تابش مولانا جلال‌الدین بلخی در آیینهٔ تابناک جهان

تابش مولانا جلال‌الدین بلخی در آیینهٔ تابناک جهان

در تحت درخشش خورشید حقیقت برفراز حوزه های فرهنگی افغانستان، بیش از پیش ارزشمندی های سترگ اساطیرعلمی، فرهنگی ومعنوی کشور چون دانشمند بزرگ وشاعر نامدار تاریخ، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی جلوه نموده و ابهت این مرد بزرگ را برمیتابد.

درین اواخر نویسندهٔ بانام وخبرنگار شهیر برازیلی بنام پیپ  اسکوبار جلوه های زندگی فرهنگی ومعنوی مولانا را  طی مقاله یی تحت عنوان  کشف «ژئوپلیتیک معنوی» شاعر فارسی گوی جلال الدین رومی را به کنکاش گرفته می نویسد:

در حالی که جلال الدین رومی مترادف با عرفان اسلامی است، کاوش عمیق تر تغییرات و تحولات سیاسی غرب آسیا را آشکار می کند که جهان و دیدگاه دنیوی او را شکل داده است.

شاعر! عارف، صوفی، متکلم و متفکر،مولانا جلال‌الدین یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های تاریخی تاریخ شرق و غرب است. او که سرگردان درجستجوی نوربود،خود راچنین توصیف کرد: "من چیزی جزدوستدارفروتن خدانیستم."

دوران پدرمولانا، سلطان بهاءالدین ولد (۱۱۵۲-۱۲۳۱م) وپسر (۱۲۰۷-۱۲۷۳م) یک ترن هوایی(چرخ فلک) اجتماعی- سیاسی فوق العاده بود. برای ما امروز کاملاً غیرممکن است که ایده‌ها، کنایه‌ها و تمثیل‌هایی را که در بیش از ۲۵۶۲۰ دوبیتی اعلای مولانا، مثنوی شش جلدی، تجاوز می‌کنند، بدون پرداختن به سفری جدی در زمان، درک کنیم.

در مثنوی که به فارسی نوشته شده بود، زبان ادبی اصلی در آسیای غربی و مرکزی در آن زمان، مولانا از شعر اساساً به عنوان ابزاری برای آموزش اسرار الهی استفاده می کرد و آنها را از طریق تمثیل توضیح می داد. پروژه مولانا برای نشان دادن راه عشق الهی به انسان است و او را از مرحله ای پست به بالاترین می رساند. تحت فشار و تحت سلطه غارتگر تکنو- فئودالیسم، اکنون ممکن است لازم باشد به این درس ها بیش از هر زمانی دیگری به تاریخ توجه کنیم.

مثنوی بلافاصله پس ازمرگ مولانا در سال ۱۲۷۳ در سراسر اوراسیا محبوب شد.از هند، پاکستان و افغانستان گرفته تا آسیای مرکزی، ایران و ترکیه.سپس، به آرامی اما مطمئناً، این مرد و اثر او حتی همگانی به غرب رسیدند (گوته مسحور شده بود) و انبوهی از تفاسیر علمی را به زبان های فارسی، ترکی عثمانی، اردو و انگلیسی الهام بخشید.

استاد از آناتولی

بیایید سفر در زمان خود را از قرن یازدهم آغاز کنیم، زمانی که برخی از قبایل ترک، پس از عبور از ماوراءالنهر، شروع به سکونت در شمال ایران کردند.این قبایل جدید ترک، از غزنویان تا سلجوقیان (در واقع شاخه ای از یک قبیله ترکمان) سلسله های افسانه ای را تشکیل دادند که نقش اساسی در آمیختگی فرهنگ ترکی و ایرانی (آنچه چینی ها امروز آن را در مورد جدید به کار می برند) ایفا کردند. جاده‌های ابریشم، یعنی «آدم به آدم می رسد» نامیده میشود.

اسلام به سرعت در ایران تحت حکومت سامانیان با شکیبایی مذهبی گسترش یافت.این سنگ بنای محمود غزنوی (۹۹۸-۱۰۳۰م) برای تشکیل یک امپراتوری بزرگ ترک،[درسرزمين خراسان بزرگ ـ سپيده دم] ازشمال شرقی ایران تا مناطق بسیار دورافتاده هند بود.محمود بر مولانا تأثیر زیادی گذاشت.

