراسی واقعی ( نه انارشی که غرب گسترش آن را درکشورهای سوسيالستی با صرف هزينۀ هنگفت درپلان وظايف تبليغاتی خرابکارانۀ خود گنجانيده بود ) وپايين بودن سطح روحيه انتقاد پذيری دررده های رهبری حزبی ودولتی، زمينه را برای نفوذ عناصرتطميع شده توسط " سی . آی . ای" که ازقبل درکمين نشسته بودند، مساعد ساخت تا دريک برهۀ تاريخی، ازلحاظ سياسی واستراتژيک  خيلی خطرناک، با يک برنامۀ مشخص وسازماندهی شده به بهانۀ نهادينه کردن دستاورد های نظام سوسيالستی، اساس رژيم را ازريشه تخريب کنند وهدف امپرياليسم را مبنی برنابودی سيستم جهانی سوسياليسم وخفه ساختن جنبشهای آزاديبخش ملی، برآورده سازند.

                 توقف روند تحولات مترقی به سود زحمتکشان جهان، بصورت علنی ازسال 1985 با به قدرت رسيدن منحرفين خيانت پيشه، نوکرصفت، راستگرا وخود فروش درمقام های رهبری حزبی و دولتی اتحاد شوروی سابق به سردمداری ميخائيل گرباچف، آغاز گرديد وتا امروزکما کان ادامه دارد. سازماندهی توطئه را باشگاه روم به نمايندگی ازکانون توطئه های جهانی، بدوش داشت که ازطريق ايجاد بحرانهای سياسی دردرون دول سوسيالستی، توأم با رکود اقتصادی، راه را برای وقوع حوادث بزرگتر جهانی هموارساخت.

                  به باورما فروپاشی اتحاد شوروی وسقوط نظام سوسيالستی درآن کشورو سايرممالک اروپای شرقی،( مزيد برجا افتادن دسايس و توطئه های کشورهای امپرياليستی که دربالاذکرشد ) و صرف نظر از موجوديت پاره ای ازمشکلات ساختاری درشکل اداره وروابط ارگانهای دولتی با توده های مردم، کوتاه آمدن ها درزمينۀ بهره گيری موثر ازدستاورد های علم وتخنيک وکاربرد تکنو لوژی معاصردر پروسۀ فعاليتهای اقتصادی، بمنظوربازدهی بهتر وبيشترکار وارتقاء کيفيت وکميت توليد، فاجعه آفرين بود. زيرا تعادل موجود درسياست بين المللی ومناسبات دراقتصاد جهانی، به نفع ارتجاع وامپرياليسم، برهم خورد و ميدان سياست درمقياس جهان نيز برای ايالات متحدۀ امريکا وشرکايش به جولانگاه يکه تازی وصحنۀ تاخت وتازبی رقيب، مبدل گرديد. دولتهای ملی ومترقی درآسيا- افريقا و امريکای لاتين، مدافعين سياستهای مستقل سياسی و اقتصادی خود را ازدست دادند ومستقيمآ زيرفشارشديد نيروهای استثماری و استعمارنوين قرارگرفتند. سازمانهای بين المللی (موسسۀ ملل متحد ونهادهای وابسته به آن)  ، تعهدات بين المللی ( ميثاقها، مقاوله ها، پروتوکول ها ، پيمانهای صلح وهمزيستی مسالمت آميز، موافقتنامه های همکاری های متقابل اقتصادی ) اهميت وارزشمندی گذشتۀ خويش را ازدست دادند و در مواردی بحيث وسيلۀ ابزاری درخدمت به اميال شوم وهدفهای تجاوزکارانه و اشغالگرانۀ امپريالستی، درآمدند.

