بازرسانی استصوابی بخشی از نامهی من که عنوانی تارنگاشتهای حزب نوشتم
محمد عثمان نجيب
بازرسانی استصوابی بخشی از نامهی من که عنوانی تارنگاشتهای حزب نوشتم
بازرسانی استصوابی بخشی از نامهی من که دو پارسال عنوانی گردانند گان محترم تارنگات های حزب، ازجمله رفيق فيضی بزرگوار تارنگاشت سپيده دم نوشتم.
خُرده رهروی ام در آخرین و انجامین عضو قطارِ خدمتگزاران وطن و حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحت رهبری عالمانهی پدر معنوی ما و رهبر با افتخار ما که به دست گروهی از یارانِ ناخلف به بدترین دوران حیات پربار شان مواجه شدند و متروک ترین مکان جان سپردند، برخی سرخیلان جبونِ جنایت حالا سنگ ندامت به فرق میکوبند، آن کوبیدن ها هم نه از پی ندامت که از بهر شناعت است.
دست های من شرمندهی قلم و کاغذ است که برخی رهبر نماهای بی کاره و ناکاره فقط ما را اجیر و ملزم ساختند تا هم در درازای تاریخ زیستی و در بزنگاه کهن نگاری و در آوردگاه رزم و جذم سیاسی دیوان سالار بی دیوان های عقلانی شویم و همچنان حمالِ بار استبدادِ اندرونی باشیم و رکابدار پلیدانی که آمپریالیسمِ بی رحم و بی مناعت و بی ظرفیت آن هم آمریکا شویم یا کاگزرانِ رقاص مجالس آمریکا که حالا بر ما حکم روایی دارند شویم.
من که کوچکترین و نادان ترین عضو آن مکتب پرشکوه و جلال بودم و استم مستنداتی و توبه نامه هایی از جبونانِ جانترس دارم که گاهی میگویم حتا من سزاوارتر از این ها برای عضویت دفتر سیاسی بودم، حدِ اقل معاملهگر و فروشندهی رهبر خود نه بودم. بی مبالغه برای تان می گویم در تمام حیات سیاسی ام بر علیه همه نابخردی های برخی ها حتا در دوران حکمروایی فرعون مأبانهی شان قرار داشتم. روز نامه های پیام، هیواد، انیس، هفتهنامهی آن زمان کابل جراید انتقادی منتشرهی آن زمان همه و همه در کتاب خانهی عامه و بایگانی های ادارات محترم نشراتی و مطابع دولتی موجود بوده و خوشبختانه از بین نه رفته اند که مصداقِ گفتار من اند و در روایات زندهگی من یا تسجیل شده اند یا مسجل میشوند، انشاءالله.
من تلاش فراوان کردم تا سر انجام به کمک رفیق گلشنیار عزیز سرنخی از نشانی های شما ها را پیدا کردم.
ممنون محبت شماستم که لطف کرده و فرصت دادید تا در خدمت تان باشم، آن چه را من تا حال نوشته ام همهی ماجرا نیستند، من یک ناظر بی صلاحیت و مدام خاموش و گاهی دخیل در بیشتر مسایل داغ به خصوص اواخر سال ۱۳۶۹ تا شروع دههی هفتاد بودم که در پی یک اجبار تاریخ حزب، قدرت و نظام را به احمدشاه مسعود تسلیم کرد و در میان آن همه رهبر و قائد [ تنظيم های جهادی] بهتر از مسعود کسی نه بود که هرگز خود را رهبر نه گفت و بهتر از همه رهبر ها درخشید و استاد ربانی که یک آدم دانشگاهی بودند. و حکمتیار که مانند یک هار وحشی در کمین بود تا قدرت را مطابق به وعدهی دکتر نجیب در دست بگیرد. برای یک دقیقه فرضیه بگیریم که حکمتیار قدرت را میگرفت چه ها که در وطن رخ نمیدادند.
از رهبری ما مرحوم نبی عظیمی استاد اندیشه و قلم و سیاست و ارتش و قوای مسلح و از کوچک تر ها و بی مقام ها و پادو به قول ناصواب رفیق صخره که صفوف را به سُخره می گرفتند، من آخرین دو تنی بودیم که در آن شب سیاه با نظام و نظام داری تحت رهبری «تو حزب ما تو حزب قهرمان و پر افتخار ما!» وداع کردیم.
من از لحاظ مذهبی آدم سخت مذهبیستم. در پی گفتار صباوت پیشهگان و اجاره داران دین و سیاست هم نبودم و نیستم. چنانی که از لحاظ سیاسی همچو سنگِ خارا برای حزب و رهبر [جاودان ياد ام] استوار و بی شکستستم. به مجرد برداشتن قلم، به خدای خود عهد کردم که هیچ چیزی را دروغ نه گویم و هیچ حقیقتی را که میدانم پنهان نه کنم و هیچ ملاحظهیی را در دید خود برای جلوگیری از افشای حقایقی قرار نه دهم که در آن ها شاهد ماجرا ها بودهام.
تقدیم به روح پاک رفیق کارمل عزیز و اناهیتا مادر و رفیق بریالی عزیز و رفیق صمد مومند و رفیق عظیمی گرامی و همه شهدای راه وطن ما.
محمد عثمان نجیب