درحالی که غزنویان در [ کشور خراسان ـ سپيده دم] شرق ایران قدرتمند باقی ماندند، سلجوقیان نه تنها در بخش‌هایی از ایران، بلکه در سرزمین‌های دورافتاده آناتولی (به نام ارزروم) یک امپراتوری قدرتمند ایجاد کردند. به همین دلیل است که مولانا مولانا یی روم(«استاد اهل آناتولی») نامیده میشود.

مولانا در کودکی در بلخ افسانه ای (بخشی از خراسان در شمال افغانستان امروز) پایتخت امپراتوری خوارزم زندگی میکرد. زمانی که او و پدرش هنوز آنجا بودند،عصر پادشاه علاءالدین بود که از سلسله ای بود که توسط یک غلام ترک تأسیس شده بود.

پس از یک سری درگیری‌های بطرزی کثیف و باور نکردنی پادشاهی، علاء الدین خود را در نبرد با پادشاه سمرقند، عثمان خان دید،این به قتل عام در سال ۱۲۱۲ختم شد که در آن سربازان علاء الدین ده هزار نفر را در سمرقند کشتند ومولانای جوان شوکه شد.

علاءالدین می خواست کمتر از حاکم مطلق جهان اسلام نباشد.او از اطاعت خلیفه یی بغداد خودداری کرد.او حتی شروع به طراحی های سرگرم کننده در چین کرد،جایی که چنگیز خان قبلاً پکین را فتح کرده بود.

علاء الدین فرستاده ای را به چین فرستاد و چنگیز با او بسیار خوب رفتار کرد و به تجارت خوب بین دو امپراتوری توجه داشت (دوباره مشکل جاده ابریشم).چنگیز سفیران خود را پر ازهدایا پس فرستاد. علاءالدین در سال ۱۲۱۸ در ماوراءالنهر پذیرای آنها شد.اما سپس والی یکی از ولایات او که یکی از بستگان نزدیکش بود، عده ای از مغول ها را غارت کرد و کُشت. چنگیز خواستار مجازات شد. سلطان امتناع کرد. خوب، شما نمی خواهید با چنگیزخان دعوا کنید. او به درستی یک سریال را شروع کرد.

قتل عام در ایران و به ناچار امپراتوری خوارزم، همراه با شهرهای بزرگ آن سمرقند، بخارا، بلخ و مروفروریخت.در آن زمان مولانا و پدرش قبلاً رفته بودند.

مانند بغداد، هر یک از این شهرهای افسانه ای مرکز آموزش بود.  بلخ مولانا دارای فرهنگ ترکیبی از اعراب، ساسانیان، ترک ها، بودایی ها و مسیحیان بود. پس از اسکندر مقدونی، بلخ مرکز یونان باختری شد. درست قبل از ظهور اسلام، این شهر مرکز بوداییان و مرکز آموزش زرتشتیان بود. درتمام طول این مسیر، یکی از مراکز بزرگ جاده های ابریشم باستانی است.

در جاده با ۳۰۰ شتر

قهرمان مثنوی مولانا، ابراهیم ادهم، مانند بودا، تاج و تخت خود را به عشق خدا رها کرده بود، و الگوی تصوفی بود که بعدها در این عرض‌های جغرافیایی، معروف به مکتب خراسانی، شکوفا شد.

همانطور که پروفسور دکتر ارکان ترکمن، که در پیشاور به دنیا آمد و امروز یک محقق برجسته در دانشگاه کاراتای در قونیه است، و از جمله نویسنده کتابی زیبا، "گل‌های از باغ گل مولانا" می گوید، دو منبع معتبر برای این موضوع وجود دارد.سفر فوق العاده پدر مولانا بهاءالدین و خانواده اش از بلخ به قونیه با کتاب و آذوقه و وسایل خانه بارگیری شده بر پشت ۳۰۰شتر با همراهی ۴۰ نفر از مردم مذهبی. منابع، ناگزیر، پدر و پسر هستند (روایت مولانا به صورت منظوم است).

اولین ایستگاه اصلی بغداد بود. در دروازه های ورودی، نگهبانان پرسیدند که آنهاکیستند؟ پدر مولانا گفت: ما از جانب خدا می‌آییم و به سوی او بازمی‌گردیم. ما از دنیای نیستی آمده ایم و دوباره به آنجا خواهیم رفت.»