                       مشخصۀ دوران معاصر را ، تشديد بحرانهای سياسی- اقتصادی درجهان، عميق شدن تضادهای اجتماعی ميان بهره کشان وبهره دهان، افزايش عالمگيردامنۀ فقر- بيماری- بيکاری وخانه بدوشی، نظاميگری لجام گسيختۀ امپريالستی آميخته با زور درکليه جهات حيات اجتماعی، ميسازد که درفرجام مضمون اساسی آن را گذار تدريجی وقانونمند ازسرمايه داری ا نحصاری به صورت بندی سياسی- اقتصادی مبتنی برعدالت اجتماعی  وفارغ ازبهره کشی و اسارت، تشکيل ميدهد. »


                 بايد گفت که استراتیژی و تاکتیک استعمارگران در افغانستان، خيلی ها قبل ترتيب و تنظیم شده بود و مهره های داخلی آنان در لباس مجاهد و طالب، پروسه رسیدن به آن اهداف را سهل تر ساخته و زمینه اشغال دائمی کشور رامساعد نمودند. نه حادثه ساخته و پرداخته امپریاليستها و صیهونیست ها در 11 سپتمبر 2001 ؛ نه پیروزی مجاهدین و طالبان ؛ نه تبدیل شدن افغانستان به مرکز تولید ، تورید و قاچاق مواد مخدر ؛ نه استفادۀ ابزاری ازميهن ما ، بمثابه تخته خیز جهت دامن زدن به خشونت و دهشت افگنی و تروریزم سازمان يافته در منطقه و جهان... دراين استراتژی و تاکتيک ، نقش اولی را داشتند ؛ همۀ اينها جز بهانۀ تبلیغاتی، چیزی دیگری نبودند. آوردن و بقدرت رسانيدن مجاهدین؛ بوجود آوردن طالبان و نصب آنان در قدرت بجای مجاهدين؛ خلع سلاح مجاهدین توسط طالبان و القاعده و بالاخره ساقط ساختن طالبان طی بمباردمانهای هوايی و زمينی ؛ حضور نظامی بيش از 40 کشور در افغانستان، مبين تحقق مرحله به مرحله پلان اسارت آور آنان می باشد، که اینک با استفاده از این موقعیت بدست آمده در صدد تأسيس پايگاههای نظامی بمقصد کنترول بر حوزه های نفتی منطقه و تسلط سياسی ـ نظامی و استراتژيک دراين جاها و درنهايت بخاطر ایجاد تشنج در بین همسایه گان افغانستان ، هستند و مذبوحانه تلاش میورزند تا مداخلات خويش را وسیع ترساخته و نظام های سرکشی را که در تطبیق برنادمه های تجاوزکارانه آنان خلل وارد می نمايند، نا بود گردانند و جهان را بسوی بردگی کامل سوق دهند.
                 قانون اساسی حکومت مافیایی افغانستان نه دموکراتیک است و نه مشروعیت دارد و حتا دربرخی مواد آن هم که مفاهمی ازارزشهای دموکراتيک به چشم می خورد ، اجازه تطبیق آن را نمیدهند. این قانون که پاسدار نظام ارباب رعیتی و ضد دموکراسی بوده، چنان بعضی از عناصر را فریب داد که انگار با تصویب آن به بهشت موعود صعود کردند؛ در حالی که هیچگونه تحرکی برای تشکیل نیرو های طرفدار صلح ، دموکراسی و پیشرفت اجتماعی بوجود نیآمده است، برعکس اشغالگران با خرید و گماریدن عناصری با سابقه دموکراتیک به پروسه بروکراتیک دولت مافیایی کابل، بزرگترین سدی را درسر راه ایجاد یک الترناتیف واقعاً دموکرتيک ، مهین دوست و آزادی بخش، خلق کردند  و با پراگنده ساختن نيروهای ملی ـ دموکراتيک، ترقيخواه و عدالت پسند، در سازمانهای  رنگارنگ ضد وطنی و ضد مردمی... برای ده ها سال خود شان را قوت قلب و آرامش ذهن بخشیدند که یکی از نمونه های آن همین حزبی است که دوستان ما با در اختیار قرار دادن ليست بیش از یک هزار رفیق دیروزی ما، به دفتر انستیتوت دموکراسی آمریکا در کابل که در واقع نماینده سازمان جهنمی " سیا" در کشور ما می باشد؛ خويشتن را برای خوشخدمتی بیشتر به آنان نزدیک ساختند ودراين ده سال گذشته تلاش بخرچ دادند تا جلو آغاز فعاليت مجدد و نوين حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بگیرند.
                 ایکاش این دوستان بجای بازی با کلمات و فریب دادن مردم با این جملات بی سر و ته، یک نمونه واقعی این تحرک را نشان میدادند.
                 آیا این دوستان ما فراموش کرده اند که همین کشور ها ی غرتگر و امپرياليستی بودند که 14 سال تمام وطن مارا درآتش سوختاندند؛ سبب ويرانی آن شدند و جنگ و تروریزم به آن جا صادر کردند؛ دهها هزار اعضای حزب، صدها هزاروطنپرستان راه آزادی، دموکراسی، ترقی و عدالت اجتماعی  را به شهادت رسانيدند  ودر مراکز تروريستی آنطرف خط ديورند، مجاهد و طالب و القاعده را تشکيل ، تربيه و آموزش دادند تا ميهن ما را به موزیم عقبگرایی و تحجر تبدیل کنند و نگذارند نظام مردمی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در رأس آن قرار داشت، قوام بگیرد.
                 کنفرانس بن یکی از سیاه ترین کارنامه های امپریالیسم است که خلاف توقع و بدون ارادۀ  مردم افغانستان، دولت مافیایی ــ جهادی ــ طالبی را درسرزمين ما دیسانت کردند و در عقب پرده، زيرنام دموکراسی و تظاهر به نوسازی، فاجعه کنونی را بار آوردند.

