سرشک غم
غفار عریف
به همرزم نیکو رأی و با صفایم:
رفیق نبی غروال
که به دیار خفتگان در دل خاک،
کوچ کرد.
_______________________
سرشک غم
آه! چه اندوه جانکاهی ست، وقتی خبر می رسد که عزیزی ما را تنها گذاشت و خود به وادی خموشان کوچ کرد!
در سفر بودم، در درازای چند روز در خیابان های شهر استانبول پرسه زدم و از یادگار های تاریخی دیدن کردم. قرار بود به قونیه بروم و از آرامگاه مولانای بزرگ نیز دیدن کنم؛ ولی مجال آن را نیافتم!
شب بود، زنگ تلفن همراه به صدا درآمد، پاسخ دادم، ازآن طرف خط برایم گفته شد:
رفیق "غروال" با زندگی بدرود گفته است!
صدا در گلویم شکست و اندوه بیکران در سراپای وجودم پیچید؛ گریستم و گریستم و همراه با من ستارگان شب نیز از سوز دل گریستند!
عالم ز لباس شادیم عریان یافت
با دیدهٔ گریان و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
هر صبح که خندید مرا گریان یافت
( فخر الدین عراقی)
هان! ستارگان هر شب بر سرنوشت غمبار مهر ورزان در سرزمین خورشید، که وحشت، سنگدلی، ستمکاری، نیرنگ و کینه ورزی دژخیمان تاریخ، روز و روزگار را بر آنان تیره و تار کرده است، می گیرند.
آه ای خدای تاریخ!
همرزم روز های دشوار زندگی سیاسی و رفیق آزاده و سرافراز راه حق و حقیقت و عدالت، ما را تنها گذاشت و خود به دیار خموشان رخت سفر بر بست.
همرزمی که پا به پای تابش نور روشنگری سیاسی به حلقه ی پیشگامان پیوست و راه روشن و عاشقانه ی زندگی را برگزید. برای رهایی آزادی و آزاد منشی از زنجیر های پیچ در پیچ بیدادگری، ظلمت، خیانت، تبهکاری و زورگویی؛ با چلچراغ اندیشه های پیشرو در سنگر آزادگان قرار گرفت و تا پایان زندگی به راه و رسم آزادگی پشت نکرد.
در دو گاهه ی زمانی، در سرمای سخت زمستان دلگیر سیاست که سیاست بازان مکار در کویرعوام گرایی و عوام فریبی با جلوه های سراب گونه: روشن بینی و ژرف اندیشی را فدای تعصب و کژراهی سیاسی و اجتماعی کردند ولافیدند و لافیدند و با حقه بازی راه و رسم آزادگی را به حراج گذاشتند؛ سر سازش نشان نداد.
شکنجه شد، به کنج زندان رفت، از کار بر کنار شد، سختی های زندگی را کشید؛ ولی تن پستی و گندیدگی سیاسی نداد و تا دم مرگ وفادار به اندیشه و استوار به راه برگزیده خود باقی به ماند.
یادش و نامش همیشه گرامی باد!
(پایان)
۲۸ / ۸ / ۲۰۲۲