خلیفه النصیر، محقق ارشد خود بنام سهروردی را احضار کرد و فوراً به تازه واردان چراغ سبز نشان داد.اما پدر مولانا نمی خواست تحت حمایت خلیفه که به ظلم و ستم مشهور بود بماند.از این رو پس ازچند سال برای سفر حج عازم مکه شد و سپس به دمشق که در زمان عباسیان و سلجوقیان شهری بسیار خوب سازمان یافته بود، مملو از ۶۶۰مسجد، بیش از ۴۰مدرسه، ۱۰۰ حمام و بسیاری از عالمان مشهور بود.

آخرین گام های سفر خانوادگی در منطقه ارجینزان در آناتولی بود، که قبلاً مرکز تجارت و فرهنگ بود وسپس به نام لارنده وحال به نام(کارامان ) یاد میشود، در ۱۰۰کیلومتری جنوب قونیه.قرار دارد.

  امروز،کارامان تنها یک استان کوچک ترکیه است، اما در آن زمان تا آنتالیا به سمت جنوب امتداد داشت.این خانه ای مربوط به تعداد زیادی از ترک‌های مسیحی بود که ترکی را با استفاده از الفبای یونانی می‌نوشتند.

آنجا بود که مولانا ازدواج کرد. پس از آن، پدرش از سوی سلطان علاالدین کیقوباد اول (۱۲۳۷-۱۲۲۰م) به قونیه دعوت شد و سرانجام تا زمان مرگش در سال ۱۲۳۲ م، خود و خانواده را تثبیت کرد.

سلجوقیان در آناتولی در سال ( ۱۰۷۵ م) زمانی که آلپ ارسلان بیزانسی ها را در نبرد افسانه ای مانزیکرت شکست داد، به تاریخ پیوستند.یک قرن بعد در سال 1107 قلیچ ارسلان بر صلیبیون پیروز شد و امپراتوری سلجوقی به سرعت گسترش یافت.چند دهه طول کشید تا مسیحیان امر اجتناب ناپذیر را پذیرفتند: حضور ترک ها در آناتولی.بعداً حتی بهم آمیختند.

دوران طلایی سلجوقیان درزمان سلطان علاالدین کیقوباد اول (کسی که خانواده مولانا را به قونیه دعوت کرد) بود که دراطراف قونیه و قیصریه برای محافظت از آنها در برابر تهاجم مغولان ساخته شد و زمستان های خود را دردریای زیبای مدیترانه ساحلی در آنتالیا سپری کرد.

مولانا درقونیه وارد سیاست نشد و به نظر نمی رسد که با خاندان سلطنتی روابط نزدیکی داشته باشد.او را یا مولانا (استاد ما) یا مولانا (آناتولی) می‌شناختند. در ترکیه امروز او را صرفاً مولانا و در غرب او را  به نام رومی می شناسند.او در غزلیات خود از تخلص خموش یا خاموش استفاده می کند. حزب عدالت و توسعهAKP)  ) سلطان رجب طیب اردوغان یک شرکت به شدت مادی گرایانه است که در تجارت های نامناسب غوطه ور است، دقیقاً به تصوف مولانا علاقه ندارد.

زیر گنبد سبز

همانطور که دیدیم، مولانا بیشتر دوران کودکی خود را در جاده سپری کرد، بنابراین هرگز به مدرسه عادی نرفت. تحصیلات اولیه او توسط پدرش و سایر علمایی که به دنبال خانواده به کرامان بودند، ارائه شد. مولانا همچنین در این راه با بسیاری از دانشمندان مشهور دیگر آشنا شد، به ویژه در بغداد و دمشق و در آنجا به مطالعه تاریخ اسلام، قرآن و عربی پرداخت.

هنگامی که مولانا می خواست جلد ششم مثنوی را به پایان برساند، در زیر تب دائمی بیمار شد.او در ۱۷ دسامبر ۱۲۷۳ چشم از جهان فرو بست. صندوقی به مبلغ یکصد و سی هزاردرهم برای ساخت آرامگاه او سازماندهی شد که شامل گنبد سبز مشهور جهانی (قبت الخضراء) است که در ابتدا در سال ۱۲۷۴ به پایان رسید و در حال حاضر در دست بازسازی است.

آرامگاه امروزی او یک موزه است (قونیه آثار شگفت انگیزی به ویژه در موزه های قوم شناسی و باستان شناسی دارد).اما برای اکثر زائرانی که از تمام سرزمین‌های اسلامی و فراتر از آن برای ادای زیارت معنوی خود می‌آیند، در واقع زیارتگاه عاشقان (کعبه‌ای اوشاق) محسوب می‌شود.