                 درزمينۀ تشکل ، ماهيت و اهداف اين کنفرانس ، در طرح « خطوط اساسی ... کميتۀ فعالين ح.د.خ. ا ، اين گونه وضاحت داده شده است:

                 «  به تعقيب اشغال افغانستان و بمباردمانهای دوامدار هوايِ و زمينی، توأم با تلفات و ويرانی های ناشی از آن، بوسيلۀ تفنگداران امريکايی و انگليسی ، به خواست دولت امريکا وسازمانهای استخباراتی غربی، پروژۀ اجلاس بن درپيش گرفته شد. دراين گردهمايی هيأت های اتحاد شمال، طرفداران شاه سابق و اعضای شورای قبرس مورد حمايت دولت ايران مربوط  به حزب اسلامی گلبدين حکمتيار، تحت سرپرستی نمايندۀ ملل متحد برای افغانستان، درپشت ميزمذاکره نشستند وروی سرنوشت سياسی وآيندۀ مردم افغانستان درعقب درهای بسته، تصميم اتخاذ نمودند.

                  شرکت روشنفکران غيروابسته، درکارکنفرانس نه تنها ملموس نبود ، بلکه نقش نيروهای سياسی و شخصيتهای علمی وفرهنگی و روشنفکران آگاه ومطرح درافغانستان نيز درساختمان جامعۀ نوين، بکلی به فراموشی سپرده شد. بدين ملحوظ گفته ميتوانيم که درنشست بن وتوافقات حاصله در آن جا ، آراء و افکار نمايندگان واقعی ملت دخيل نبود؛ بلکه گروههای مسلح مجاهدين وسلطنت طلبان ( مريدان شاه سابق ) نقش تعيين کننده داشتند که ازترکيب آنها ادارۀ موقت بوجود آمد. حتی رئيس ادارۀ موقت بطور مشخص انتخاب دولت امريکا بود. دراين برگزينی نه تنها به ارادۀ مردم افغانستان وقعی گذاشته نشد، بلکه به نظروخواست شرکت کنندگان دراجلاس بن نيز کدام اهميتی قايل نگرديدند.