این خطوط، که در تابوت چوبی پر زرق و برق او حک شده است، می تواند خلاصه ای از تمام آموزه ای آنچه مولانا در طول زندگی خود به آن تلاش نمود باشد:

" اگر بر خشت قبر من گندم بروید واگر از آن نان بپزی مستی تو زیاد می شود و خمیر و نانوا دیوانه می شوند و تنور هم از جنون ابیاتی می خواند. وقتی قبرم را زیارت می کنی، چنین معلوم میشود که در رقصیدن است، زیرا خداوند مرا از شراب عشق آفریده است و من همچنان همان عشق هستم حتی اگر مرگ مرا در هم بکوبد"

صوفی بنا به تعریف عاشق خداست.عرفان اسلامی سه مرحله معرفت را می داند: علم الیقین، چشم الیقین و حقیقت الیقین.

در مرحله اول سعی می شود با برهان عقلی خدا را بیابد (شکست اجتناب ناپذیر است).  در مرحله دوم، ممکن است انسان به اسرار الهی توفیق یابد.در مرحله سوم، شخص قادر به دیدن واقعیت و درک معنوی آن است.این راهی است که بی شباهت به رسیدن به روشنگری در بودیسم نیست.

علاوه بر این سه مرحله، مسیرهایی برای رسیدن به سوی خداوند وجود دارد.انتخاب مسیر طریقت یک کار بسیار پیچیده است.این می تواند هر طریقت صوفیانه ای باشد، مانند مولویه، قادریه، نقشبندیه تحت هدایت شیخی از آن طریقت خاص.

در این دوران پوچ‌گرایانهٔ دیپلماسی غلات که به سختی می‌تواند اثرات سمی تحریم‌های امپراتوری را برطرف کند، بخشی از جنگ نیابتی تمدن‌ها، یک بیت مولانا "آسیاب آسمانی چیزی نمی‌دهد اگر گندم نداشته باشی" ممکن است مناظر غیرمنتظره‌ای را بگشاید.

مولوی اساساً می‌گوید اگر به آسیاب آرد،بدون گندم برویم، چه سودی خواهیم داشت؟ چیزی جز سفیدی ریش و مو (به خاطرآلودگی آرد).  در همین راستا: "اگر هیچ کار نیکی نداشته باشیم که با خود به آن دنیا ببریم، جز درد دل به دست نمی‌آوریم، در حالی که اگر روحانیت خود را رشد دهیم، عزت و عشق الهی به دست می‌آوریم"

اکنون سعی کنید آن را برای یک جماعت غرب صلیبی توضیح دهید.

با احترام

عارف عرفان

لندن ،نوامبر۲۰۲۲

منابع:

گلوبال ریسرچ مورخ دوم اگست ۲۰۲۲

سخنی در مورد نویسنده:

پیپ اسکوبار، متولد برازیل، خبرنگار و سردبیر در آسیا تایمز و ستون نویس اخبار کنسرسیوم و فرهنگ استراتژیک است.از اواسط دهه ۱۹۸۰ او به عنوان خبرنگار خارجی در لندن، پاریس، میلان، لاس آنجلس، سنگاپوروبانکوک زندگی و کار کرده است. او به طور گسترده از پاکستان، افغانستان و آسیای میانه گرفته تا چین، ایران، عراق و خاورمیانه را بطور گسترده پوشش داده است.

پپ نویسنده کتاب گلوبالستان است.چگونه "جهانی سازی" در حال ذوب شدن در جنگ مایع است.او همچنان نویسندهٔ آبی های منطقه قرمز، عکسی از بغداد در طول موج می‌باشد.او همکار ویراستار مجله امپراتوری و هلال و توتو در وندیتا در ایتالیا بود.دو کتاب آخر او امپراتوری آشوب و ۲۰۳۰هستند. پپپ همچنین با اکادمی اروپایی ژئوپلیتیک مستقر در پاریس مرتبط است. وقتی در جاده نیست بین پاریس و بانکوک زندگی می کند.

او به طور منظم با گلوبال ریسرچ  مشارکت دارد.

مقالات مرتبط

...

در تحت درخشش خورشید حقیقت برفراز حوزه های فرهنگی افغانستان، بیش از پیش ارزشمندی های سترگ اساطیرعلمی،... ادامه