                 با امضاء موافقتنامۀ بن  وپيامدهای سياسی ناشی ازآن ، صفحۀ ديگری درتاريخ مداخله گری بيگانگان درروند زندگی سياسی  ملت درد کشيدۀ مان گشوده شد وطومار وابستگی سياسی- اقتصادی- نظامی افغانستان به قدرتهای استثماری واستعماری جهان با مضمون ومحتوای کاملآ مشخص، خيلی ها ماهرانه تحريريافت.»


                 جالب اين است که دوستان ما چطور از این وحشی های قرن اين انتظار را دارند، که چرا ايشان را در پروسه اشغال بصفت سکانداران دولت نه گماشتند، تا بنظر آنان قانون اساسی درست تحقق میافت، ايشان انتظار دارند که خود مافیای بین المللی مواد مخدر، این زهر سود آور را که سبب ملیاردر شدن ده ها انسان نما شده است ببندند و خود با تیشه در ریشه خود بکوبند!!! عجب خیال و تصور خوشباورانه؟
                 چرا این دوستان نمی توانند درک کنند، که برای ایجاد یک دولت خدمتگذار، امپریاليست ها هرگز برنامه نداشه و هیچ معیاری را بالاتر از منافع شان نمی شناسند؟! منافع آنان از ریشه با خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم و انتظارات نيروهای دموکراتيک درتضاد کامل قراردارد؛ فقط کوردلان و خشک مغزان میتوانند انتظار خیر را از شیطان داشته باشند و بس!
                 اگر ا ین مسوده نویسان ذره ای دقت بخرج میدادند، به يقين درک میکردند که چقدر از خواست مردم فاصله دارند؛ زيرا مردم روز بروز در مقابل اين اشغالگران به پا می ا يستند و آشکارا مخالفت خود را با این شامپیون حقوق بشر آمریکایی، ناتويی و شرکاء ابراز می کنند و دوستان ما در انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی کاندیدا معرفی میدارند و برای اصلاح نظام از ریشه فاسد، رجزخوانی می کنند.         آیا امروز عاقلی در دنیا یافت می شود که بگوید مجاهد و طالب زاده دستگاه های استخباراتی غرب نیستند و القاعده بدون مشوره و هدایت آنان آب را نوشیده می تواند؟
                 این ائتلاف جنایتکاران جهانی که شما از آن بنام جامعه جهانی یاد می کنید، نه تنها علیه تروریزم نمی جنگند؛ بلکه خود وحشی ترین تروریست های جهان هستند؛ حادثه نفت کش های قندز را بیاد بیاورید؛ بمباردمان وحشیانه قریه ها و مناطق شرقی و جنوبی... کشور را در مقابل چشمان تان مجسم کنید؛ زندانهای مخوف بگرام و قندهار...که حتا رئیس جمهور تان نمیداند که در آن جاها کیها و به چه جرمی محبوس اند و چه می بینند و می کشند را بخاطر بیاورید؛ آن سربازان سادیستی را که استخوان های هموطنان من و شما را قطع می کردند تا از آنها کلکسیون بسازند ، بیاد بیارید... اینان برای شما رفاه و دموکراسی می آورند؟
                 من تعجب می کنم که یک نوجوان کم سواد دور افتاده ترین نقطه کشور، میداند که قوای اشغالگر ناتو، جنایتکار است؛ اما این دوستان ما از آنان انتظار رفاه و ترقی و پیشرفت را دارند.
                   این جمله را بار بار خواندم و خندیدم و به حا ل این دوستان تأسف کردم:

                    " قطع مداخلات خصمانه خارجی در امور افغانستان "

                  کشوری که توسط قوای نظامی امريکا و ناتواشغال شده است؛ حاکمیت ملی وجود ندارد ؛ زمین و آسمان کشور در اختیا متجاوزین و اشغالگران است؛ پايگاههای نظامی دايمی تاسيس می شود؛ پس از چه کسی انتظار دارید که مداخله را قطع کند؟

                                          (ادامه دارد)